ویرگول
ورودثبت نام
مطهره نجاتیان
مطهره نجاتیان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

همزیستی

It's okay not to be okay
It's okay not to be okay

نویسنده ی روانی خطاب به رئیس تیمارستان: "آدم ها خیلی ضعیفند... به خاطر همین رنج می کشند، مثل مریض هایت!"

رئیس تیمارستان: "مردم چون ضغیفند با هم می مانند..."

[ دستان زن را می گیرد و دو انگشت اشاره اش را بهم تکیه می دهد.]

"اینگونه بهم تکیه می کنیم! همین است که ما را تبدیل به آدم می کند."

چندی پیش، فیلمی دیگر دیدم که چندی نوجوان، در یک وب سایت برای خودکشی ثبت نام می کردند و بعد به بیمارستان متروکه ای رفته و قصد داشتن گروهی خودکشی کنند(هرکاری را گروهی انجام دادن جدی تر می کند دیگر!)

وقتی کنار هم جمع شدند دیدند فرد اضافه ای بین آن هاست که اگر می خواهید بدانید چگونه توانستند سر از کار فرد اضافه در بیاورند و مُتَّفِق القول شوند و فرایند خودکشی را شروع کنند، بروید فیلم را ببینید مگرنه زین پس اسپویل آخر فیلم را خواهید خواند و چیزی هم از آن فرد اضافی که دوست داشتید راجع بهش بدانید گفته نمی شود!

خلاصه می فهمند با این که به نحوی زندگی در جایی با آن ها بد تا کرده است که از سر بدشانسی بوده؛ اما چرا راهش خودکشی باشد؟! می تواند راهش همین زندگی کردن باشد! بعبارتی اگر زندگی "کیش"شان کرده؛ چرا خودشان، خودشان را "مات" کنند؟ [شباهت مات به موت حلقه ی اشکی بر چشمان نویسنده ساخت!] در نهایت تصمیم گرفتند حداقل به کمک هم ادامه ی زندگی شان را در برگیرند و بگذارند خودِ زندگی اگر توانست "مات"شان کند... پس برای زنده ماندن رای گیری می کنند و همه دستشان را بالا می برند!

در این هنگام مسئول رای گیری که همان پسری بود که وب سایت را راه اندازی کرده بود، توسط دختری براندازی می شد... همه رفتند و این دو باهم در آن اتاق بودند. [البته ناگفته نماند که این پسر، پسر رئیس همین بیمارستان متروکه بوده که پدرش خودش را کشته بود.] دختر از پسر پرسید هنگام رای گیری خودت دستت را بلند نکردی؟! و این دفعه ی چندم هست که این تعداد آدم را جمع می کنی؟

پسر هم لبخندی می زند و می گوید که دفعه ی سوم هست و تا حالا هم همه به یک نتیجه ختم شده که زنده بودنِ خودِ پسر گواهی بر آن می دهد و ادامه می دهد که هنوز عقده ی خودش را کشتن دارد و برایش فرقی نمی کند که دوباره این اتفاق رخ دهد یا نه! [الحق پسر کو ندارد نشان از پدر!] دختر هم می گوید که زین پس او را هم با خودش ببرد! که همین هم نکته ی مثبتی از نوعی همراهی ست!

حالا به نکته ی اصلی تعریف کردنِ این داستان رسیدیم که درمانگر [که در اینجا پسر رئیس بیمارستان بود.]، لزوما خودش درمان یافته نیست! پس دوباره به همان نکته ی رئیس تیمارستان که تکیه دو انگشت می تواند هر دو را از سقوط نجات دهد، می رسیم...

گویی در درمان، تکیه کردن و... هردو دارند درمان می جویند و هردو بهم تکیه می کنند.

در آخر هم آرزو می کنم انسان هایی که به آن ها تکیه خواهیدکرد را زودتر بیابید و اگر هم یافته اید که خوش به حالتان! :)

تکیههمزیستیدرمانگردرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید