🌀سیدنی گولیک مبلغ امریکایی در کتاب خود از کشوری در حال توسعه میگوید که بسیاری از آنها احساس آدمهای تنبل را به شما میدهند که نسبت به گذر زمان کاملاً بیتفاوتند. همچنین بئاتریس وب رهبر نامدار سوسیال فابینهای بریتانیا در توصیف مردمان همین کشور میگوید که آنها در عیاشی دارای ایدههای ناخوشایند و در نفس پرستی غیر قابل تحملند.
شاید تعجب کنید ولی هر دوی این اظهارنظرها درباره ژاپن بوده است. سیدنی گولیک یک ناظرعادی نبود ، او ۲۵ سال در ژاپن زندگی کرده بود. به زبان آنها تسلط کامل داشت . در دانشگاههای آنها درس میداد و در سال ۱۹۰۳ کتابی بنام "تکامل ژاپن" نوشت. سفر آن رهبر نامدار هم در سال ۱۹۱۲ به ژاپن بوده است.
بئاتریس وب نسبت به کرهایها حتی با لحنی تندتر اظهار نظر کرده است : او کرهایها را ۱۲ میلیون وحشی کثیف، پست ،بدخلق، تنبل و لامذهب توصیف کرده که با لباسهای سفید کثیف و نامناسب سر به گریبان در کلبههای گلی زندگی میکند. جالب این است که بئاتریس وب به رغم نظر بدی که نسبت به ژاپنیها داشت فکر میکرد که اگر کسی بتواند کرهایها را از این فلاکت نجات دهد ژاپنیها خواهند بود.
🌀جالب است بدانید یک سده پیش اکثر غربیها چنین نگاهی به ژاپن داشتند . البته این فقط پیش داوری غربیها علیه شرقیها نبود، بلکه برای نمونه بریتانیاییها نگاه مشابهی نسبت به آلمانیها داشتند. پیش از آغاز رشد اقتصادی آلمان در میانه سده نوزدهم ، بریتانیاییها آلمانیها را نوعاً کُودن و زُمخت توصیف میکردند. تنبلی و کاهلی واژههایی بود که با فطرت آلمانیها پیوسته پیوند داشت . یک تولید کننده فرانسوی که کارگران آلمانی را در استخدام داشت گله میکرد که آلمانیها فقط وقتی که بخواهند و آنطور که دوست داشته باشند کار میکنند.
🌀جان راسل نخست وزیر بریتانیا در قرن نوزدهم درباره آلمانها میگفت:" آلمانها جان میکنند تا کاری را انجام دهند و به شدت اهل قناعتند. نه از تیزهوشی بهره چندانی بردند و نه از سرعت ادراک ویژه. پذیرای ایدههای نو نمیشوند. مدتها طول میکشد تا بتوانند خود را در موقعیت جدیدی باز یابند و ایدههای جدید به دشواری آنها را سر شوق میآورد." به گفته سیاح دیگر بریتانیایی در نیمه قرن ۱۹ جای شگفتی نیست که آلمانیها به لحاظ فعالیت و ایجاد کسب و کار آدمهای برجستهای نیستند. آلمانیها افرادی بسیار تکرو هستند که نمیتوانند با هم همکاری کنند.
مسافران بریتانیایی در اوایل سده نوزدهم آلمانیها را متقلب میدانستند. به گفته سر آرتور بروکس پزشک وظیفه ارتش بریتانیا پیشهورها و مغازه داره های آلمانی تا جایی که بتوانند تقلب میکنند.از فرصت کوچکترین تقلب هم که شده نمیگذرند و این نادرستی پدیدهای همگانی است.
🌀مدتهای درازی این دیدگاه مطرح بوده است که تفاوتهای فرهنگی عامل تبیین تنوع و گوناگونی توسعه اقتصادی در جوامع مختلف است. فرهنگهای مختلف مردمانی با ارزشهای گوناگون پدید میآورند. فرهنگهایی که اشکال رفتاری توسعه محور ایجاد میکنند، خروجی اقتصادی بهتری از دیگران خواهند داشت. برای مثال ساموئل هانتینگتون دانشمند معروف علوم سیاسی امریکا و نویسنده کتاب "برخورد تمدنها" در توجیه واگرایی و فاصله زیاد اقتصادی بین کره و غنا دو کشوری که در دهه ۱۹۶۰ در سطح یکسانی از توسعه اقتصادی قرار داشتند استدلال میکند که عوامل زیادی در این واگرایی نقش داشته است اما عامل عمدهاش فرهنگ بوده است. کرهایها برای صرفهجویی ، سرمایهگذاری، سخت کوشی، آموزش، سازماندهی و حفظ انضباط ارزش قائل بودند .
