ضعف سیاسی در جلب مشارکت در زمانهای مختلف دلایل مختلف دارد اما اصلی و علمیترین علت، جدایی یا تلقی جدایی مردم از ساز و کار حاکمیت و تأثیرگذاری در آن دارد. این تلقی یا این واقعیت چگونه شکل میگیرد؟
بهتر است سوال متناقض را بپرسیم:«چطور میشود که مردم را در امر سیاسی حاکمیت دخیل کرد؟»
در آریستوکراتی سلطنتی فرد، مشارکت خود را به یک شخص تفویض میکنند و یا یک فرد نظرش را به افراد تحمیل میکند و به این شکل مشارکتی مستقیم یا غیر مستقیم در امر سیاسی حاکمیت ها رخ میدهد.
با استقرار نظام پارلمانی مردم این اختیار و مشارکت خود را به نمایندههای شان تفویض کردند. تکثر نمایندهها باعث تنوع آرا و نظرات و توجه به اقلیتها شد.
با توسعه نظام پارلمانی نمایندگان مردم جهت تثبیت قدرت خود در برابر جباران و همچنین در برابر یکدیگر، افراد حامی خود را که نمایندگی ایشان به عهده او بود طبقه بندی کردند و اینچنین بود که «حزب» شکل گرفت.
حزب در لغت عرب به معنی «گروهى از مردم، افراد يك قوم كه بر يك انديشه و يك كار باشند، سربازان و ياران ...» هستش. حزب در لغت عرب به معنی «گروهى از مردم، افراد يك قوم كه بر يك انديشه و يك كار باشند، سربازان و ياران ...» هستش.
در نظام سیاسی مدرن احزاب به معنی خواصی بودند که به تجمیع آرا و نظرات بر نماینده آن حزب کمک میکردند و تلاش میکردند تا نمایندهشان را معرفی کنند.
بعدتر مشخصات و ویژگیهای و ایدئولوژی نماینده حزب به افراد حاضر در حزب تعمیم پیدا کرد و این باعث شکل گرفتن نظام دولت_ملت در فرانسه شد.
برخلاف چیزی که به نظر میرسد، این جلب و تجمیع به هیچ عنوان صرفا سیاسی نیست بلکه رویکردی کاملا روانشناسانه دارد: احزاب، یک محیط و یک فرصت برای بروز جمع گرایانه علیه حاکمیت هستند. در احزاب است که با توجیه مشارکت در امر ملی، تاختن به خطوط قرمز یک حکومت و اجرای یک ایدئولوژی متفاوت به مثابه ارائه راهکار مجاز شمرده میشود.
این بروز بیش از هرچیزی بروز احساسات خواص و عوام نسبت به رویکرد حاکمیت است که در قالب حزب امکان بروز مییابد. بخش زیادی از شور ملی در تمام تاریخ و در تمام حکومتها ناشی از موضع گیری احزاب نسبت به مسائل است و حتی انقلابها نیز تا حد زیادی ناشی از فاعلیت احزاب به عنوان یک بستر بروز احساسات منفی و مثبت است. اگر احزاب نباشند و یا تنوع و تکثرشان را از دست بدهند ما با بروز احساسات افرادی مواجه ایم که چون حزبی ندارند، فاقد هویت سیاسی، فاقد گفتمان و همچنین فاقد امکان برای برای بروز تمدنی هستند. بروز احساسات این طبقه غالبا «شورش» نامیده میشود چرا که از قدرت نطق و بیان در ساحت سیاسی ناتوان است.
وقتی فاصله شورشهایی که در یک جامعه رخ میدهد کم شود و یا مشارکت در امور ملی مثل انتخابات کاهش پیدا کند اولین مسئلهای که باید مورد توجه قرار بگیرد، سیستم حزبی در آن جامعه است.
