میم.عین
میم.عین
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

نعمت هایی که حواسمون بهش نیست

این روزا در عین اینکه سعی میکنم شاد باشم و از زندگی و نعمت هایی که خداوند مهربان به من داده لذت ببرم، اما بعضی روزا هم هست که واقعا بدنم نمیکشه ... بچه داری خونه داری و البته درس خوندن انرژی ای از آدم میگیره که هرکسی از پسش برنمیاد
بعضی وقتا منم جز اون هرکس هام که از پسش برنمیام اما مجبورم وچاره ای ندارم که بربیام.
وقتی تو شهری زندگی کنی که خانوادت پیشت نباشن هرچقدرم دوست و رفیق داشته باشی بازم تنهایی
مثلا این چند روز اخیر، از اون روزا بود که به خودم میگفتم چی میشد منم خانوادم پیشم بودم و فقططططط دو ساعت پسرمو میزاشتم پیششون یکم میخوابیدم یکم استراحت میکردم یکم ذهنم آروم میشد
درواقع اون چیزی که باعث آشفتگی ذهنم شده خستگی بدنمه شایدم برعکس
 بعد خستگی روح و جسم من روی پسرمم تاثیر میزاره و اونم نق نقو میشه و من دوباره اعصابم بهم میریزه و دوباره اونم حالش بد میشه و .... عین یک دور باطل این افاقات دوباره تکرار میشه تا روزمون شب بشه و همسر مارو نجات بده.
همیشه این جور موقع ها دوست دارم زنگ بزنم به همسرم بگم: عزیزم میشه یکم به من کمک کنی!
 بعد خودم جواب خودمو میدم که ایشون باید سر کار باشه و یک لقمه نون حلال، اونم تو این وضعیت گرونی برامون دربیاره؛ درنتیجه دوباره خودتی و این بچه بیگناه و اعصاب خسته و صد البته اجباااار تحمل این وضعیت .
خلاصه که اگه پیش خانوادتونید خداروشکر کنید شاید اصلا این موضوع هیچ وقت به ذهنتونم نیومده باشه چون تو شرایطش نبودید ولی وقتی از دید یک نفر که تو غربت زندگی میکنه نگاه کنید میبینید خدا چه نعمتی بهتون داده که شکر نکردید...
خدایا شکرت

۲۶ ساله،کارشناسی حقوق... یک مادر، یک همسر و یک پژوهشگر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید