پیشتر درباره وضعیت زندگی مردمی که با فریبکاری و حقه بازی دولت کره شمالی از ژاپن به این کشور مهاجرت کرده اند و برخلاف وعده هایی که به آنها برای سفر به « بهشت روی زمین» و کشوری برابر و کمونیستی داده شده بود با جامعه ای به شدت طبقاتی که در آن سنگبون( مناسبات خونی) حرف اوّل و آخر را می زند مواجه شده اند، مطالبی را از کتاب رهبر عزیز نقل کرده بودم (https://vrgl.ir/JiHe9) و از ناجوانمردی ها و نامردمی هایی که جمهوری دمکراتیک خلق کره به این مردم تحمیل می کند و به آنها به چشم گروگان هایی نگاه می کند که اگر اقوام پولداری در ژاپن داشته باشند بر صدر می نشینند و اگر فامیلی در آن کشور نداشته باشند در قعر، گفته بودم، اما حالا شاهد از غیب رسیده و آفتاب دلیل آفتاب آمده؛ اخیرا در سیر مطالعاتی خود درباره کره شمالی که پیشتر سه کتاب بسیار خوبی که به نظرم هم قابل اعتماد و بدون سوگیری هستند و هم برای شناخت اجمالی از این کشور منزوی پر سر و صدا کافی به نظر می رسند را معرفی کرده بودم(https://vrgl.ir/qtlvH) به کتابی برخوردم که از قضا توسط یکی از همین فریب خوردگان نوشته شده و نسبت به کتاب بسیار مشهور آکواریوم های پیونگ یانگ از یک برتری راهبردی برخوردار است و آن اینکه نویسنده خود در ژاپن زندگی کرده، مهاجرت به کره شمالی را خود تجربه کرده، از قشر فقیری بوده که برخلاف خانواده ثروتمند کانگ چول هوآن نه مهمان کاپیتان کشتی شده، نه با استقبالی با شکوه مواجه شده، نه به مقامات عالیه رسیده، نه در پیونگ یانگ زندگی کرده و نه به دانشگاه رفته است؛ یعنی یک فرد کاملا عادی که به مانند بسیاری از ژاپنی های کره ای تبار به امید یافتن زندگی بهتر به همراه خانواده اش به کره شمالی مهاجرت کرده و با حقیقتی هولناک مواجه گشته بود.
او در این کتاب به نکات بسیار جالبی اشاره کرده است، از سالهای زندگی در ژاپن و اینکه چرا ژاپنی ها در آن زمان در مهاجران کره ای به دیده تردید می نگریستند، اینکه چرا جامعه کره ای تبارهای ژاپن لاجرم به سمت خشونت سوق داده می شدند، اینکه واقعا بیشتر کره ای ها در ژاپن جذب کمونیسم کره شمالی شده بودند یا مسائل نژادی و ملی گرایانه، اینکه دولت کره شمالی چگونه و با استفاده از چه ساز و کاری کره ای های ساکن ژاپن را فریب می داد و ترغیب به بازگشت می نمود و بعد از آن هم به زندگی در کره شمالی پرداخته و از نادیده گرفتن مهاجران، برخورد زننده با مادرش به عنوان زنی ژاپنی و محروم کردن او از حق کار، سختی هایی که به عنوان یک کره ای ژاپنی تبار در کره شمالی کشیده و از رفتن به دانشگاه محروم شده و با وجود تحصیلات عالی بهترین کاری که گیر آورده رانندگی تراکتور بوده است، اینکه چگونه پدرش که روزگاری بزن بهادر انجمن همگانی کره ای های ژاپن بوده و به نوعی لباس شخصی و بادیگارد شخصی آنها به حساب می آمده توسط پلیس کره شمالی تحقیر می شده و کتک می خورده است، اینکه خانواده آنها با وجود اینکه در ژاپن جزو فقیر ترین قشرها بودند ولی در کره شمالی زندگی شان مایه رشک دیگران شده بود و البته پس از دست دادن کل زندگی شان در آتش سوزی عملا کمک خاصی از جانب دولت دریافت نکردند و مهمانان حکومتی محلی ای که همیشه خود را بدون دعوت مهمانشان می کردند هیچ وقعی به حادثه ای که برای این خانواده رخ داده بود و کل زندگی شان در آتش سوخته بود ننهادند و سرانجام بعد از کلی عجز و لابه با منت فراوان اجازه قطع چند درخت برای ساخت خانه ای جدید را داده بودند؛ اینکه چگونه پزشک محلی از مداوای کودکی ژاپنی امتناع می ورزید و نمی خواست یک آنتی بیوتیک بدون دریافت رشوه به او تزریق کند و همین اتفاق موجب دعوا و در نهایت گرفتار شدن او و پدرش به دست پلیس کره