چهره سگ هنرمند در جوانی نوشته دیلان تامس و ترجمه علی صاحب الزمانی توسط نشر چشمه در سال ۱۴۰۲ و در نوبت اول به چاپ رسیده.
در ادامه شرح مختصری از داستانها میآید:
هلوها:
پسرکی که با عمو و زن عمو و پسر عمویش زندگی میکند میزبان پسرک ثروتمندی است که مادرش چند روزی به ایشان میسپرد. به دلیل اختلاف طبقاتی، این دو از هم بیزار میشوند.
ملاقات پدربزرگ:
پدربزرگ راوی میداند که کجا میخواهد بمیرد و شب ها در خیال بدان سبب میتازد.
پاتریشیا، ادیت و آرنولد:
جوانی به نام آرنولد به دو دختر به ابراز علاقه کرده این دو میفهمند و از وی متنفر میشوند.
دعوا:
راوی با دوستش کتک کاری کرده اما در خیالش همه از او تشکر میکنند و به او امکاناتی میدهند که تصمیم میگیرد در کنار دوستش از آنها استفاده کنند.
کاف کوچولوی شگفت انگیز:
راوی دوستی ریز جثه به نام کاف دارد که برای جلب نظر دختر ها به طرز شگفت انگیزی میدود.
درست مثل چندتا سگ کوچولو:
دو جوان که عاشق دو دختر شده اما در نهایت هر یک با معشوقه دیگری ازدواج میکند
آنجا که رود تاو جاری است:
سه مردی که در زندگی شکست خورده اند نیمه شبی میآیند تا با دوستشان که موفق است لبی تر کنند.
دلت میخواست کی پیشمون باشه:
دو پسر به گردش رفته اند که یکی شان پدر و برادرش را بر اثر جنون از دست داده.
گاربو پیره:
پیرمردی به نام گاربو که راوی را که خبرنگار است برای تهیه خبر به درون شهر میبرد.
شنبه ای گرم:
جوان خبرنگاری که تلاش میکند با دختری علیرغم عقاید مذهبیاش بخوابد.در ادامه شرح مطولی از داستانها میآید:
هلوها:
راوی کودکی است که با عمو و زن عمو و پسرعمویش که آرزو دارد کشیش شود زندگی میکند یک روز متوجه میشود که یکی از دوستانش که پسربچه ای از خانواده ای ثروتمند است به دیدن او میاید و چند روزی هم میماند. هنگامی که مادر پسرک وارد خانه میشود تعارف عموی راوی مبنی بر خوردن از هلوهای ایشان را نمیپذیرد و او نیز این را حمل بر فخرفروشی میکند. در غیاب مادر پسرک بد او را گفته، پسرش میشنود و تصیمیم میگیرد از آنجا برود. بعد از چند روز مادرش آمده و او را میبرد.
ملاقات پدربزرگ:
راوی یک پسر بچه است که نیمه شب با سر و صدایی که از اتاق پدربزرگش آمده از خواب پرید و میبیند که پدربزرگش با تخت و روکش آن مشغول سوارکاری است. پدربزرگ به پسر میگوید دارد خواب میبیند فردای آن روز و طی گردشی که با هم در جنگل دارد پدربزرگ غیب شده و پسر و اهالی محل او را بر روی پلی بر فراز رودخانه مییابند درحالی که اعلام میکند آنجا مکان مرگ اوست .
پاتریشیا، ادیت و آرنولد:
پاتریشیا و ادیت دو دختر خدمتکار هستند که متوجه شدند هر دو یک نفر را دوست دارند. پسر خدمتکاری به نام آرنولد به دوتایی آنان پنهانی ابراز عشق کرده. آن دو همزمان او را غافلگیر کرده و او سعی میکند هردوی ایشان را برای خود حفظ کند اما هردویشان از او متنفر میشوند.
دعوا:
راوی با دوست همکلاسی اش کتک کاری شدید میکند و او را میزند اما در خیالش تصور میکند پدر و مادر دوستش و جامعه بسیار از او تشکر کرده و هرچه میخواهد را به او میدهند چرا که او موفق شده کاری که ایشان توانستند را، انجام دهد و آن کار، تربیت آن پسر است. پسرک در خیالش با دوستش متحد شده و با هم از آن امکانات استفاده کرده و در آخر با او آشتی میکند.
کاف کوچولوی شگفت انگیز:
راوی به همراه دو پسربچه دیگر سوار بر یک کامیون به سمت ساحل میروند تا تفریح کنند. یکی از دوستانش کاف نام دارد که پسرکی بسیار ریز جثه و لاغر مردنی است.آنان به سه دختر بر میخورند که عاشق دو پسر شرور شده اند که دارند در ساحل دعوا میکنند. کاف پس از مبارزه با آنان و شکست دادنشان و تمام شب دویدن در ساحل موفق میشود نظر دختران را به خودش جلب کند.
درست مثل چند سگ کوچولو:
راوی در جوانی در دیروقت شب در مسیر خانه به دو جوان بر میخورد و قصه ایشان را میشنود دو جوان به نامهای تام و والتر که کارگر هستند و روزگاری عاشق دو دختر رختشور به نام دوریس و نورما شده اند.والتر عاشق دوریس و تام عاشق نورما است اما یک شب که بر ساحل خوابیده اند اتفاقی والتر با نورما و تام با دوریس میآمیزد که این باعث باردار شدن شأن شده و بعد از آن نیز ازدواجشان به همین صورت انجام میشود
آنجا که رود تاو جاری است:
سه دوست قدیمی که هرکدام به نحوی در زندگیشان شکست خورده اند شبانه به خانه آقای ایونز آمده و او را غافلگیر میکنند او مردی خوشبخت است که همسری خوب دارد پس یک شب نشینی، روابط ایونز و همسرش هم رو به تیرگی رفته و یکی از دوستان ایونز یواشکی تلاش میکند تا نظر همسرش را به خود جلب کند.
دلت میخواست کی پیشمون باشه:
راوی به همراه دوستش برای تفریح به ساحل میروند در بین راه دوستش که ری نام داشته و ده سالی از او بزرگتر از داستان زندگی اش را برای راوی تعریف میکند برادر خواهر و پدر ری مرده اند همه ایشان مبتلا به صرع و نوعی جنون بودهاند. وقتی به دریا میرسند ری با دست و پا زدن در آب از خاطرات و احساساتش خودش را رها میکند.
گاربو پیره:
پیرمردی به نام گاربو با راوی که خبرنگار است به مرکز شهر میروند و راوی فسادهای جنسی و شهوت رانی های شهر را میبیند و البته بسیاری از شخصیتهای که میبیند شخصیتهای داستانهای قبلی هستند
شنبه ای گرم:
راوی یک خبرنگار جوان است که دختری را در یک بار دیده و عاشقش میشود دختر عقاید مذهبی دارد اما او هم به او دلباخته و راوی تلاش میکند به او ثابت کند که عقاید مذهبی اش پوچ است. در نهایت راوی و آن دختر با یکدیگر میخوابند.
در ادامه شرح مطولی از داستانها میآید:
هلوها:
راوی کودکی است که با عمو و زن عمو و پسرعمویش که آرزو دارد کشیش شود زندگی میکند یک روز متوجه میشود که یکی از دوستانش که پسربچه ای از خانواده ای ثروتمند است به دیدن او میاید و چند روزی هم میماند. هنگامی که مادر پسرک وارد خانه میشود تعارف عموی راوی مبنی بر خوردن از هلوهای ایشان را نمیپذیرد و او نیز این را حمل بر فخرفروشی میکند. در غیاب مادر پسرک بد او را گفته، پسرش میشنود و تصیمیم میگیرد از آنجا برود. بعد از چند روز مادرش آمده و او را میبرد.
ملاقات پدربزرگ:
راوی یک پسر بچه است که نیمه شب با سر و صدایی که از اتاق پدربزرگش آمده از خواب پرید و میبیند که پدربزرگش با تخت و روکش آن مشغول سوارکاری است. پدربزرگ به پسر میگوید دارد خواب میبیند فردای آن روز و طی گردشی که با هم در جنگل دارد پدربزرگ غیب شده و پسر و اهالی محل او را بر روی پلی بر فراز رودخانه مییابند درحالی که اعلام میکند آنجا مکان مرگ اوست .
پاتریشیا، ادیت و آرنولد:
پاتریشیا و ادیت دو دختر خدمتکار هستند که متوجه شدند هر دو یک نفر را دوست دارند. پسر خدمتکاری به نام آرنولد به دوتایی آنان پنهانی ابراز عشق کرده. آن دو همزمان او را غافلگیر کرده و او سعی میکند هردوی ایشان را برای خود حفظ کند اما هردویشان از او متنفر میشوند.
دعوا:
راوی با دوست همکلاسی اش کتک کاری شدید میکند و او را میزند اما در خیالش تصور میکند پدر و مادر دوستش و جامعه بسیار از او تشکر کرده و هرچه میخواهد را به او میدهند چرا که او موفق شده کاری که ایشان توانستند را، انجام دهد و آن کار، تربیت آن پسر است. پسرک در خیالش با دوستش متحد شده و با هم از آن امکانات استفاده کرده و در آخر با او آشتی میکند.