در انتخابات اخیر جمهوری اسلامی ایران با کاهش مشارکت مواجه ایم. این کاهش مانند سال 1400 ممکن است که به شورش منجر شود و یا حداقل نشانه هایی از آن باشد. جمهوری اسلامی ایران نظامی بود که بعد از انقلاب اسلامی در سال1357 در ایران حاکم شد. این انقلاب درست به دلیل نداشتن یک حزب در حکومت پهلوی و عدم وجود یک بستر مناسب برای ابراز احساسات طبقه متدین جامعه، رخ داد و نظام جمهوری اسلامی ایران نیز هماره این تلاش و رویکرد را داشته که با در نظر گرفتن احزاب متعدد امکان بروز احساسات برای تمام اقشار را فراهم کند. با گذشت زمان تکثر احزاب در جمهوری اسلامی ایران کمتر شد و افرادی که در ساحت سیاسی تعلق به طبقه ای نداشتند و نمیتوانستند احساس خود نسبت به رویکرد حاکمیت را در یک بستر سالم ابراز کنند افزایش پیدا کردند. عدم مشارکت در انتخابات و رخ دادن شورش ها تا حد زیادی ناشی از افزایش همین افراد بدون طبقه است.
شاید بتوان گفت که شکل گیری احزاب جدید و به روزرسانی احزاب پیشین میتواند این مشکل را حل کند اما این مسئله در بلند مدت امکان پذیر است. احزاب مختلف با قدرت و اختیاری معین این امکان را دارند که با عضو گیری از نخبگان و خواص تفکرات مختلف یک بستر سالم و مدنی را برای ابراز احساسات طبقات مختلف فراهم کنند.
در انتخابات 1403 شاهد رقابت دو حزب قدیمی با افرادی قدیمی هستیم. این احزاب امکان نمایندگی تمام مردم ایران علی الخصوص نسل جدید ایرانیان که دارای عقاید و ارزشها و احساسات جدید هستند را ندارند. اگر این احزاب قدیمی در یک نوزایی بتوانند به جامعیتی برسند که اندیشه های مختلف و متفاوت را با خود همراه کنند اما یک باور غلط در مورد کاهش قدرت حزب در صورت تعمیم حزب به اندیشه های متفاوت، مانع این اتفاق شده و تبعات ناخوشایندی را به جا میگذارد.
در آخر این سوال باقی است که آیا متعهدان به انقلاب اسلامی که تفکری متفاوت از دو قطبی اصلاح طلب و اصولگرا دارند تنها هستند؟ و آیا راه پیش رو، تنها راه پیش رو، شورشی ای است که منجر به تغییرات اساسی شود؟
پاسخ این سوال منفی است. فرهنگ شیعی در صدر اسلام و رویکرد ائمه شیعه در طول تاریخ ثابت کرده که در چنین شرایطی بیش از شورش، نیاز به یک قیام است و یک عوارض یک شورش معمولا بیش از فواید آن است. قیام، در این فرهنگ نیاز تهجد در امر سیاسی اجتماعی، رسیدن به استقلال فردی و سپس، شبکه سازی دارد. اگر اشخاصی که خود را یک حزب میدانند اما در سپهر سیاسی یک حکومت جایی برای آنان در نظر گرفته نشده و به رسمیت شناخته نشدهاند تلاش کنند به واسطه کنشی که خود، متکی بر یک اندیشه حزب محور نیست، عمل کنند در هیچ حکومتی به رسمیت شناخته نخواهند شد. دشواری افراد بی طبقه اینجاست که ایشان باید به بیش از بروز احساسات فکر کنند و حتی در این راه فداکاری کنند. مثلی هست که میگوید«کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره» این منطق در این مورد صادق است. افرادی که فکر میکنند باید بیان شوند و امکان فاعلیت در امر سیاسی داشته باشند بایستی پا روی احساساتی که میتوانستند در قالب یک حزب به رسمیت شناخته شده ابراز کنند، گذاشته و منطق احساسات خود را یافته، مدون کرده و سپس از طریق شبکه سازی به یک حزب بالقوه تبدیل شوند. این حزب، حتی اگر هیچ گاه به رسمیت شناخته نشود اما پیروانی خواهد داشت، باقی خواهد ماند و «کار» خواهد کرد.