شمالی شد و به جای برخورد با پزشک با این دو نفر برخورد سختی صورت گرفت؛ اینکه چگونه با رشوه می شد بیشتر مشکلات را حل کرد و در دل حکومتی که مدعی کمونیسم و نظام توزیع عمومی بود عملا پول حلال مشکلات بود و هر قانونی را می شد با پول نادیده گرفت؛ او از گرسنگی و قحطی فراگیر در کشوری می گوید که روز روزش هم مردمانی که در طبقات پائین اجتماع قرار داشتند با کمبود غذا مواجه بودند و هر کودکی از بدو تولد می بایست به دنبال غذا می بود، از نظریه جوچه که کره شمالی را به نابودی کشانیده و به نام خودکفایی عملا سرمایه های آن را به فنا داده است سخن می گوید و اینکه چگونه بدیهی ترین موضوعات در کشاورزی و به خصوص کشت برنج که هر بچه مدرسه ای در ژاپن می داند به نام جوچه و به امید واهی تولید بیشتر نادیده گرفته می شوند و در نتیجه فاجعه قحطی و از بین رفتن تمامی محصولات و کاهش تولید را به بار می آورند، در ادامه از فرارش می گوید و اینکه چگونه با کمک دولت ژاپن و چینی های کره ای تبار توانسته از چین عبور کند و به سرزمین مادری اش برگردد و اینکه حتی پس از بازگشت به ژاپن نیز سایه شوم زندگی در کره شمالی دست از سرش بر نداشته و نتوانسته با اقوام مادری اش تماس بگیرد و حتی برخی از آنها به وضوح او را طرد کرده اند، از اینکه نتوانسته کار درخوری برای خود فراهم کند و با بیمه بیکاری روزگار می گذارند و از اینکه دولتمردان ژاپنی نیز منافع ژاپن را مقدم بر او و هزاران فریب خورده دیگر مثل او تشخیص داده اند و بر سر چنین موضوعاتی با کره شمالی گلاویز نشده اند و به او در خارج کردن خانواده اش از جهنم روی زمین کمکی نداده اند.
او درباره آموخته هایش در مدرسه ای کره ای در ژاپن چنین نگاشته است:
« در مدرسه به ما یاد می دادند که کیم ایل سونگ پادشاهی است که کره را از چنگ استعمار آزاد کرده است. او با امپریالیست های آمریکایی و نوکران شان در کره جنوبی جنگیده و پیروز شده بود. در ذهن ما فرو کرده بودند که کیم ایل سونگ فرماندهی شکست ناپذیر از جنس فولاد است.»{1}
همچنین درباره اینکه فریبکاری دولت کره شمالی و رغبت کره ای های ژاپنی تبار برای مهاجرت از کجا آغاز شد، گفته است:
« ژاپن در همین حین دچار رکود شد. بسیاری از شرکت ها ورشکست شدند و نرخ بیکاری یکباره بالا رفت. مهاجران کره ای ضعیف ترین قشر جامعه ژاپن بودند و وضعیتی که تا پیش از این کم و بیش آنها را به زحمت می انداخت حالا خیلی از خانواده ها را دچار بحران کرده بود. همزمان کیم ایل سونگ در کره شمالی اعلام کرد در حال ساخت آرمان شهری سوسیالیستی است. اسمش را هم گذاشته بود جنبش چولیما.»{2}
او همینطور درباره اینکه چگونه پدرش را فریب دادند تا به کره شمالی برگردد هم نکاتی را مطرح کرده است، از جمله وعده فرستادن فرزندانش به دانشگاه که هیچگاه به وقوع نپیوست و او علی رغم تمام تلاشی که کرده بود و جزو بهترین دانش آموزان مدرسه اش شده بود حتی فرصت خواستن چنین چیزی را پیدا نکرد و فورا سنگبون بدش را به او یادآوری کردند، اینکه زندگی خوبی در انتظارشان خواهد بود اما آنچه نصیبشان شد فقر و تنگدستی به مراتب بدتر از زمان های بیکاری و الواتی پدرش در ژاپن بود و طنز تلخ روزگار اینکه در بدو ورود به کره شمالی وضع زندگی خودشان به عنوان یک خانواده فقیر ژاپنی از سطح متوسط مردم کره شمالی بالاتر بود که البته همه آن در یک آتش سوزی سوخت و آنها از فقیرترین ها هم فقیرتر شدند و عملا هیچ کمک دولتی ای به جز اجازه قطع چند درخت و چند روز مرخصی دریافت نکردند،اینکه مادرش می تواند برای سرزدن به خانواده اش به ژاپن برگردد اما در عمل در آرزوی دیدار مادر و برادرانش مرد و حتی خاکسترش هم امکان بازگشت به ژاپن را پیدا نکرد.
