سالهاست که در جوامع کمتر توسعه یافته، تفکر نظام مدیریت علمی بر ما چیره گشته و ضحاک گونه فکر می خورد! همان تفکری که در آن برای "انسان" دستورالعمل های "ماشین" گونه می نگارد؛ همان که می گوید اینگونه تولید کن ولاغیر؛ چرا که اینچنین سریع تر است و صرفه آنچنان بالاتر.
این ماردوشِ غالب، بر تئوری های بازاریابی ما اثر گذاشته، چونان که هماره کارشناسان اقتصاد نگرِ کلی بین، کارفرمایان منطقی بینِ صفر و یک نگر و مهندسان پیچ و مهره درگیر و فرآیند پیشه را به قالب فکری بازاریابی تولید انبوه وانهاده؛ به یک کلام تیشه را به ریشه "خلاقیت و نوآوری" زده که این است یک وجه پارادایم عاملیت. اما وجه پارادایم محیط هم در آن بی تاثیر نیست. چرا که محیطِ تورم دارِ ممزوج با رکود، سریع، باصرفه و سود ده بودنِ تولید فعلی را توجیه می کند و این یعنی آسیب پذیری آینده کسب و تولید.
ثقل و مثقال سخن فزون گشته و نشان از صعوبت راهی است که چاره آن، دانستن علم ساده ی نوآوری است که اِعمال علم آن شاید کاوه را می خواهد که با باکلیشه های تولید ساده ی بی روح مبارزه کند، درفشی کاویانی بیاویزد و از آن هزار پاره هنر، هزار پاره روح انسانی و هزار پاره الطاف رحمانی برآورد تا نه تنها سودی عایدش گردد، بلکه در خاطر زمان، جاودانه گردد.(خوش نامی برند و معروف بودن آن به نوآوری و حرکت بر لبه علم و خلاقیت، برای یک سازمان، در همه ابعاد کسب و کار، موفقیت روز افزون ایجاد می کند)
قهرمان قصه ی امروز ما الگو کم ندارد و در عین حالی که دست رد به سینه نوآفرینی های روز دنیا نمی زند به تقلید و کپی برداری از قهرمانان خیالی صاحبان نام نماهای (برندهای) تازه به دوران رسیده ای مثل اپل و تسلا و آمازون و متا دست نخواهد زد(مثل چین کپی بردار نخواهد شد)، چرا که ابداع و تازگی بر پیشینه "ما ایرانیان" نقش بسته؛ نقشی که خواندنش از روی سفال ها سخت نیست.
و امید است به آن روز که مردانی از این خاک و بوم به ثریا دست یازند.