جمعه ۱۲ اردیبهشت ۹۹
امروز شصتمین و آخرین قسمت خاطرات روزهای کرونایی است.
دو ماه تمام بیوقفه نوشتم.
وقتی اولین پست کرونایی را در تاریخ یازدهم اسفند ۹۸ شروع کردم گمان نمیکردم دو ماه ادامه یابد و هر روز بنویسم.
یاد دوران وبلاگنویسی افتادم که از تاریخ سوم آذرماه ۸۲ شروع کردم، بدون یک روز تعطیلی تا بیستوپنجم خرداد ۸۸ لعنتی، شب دستگیریام هر روز نوشتم. ۶ سال.
در نوشتن سختجانم.
در این مدت اگر چه نوشته هایم تقویم روزانه کرونا نبود، اما در لابلای نوشتههایم میشد با حوادث کرونایی جلو رفت. گمان میکنم از جهت تاریخنگاریاش هم غیرمستقیم قابل استناد باشد. حالا که کسی نه کتاب میخواند و نه چاپ میکند. اگر شد و ناشری خواست منتشرشان میکنم.
در این ۶۰ روز مقید بودم مطلب تکراری ننویسم. با اینکه زندگی ما تکراری شده بود.
از کرونا گفتم. طنز نوشتم. از سیاست حرف زدم. تیکه انداختم. در یک کلام لذت میبردم از اینکه برایتان مینوشتم و ازخواندنهاتان و تشویقهاتان توامان غرق شادی و شرمساری میشدم.
هنوز کرونا تمام نشده. واقعاً مراقب باشید. ما عملاً وارد دوره زندگی مسالمتآمیز با کرونا شدهایم. امیدوارم کرونا هم از در مسالمت در بیاید.
به سهم خودم تلاشم را کردم که در محدوده کوچک مخاطبانم، هم لبخند بر لبهاتان بنشانم، هم با هم دوران قرنطینهای را بگذرانیم.
ممنون از همهتون. ممنون از کامنتاتون. خوب و بدش. ممنون از کسانی که کمکم کردند. و باز هم ممنون از شما که خواندید و نظر دادید. و تشکر از شبکه ها وگروهها و سایت های خبری که بازنشرش کردند.
از این پس همچنان در اینستا پست خواهم گذاشت. کوتاهتر و خدا را چه دید، شاید جذابتر.
در این ماه رمضان قول میدهم هر شب فالوئرامو دعا کنم. آنفالو نکنیدا. شما هم دعام کنید.
با حفظ فاصله احتماعی بوسه بر دستانتان میزنم و شادی و سلامتی برایتان آرزو میکنم
به کسی نگین دلم براتون تنگ میشود
سید محمد علی ابطحی