نکته بسیار مهم دیگری که ماساجی ایشیکاوا به آن اشاره کرده، انگیزه های دولت کره شمالی در ترغیب بازگشت کره ای های ژاپنی تبار و همچنین دولت ژاپن در بی تفاوتی نسبت به آن است:
«دولت وقت ژاپن مشتاقانه این بازگشت دسته جمعی را ظاهرا به دلایل بشر دوستانه تبلیغ می کرد. اما به نظر من کار دولت ژاپن نوعی فرصت طلبی و از رذیلانه ترین انواع فرصت طلبی هم بود. حقایق خود گواه ماجرا هستند. در دوران حکومت امپراطوری ژاپن، هزاران کره ای به اجبار به ژاپن آورده شدند تا به عنوان برده و بعدها به عنوان گوشت دم توپ به کار گرفته شوند. و حالا دولت ژاپن می ترسید این کره ای ها و خانواده هایشان که بعد از جنگ در حقشان تبعیض شده بود و در فقر به سر می بردند، به منشا ناآرامی های اجتماعی تبدیل شوند. پس فرستادن آنها به کره راحل این مشکل بود. از دید دولت کره شمالی هم کشور پس از جنگ کره به شدت نیازمند بازسازی بود. و چه چیز بهتر از سرازیر شدن نیروی کار جدید؟؛ پس بله بازگشت دسته جمعی کره ای ها خبری خوش برای هر دو دولت بود؛ موقعیتی برد-برد برای همه به جز انسان هایی که در این مسیر قربانی شدند.»{3}
البته مسئله دیگری که مورد توّجه او قرار گرفته سکوت رسانه های ژاپنی در قبال این مهاجرت بزرگ است که به نظر او به خاطر عذاب وجدانی بوده که آنها از برخورد امپراطوری ژاپن با کره ای ها داشته اند و به همین دلیل به این موضوع با دید نقادی ننگریسته اند و بی تفاوت از کنار آن گذشته اند؛ هرچند که در جریان فرارش از کره شمالی بالاخره با کمک دولت ژاپن و بسیج تمام امکانات ژاپنی ها در چین می تواند به سرزمین مادری اش بازگردد و شاید این نوعی ادای دین و ابراز پشیمانی دولت ژاپن از سکوتش هنگام خروج آنها از کشور بوده باشد؛ البته نباید از مسیر انصاف خارج شویم و این نکته اساسی را نادیده بگیریم که دولت ژاپن در بین اوراق خروج از کشور به مهاجران برگه ای را داده بود که حتی در زمان رسیدن به ساحل کره شمالی هم می توانستند با تسلیم آن به یکی از مقامات صلیب سرخ ژاپن به کشور بازگردند و یا پیش از خروج از ژاپن در بندر با مراجعه به مقامات قانونی ژاپنی مدعی شوند که به اجبار خانواده در حال ترک کشور هستند و در آنجا بمانند اما در آن زمان و با توّجه به تبلیغات گسترده دولت کره شمالی و مناسبات حاکم بر خانواده های سنتی کره ای عملا انجام چنین کارهایی اگر نگوییم غیر ممکن بسیار سخت بود و کمترین هزینه احتمالی دور ماندن از خانواده و طرد شدن توسط آنها بود.
{1}- رودخانه تباهی/ ماساجی ایشیکاوا/فرشاد رضایی/ نشر ققنوس/ نسخه الکترونیکی فیدیبو/ صفحه 46
{2}- همان/ صفحه 47
{3}- همان/ صفحات 55 تا 57
مطالب مرتبط: