دل که می گیرد مخاطب و غیر مخاطب نمی شناسد✨
تو دلتنگ و درماندهٔ یک شخص آشنا میشوی، که نه چندان غریبه است و نه چندان آشنا✨
شاید هم...
شاید یک دوست،یک فرد نامعلوم، یک آشنای غریب؛ شاید یک شخص شکیب!
نمیدانم این حس و حال چیست؟
شاید یک احساس مطلق است که گاهی آرام گرفته است وساکت نظاره گر اوضاع و احوال است وگاهی هم مانند یک آتش طغیان گر شعله می کشد گاه شعله آرام جان می ستاند و گاه هم بی ملاحضه همچون یک فرد عصیان گر تیغ بر گلو جان می ستاند?
گاه که دلتنگ میشوم در پهنه وجود خود همچون خاکستری نشسته بر ذغال بالا و پایین می پرم ؛ نا آرام نا آرام، درماندهٔ درمانده، پهنه به پهنه و وجب به وجب به دنبال یک گوشه خلوت میگردم که بر در دلتنگی هایم به بارم وآرام شوم
هرچه آسمان چهره ام آرام تر حال دلم طوفانی تر و آشفته بازار تر
آخر کجا می شود آرام گرفت؟
در پس کدامین خانه بی او آرام بگیرم؟
در غربت کدامین سرزمین؟
در وطن آشنای کدامین وادی؟
در جادوی مبهم کدامین رویا؟
در خوش خبری کدامین قاصد او را بیابم؟
در وزن کدامین نجوا؟
در وسعت کدامین پنجره رو به آزادی پی او باشم؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی شود، انگار هیچ در و راهی برای آرام گرفتن وآرام شدن باز نمی شود.
باز هم حس پوچ بودن و بیهوده بودن به سراغم آمده
آرام که نیستم
رنگ آرامش را هم که هیچ کجا ندیده ام
همه تعلقاتم هم که مملو از حس مبهم دلتنگی است
آخر چگونه؟ بی او سر به زندگی و کار نهم و جای بر بستر بیندازم و آرام و بی هیچ فکری چشم بر جای خالی اش ببندم و غرق خواب شیرین شوم و آرام بگیرم
او که نباشد انگار دست هایی ناپیدا مرا به سمت جادهٔ رفتن می کشاند.
درماندهٔ و بیچاره، بی هدف و مقصد راه در جاده ای بی انتها انداخته و حیران این حس وحال خود آوارهٔ راهی بی پایان شدم که هیچ انتهایی ندارد ✨?
Leyla_Todeli (◕‿◕)♡