کاف کوچولوی شگفت انگیز:
راوی به همراه دو پسربچه دیگر سوار بر یک کامیون به سمت ساحل میروند تا تفریح کنند. یکی از دوستانش کاف نام دارد که پسرکی بسیار ریز جثه و لاغر مردنی است.آنان به سه دختر بر میخورند که عاشق دو پسر شرور شده اند که دارند در ساحل دعوا میکنند. کاف پس از مبارزه با آنان و شکست دادنشان و تمام شب دویدن در ساحل موفق میشود نظر دختران را به خودش جلب کند.
درست مثل چند سگ کوچولو:
راوی در جوانی در دیروقت شب در مسیر خانه به دو جوان بر میخورد و قصه ایشان را میشنود دو جوان به نامهای تام و والتر که کارگر هستند و روزگاری عاشق دو دختر رختشور به نام دوریس و نورما شده اند.والتر عاشق دوریس و تام عاشق نورما است اما یک شب که بر ساحل خوابیده اند اتفاقی والتر با نورما و تام با دوریس میآمیزد که این باعث باردار شدن شأن شده و بعد از آن نیز ازدواجشان به همین صورت انجام میشود
آنجا که رود تاو جاری است:
سه دوست قدیمی که هرکدام به نحوی در زندگیشان شکست خورده اند شبانه به خانه آقای ایونز آمده و او را غافلگیر میکنند او مردی خوشبخت است که همسری خوب دارد پس یک شب نشینی، روابط ایونز و همسرش هم رو به تیرگی رفته و یکی از دوستان ایونز یواشکی تلاش میکند تا نظر همسرش را به خود جلب کند.
دلت میخواست کی پیشمون باشه:
راوی به همراه دوستش برای تفریح به ساحل میروند در بین راه دوستش که ری نام داشته و ده سالی از او بزرگتر از داستان زندگی اش را برای راوی تعریف میکند برادر خواهر و پدر ری مرده اند همه ایشان مبتلا به صرع و نوعی جنون بودهاند. وقتی به دریا میرسند ری با دست و پا زدن در آب از خاطرات و احساساتش خودش را رها میکند.
گاربو پیره:
پیرمردی به نام گاربو با راوی که خبرنگار است به مرکز شهر میروند و راوی فسادهای جنسی و شهوت رانی های شهر را میبیند و البته بسیاری از شخصیتهای که میبیند شخصیتهای داستانهای قبلی هستند
شنبه ای گرم:
راوی یک خبرنگار جوان است که دختری را در یک بار دیده و عاشقش میشود دختر عقاید مذهبی دارد اما او هم به او دلباخته و راوی تلاش میکند به او ثابت کند که عقاید مذهبی اش پوچ است. در نهایت راوی و آن دختر با یکدیگر میخوابند.
این مجموعه داستان روایتهایی کوتاه نویسنده از زندگیاش و خاطراتش در ولز است.
ولز شهری بزرگ در بریتانیاست.
نویسنده کودکی پر هیاهو، جوانی غرق در شور و شهوت و خاطرات جالبی دارد که تشخیص مرز بین آنها و داستان، دشوار است.
این مجموعه داستان مجموعه و ممزوجی از عقاید نسبتا معمولی در قرن بیستم است فردی که اضمحلال و باز تعریف مسائل زیادی مانند عشق، مرگ، جنگ و ... را از نزدیک دیده و تجربه میکند. این داستانها که مشتمل بر تجربه زیسته نویسنده هستند میتوانند شکل تغییر رخ داده در قرن بیستم را تا حدودی برای ما ملموس کنند.
داستان هلوها:
مسئله اختلاف طبقاتی در قرن بیستم شکلی جدید به خودش میگیرد این اختلاف بیش از اینکه مبتنی بر اخلاف ثروت باشد بر اختلاف آداب استوار است.
ملاقات پدربزرگ:
پدربزرگی که جلیقه جنگی اش را پوشیده، دچار توهم جنگ است و اصرار دارد که محل مرگش همان میدان جنگ است برای ما از روحیه ناسیونالیستی که شعله افروز جنگهای اول و دوم بوده سخن میگوید.
پاتریشیا، ادیت و آرنولد:
اضمحلال مسائل اخلاقی را به ما نشان میدهد.
درست مثل چند سگ کوچولو:
این داستان نیز به اضمحلال مسائل اخلاقی و تابعیت اراده از غریزه و تثبیت این گزاره در قرن بیستم اشاره دارد.
دلت میخواست کی پیشمون باشه:
در گذشته و زمانی دور از اکنون، رنج به عنوان سرنوشت یا تقدیر، چیزی بود برای پذیرفتن اما در این داستان، رنج برای ری، چیزی برای فراموش کردن و رها شدن است.
این مجموعه داستان کوتاه مبتنی بر صحنه پردازی های سرشار و زنده است اما نتوانسته خط داستانی را چنان پیش ببرد که مخاطب را کسل نکند همانطور که قبلا ذکر شد این تمییز دادن این داستان ها از خاطرات روزانه کاری بسیار دشوار است ضمن اینکه پیرنگهای نااستوار و نثری کاملا شخصی اما روان به دشواری خواندن این اثر میافزاید.
این مجموعه داستان روایتهایی کوتاه نویسنده از زندگیاش و خاطراتش در ولز است.
ولز شهری بزرگ در بریتانیاست.
نویسنده کودکی پر هیاهو، جوانی غرق در شور و شهوت و خاطرات جالبی دارد که تشخیص مرز بین آنها و داستان، دشوار است.
این مجموعه داستان مجموعه و ممزوجی از عقاید نسبتا معمولی در قرن بیستم است فردی که اضمحلال و باز تعریف مسائل زیادی مانند عشق، مرگ، جنگ و ... را از نزدیک دیده و تجربه میکند. این داستانها که مشتمل بر تجربه زیسته نویسنده هستند میتوانند شکل تغییر رخ داده در قرن بیستم را تا حدودی برای ما ملموس کنند.
داستان هلوها:
مسئله اختلاف طبقاتی در قرن بیستم شکلی جدید به خودش میگیرد این اختلاف بیش از اینکه مبتنی بر اخلاف ثروت باشد بر اختلاف آداب استوار است.
ملاقات پدربزرگ:
پدربزرگی که جلیقه جنگی اش را پوشیده، دچار توهم جنگ است و اصرار دارد که محل مرگش همان میدان جنگ است برای ما از روحیه ناسیونالیستی که شعله افروز جنگهای اول و دوم بوده سخن میگوید.
پاتریشیا، ادیت و آرنولد:
اضمحلال مسائل اخلاقی را به ما نشان میدهد.
درست مثل چند سگ کوچولو:
این داستان نیز به اضمحلال مسائل اخلاقی و تابعیت اراده از غریزه و تثبیت این گزاره در قرن بیستم اشاره دارد.
دلت میخواست کی پیشمون باشه:
در گذشته و زمانی دور از اکنون، رنج به عنوان سرنوشت یا تقدیر، چیزی بود برای پذیرفتن اما در این داستان، رنج برای ری، چیزی برای فراموش کردن و رها شدن است.
این مجموعه داستان کوتاه مبتنی بر صحنه پردازی های سرشار و زنده است اما نتوانسته خط داستانی را چنان پیش ببرد که مخاطب را کسل نکند همانطور که قبلا ذکر شد این تمییز دادن این داستان ها از خاطرات روزانه کاری بسیار دشوار است ضمن اینکه پیرنگهای نااستوار و نثری کاملا شخصی اما روان به دشواری خواندن این اثر میافزاید.
تام گفت« جالب اینجا بود که بعد از مدتی همه مون از جامون بلند شدیم و روی شن های ساحل نشستیم و به هم لبخند زدیم. بعدش توی تاریکی آروم روی شن ها جابه جا شدیم، بدون اینکه کلمه ای حرف بزنیم. من با دوریس خوابیدم و والتر با نورما.»
سپس مرد جوان از آن خانه بیرون آمد و قدم گذاشت بر زمین بی اب و علف و به زییر جرثقیل ها و نردبان های کج و کوله. نور ضعیف لامپی از حساس فلزی زنگ زده اش روی پشته های آجر و الوارهای شکسته و نخاله هایی میتابید که زمانی خانه هایی بودند که شهروندان حقیر، گم نام و فرموش شده ی این شهر کثیف درون شان زندگی میکردند، عشق میورزیدند و حالا مرده بودند و دیگر برای همیشه ی فراموش شده بودند.
پدربزرگ لحظه ای تامل کرد و گفت «دلیلی نداره بخوام تو لنفستان دفن بشم، زمنی لنگاداک آرامش بخشه، میتونی خستگی پاهات رو در کنی بدون اینکه بذاری شون تو آب دریا»
همسایگانش به او نزدیک شدند و گفتند« شما نمردید آقای تامس»
اما پدربزرگ قرص و محکم روی پل ایستاده باقی ماند، کیفش را به پهلو چسباند و به جریان آب رودخانه و آسمان نگریست، همچون پیامبری که هیچ شک و شبهه ای در رسالتش ندارد.