Mohammad Bagher Khatibi
Mohammad Bagher Khatibi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

بی مبالات

از دوران کودکی خرید نان از نانوایی محله به عهده ی من بود. بعد از گذشتن سال های طولانی، الان نان خریدن برای من تبدیل شده به یک رویداد اجتماعی. غروب ها که خسته از کار روزانه هستم، میرم به سنگکی محله مون و توصف چندتایی میایستم. به مردمی که قبل و بعد از من تو نوبت ایستادن نگاه میکنم. به حرف هاشون گوش میکنم. با دغدغه هاشون آشنا میشم. انگار یه جورایی برای من آرامشبخش هست، چون یک محیط صمیمی ایجاد میکنه که افراد بدون هیچ مانعی با هم اختلاط میکنند. خیلی از وقت ها میبینم که مردم منتظر من (مخاطبی که فقط گوش میکند و حرفی نمیزند) هستند و درگیری های ذهنی روزانه خودشون رو با من - هر شنونده دیگری در صف - در میان میگذارند. دیشب آخر وقت - حدود ساعت 9 شب - رفتم سنگکی که 4 تا نون بخرم. به محض رسیدن، شاطر با صدای بلند گفت: "آقا نون به شما نمیرسه. همین چند تا است." بارون می بارید. من هم با صدای بلند گفتم: "یه جوری نون بده که به این پنج شش نفری که الان وایستادیم، نفری یکی دوتا نون برسه." شاطر انگار نشنید که من چی میگم. ولی مردمی که تو صف بودن همه شنیدند. آقایی که جلوی صف بود 10 تا نون سنگک گرفت و رفت. به بقیه هم نون نرسید. من هم برگشتم خونه و شام رو با همون نون بیات خوردیم. خدا رو شکر، هم خوشمزه بود و هم کافی. با خودم فکر کردم اون آقا که همه ی اون 10 تا نون رو که برای اون شب نمیخواست. میخواست نون رو فریز کنه و آروم آروم در شب های آتی بخوره. اگه چند تا نون کمتر میگرفت، حداقل 3 نفر که یه دونه نون میخواستند، اون شب میتونستند نون گرم ببرند خونه. برای اون آقا مهم این بود که خودش نون زیادی ببره خونه. حالا این وسط بقیه نون بهشون میرسید یا نه، اصلا مهم نبود. به نظرم انسانیت ما اقتضا میکنه که به اطرافمون توجه کنیم. به همسایه مون فکر کنیم. به هم محله ای مون فکر کنیم. نباید نسبت به همدیگر بی مبالات باشیم.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید