موقع رفتن به من گفت:" فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم، بقیه هم هستن، چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم"، به حمید گفتم:" پشت گوشی بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم". قرار گذاشتیم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش امده بود، پله ها را می رفت پایین و بلند می گفت:"فرزانه یادت باشه!"، من هم لبخند میزدم می گفتم:"یادم هست!"
اسم این کتاب را برای اولین بار از زبان رهبر انقلاب ( ماجرایی که رهبر انقلاب از کتاب یادت باشد تعریف کردند) شنیدم. ماجرای نذر سه روز روزه گرفتن دو جوان دهه هفتادی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته گناهی رخ ندهد!
"یادت باشد" تنها روایتی از زندگی یک شهید نیست، "یادت باشد" روایت عاشقی پاک دو جوان دهه هفتادی است. جوان هایی که انگار در دنیایی متفاوت با دنیای ما زندگی می کردند و راه رسمی کاملا متفاوت با راه و رسم مرسوم دنیای ما داشتند.
اولین تناقض ها با دنیای کنونی ما خودش را خیلی زود نشان می دهد. جایی که دختر فقط و فقط به خاطر خندیدن بی اراده به حرف یک جوان نامحرم که قرار است شوهر او شود، اشک میریزد و گریه می کند!
ناخودآگاه خنده ام گرفت، ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم، چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند میزدم؟! مادرم گریه مرا که دید گفت:"دخترم، این که گریه نداره! تو دیگه رسما میخوای زن حمید بشی، اشکالی نداره."
این روایت داستانی است که گاهی سادگی بازیگران نقش اصلی آن شما را به خنده وا می دارد و گاهی عشق، پاکی و شجاعت آن ها اشک شما را سرازیر و شما را مبهوت خود می سازد.
دستم را گرفت و با صدای لرزان پر از حزن و دل تنگی در حالی که اشک هایم را پاک می کرد، گفت:" فرزانه! دلم رو لرزوندی ولی ایمانم رو نمی تونی بلرزونی!" ... نگاهم را به نگاهش دوختم. به آرامی دستم را از دستش کشیدم و گفتم:" حمید! خیلی سخته. من بدون تو روزم شب نمیشه، ولی نمیخوام یاری گر شیطان باشم. تو رو به امام زمان می سپارم. دعا می کنم همه عاقبت بخیر بشیم."
"یادت باشد" کتابی است که می شود ساعت ها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت. کتابی که هرگز دوست ندارید تمام شود و انگار، تمام شدن آن هم بدون اشک امکان ندارد! کتابی که تمام شدنش بزرگترین سوال ممکن را در ذهن شما جای می دهد، من کجای این راه هستم؟!
داستان را با هر سختی که هست تمام کنی، به وصیت نامه شهید می رسی. وصیت نامه ای از باب درد و دل به نقل از شهید و تمام شده با شعری سروده از شهید.
همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدا را شکر درراهت، به خون افتاده ام بر خاک