🌀خوب میبینید که در یک سده پیش ژاپنیها نه سخت گوش که تنبل بودند. نه چون مورچههای کارگر مطیع که شدیداً آزاد و مستقل بودند. نه پر رمز و راز که احساساتی بودند. نه جدی که سرخوش و شنگول بودند. بجای آینده نگری، آنطور که نرخ بالای پسانداز امروز ژاپنیها نشان میدهند، در زمان حال میزیستند. یک قرن و نیم پیش آلمانیها ، نه کارآمد که کاهل بودند .به جای داشتن حس همکاری ، تکرو و منفرد بودند. نه منطقی که احساساتی بودند. نه زیرک که ابله بودند. نه قانونگرا که متقلب و دزد بودند و نه منضبط که بینظم بودند.
این ویژگیها به دو دلیل گیج کننده هستند. اول اینکه اگر ژاپنیها و آلمانیها چنین فرهنگهای بدی داشتند، چطور اینقدر ثروتمند شدند. چرا آلمانیها و ژاپنیهای کنونی از پدرانشان این چنین متفاوتند و چگونه توانستند عادات میراث ملی خود را این چنین کاملاً تغییر دهند.
🌀پیش از ظهور معجزه اقتصادی شرق آسیا مردم گناه توسعه نیافتگی منطقه را به گردن مسلک کنفوسیوسی میانداختند. درست هم میگفتند ، زیرا کنفوسیانیسم جنبههای منفی زیادی بر ضد توسعه اقتصادی دارد. برای مثال مردم را از انتخاب مشاغلی مثل تجارت و مهندسی که برای توسعه اقتصادی ضروریست منع میکند. در نوک نظام سنتی اجتماع کنفوسیانیسم ، دیوان سالاران حوزوی قرار داشتند.اینها به همراه ارتشیان حرفهای که طبقه دوم حاکمیت بودند در کل طبقه حاکم را تشکیل میدادند که بر سلسله مراتبی از مردم عادی متشکل از کشاورزان، صنعتگران و تجار به ترتیب طبقه اجتماعی که بردگان در رده پایین آن بودند ، ریاست میکردند. در حالی که امروزه برخی بر این باورند که ژاپنیها از آن جهت موفقیت اقتصادی یافتند که پیرو مسلک خاصی از نوعی که بر وفاداری و همکاری تاکید بیشتری دارد هستند تا بر تزکیه نفس که بیشتر چینیها و کرهایها بدان معتقدند . جالب است بدانید که کنفوسیانیسم خلاقیت و کسب و کارآفرینی را نیز منع میکند و این مسلک دارای یک سلسله مراتب خشک اجتماعی است.
این دو تصویر از فرهنگ کنفوسیوسی درست است با این استثنا که تصویر اول عناصری از فرهنگ را گلچین میکند که برای توسعه اقتصادی مفید است و تصویر دوم عناصری را که برای آن مضر.لذا در رابطه با فرهنگ همه چیز به این بستگی دارد که مردم با مواد خام فرهنگشان چه میکنند. عناصر مثبت یا منفی فرهنگ ممکن است در جامعه غالب باشند. دو جامعه با مواد خام فرهنگی یکسان و مشابه در دو موقعیت تفاوت زمانی یا اقلیمی میتوانند الگوهای رفتاری کاملاً متفاوتی تولید بکنند و کردند.
🌀کشورهای تنگدست تعداد زیادی بیکار و نیمه بیکار(یعنی مشاغلی که توان وقت نیست) دارند. این وضعیت نتیجه شرایط اقتصادی است نه شرایط فرهنگی. مهاجران ظاهراً تنبل کشورهای تنگدستی که به کشورهای ثروتمند مهاجرت میکنند از مردم محلی خیلی سختتر کار میکنند. این واقعیت نشان میدهد که رفتارها امری اقتصادی هست. در این کشورها مردم برای امرار معاش اغلب دست به اعمال غیر اخلاقی و حتی غیرقانونی میزنند. در شرایط تنگدستی قانون نیز به قوت خود اعمال نمیشود که در نتیجه مرتکبان رفتارهای غیرقانونی میتوانند از کیفر فرار کنند و بیقانونی به لحاظ فرهنگی کم کم پذیرفته میشود. به بیان دیگر بسیاری از رفتارهای منفی ژاپنی و آلمانیها در گذشته به طور عمده نتیجه اوضاع اقتصادی بوده است. خیلی از عادات میراث ملی را که ظاهراً تغییرناپذیرند میتوان با تغییر شرایط اقتصادی شتابان دگرگون کرد. در واقع و در عرصه عمل در آلمان اواخر سده ۱۹ و و ژاپن اوایل سده ۲۰ شاهد چنین دگرگونی بودهایم.
به بیان دیگر فرهنگ با توسعه اقتصادی تغییر میکند.به همین دلیل است که فرهنگهای کنونی ژاپن و آلمان با فرهنگ نیاکانشان اینقدر متفاوت است. فرهنگ هم معلول و هم علت توسعه اقتصادی است ، با توسعه اقتصادی سخت کوش و منضبط میشوند و سایر ویژگیهای خوب فرهنگی را کسب میکنند و نه برعکس. اما اکثر فرهنگ محورها با تعصب به این باور که فقط کشورهایی میتوانند توسعه یابند که از یک نظام ارزشی درست برخوردارند. در جامعهای که مشاغل کافی وجود ندارد توصیه به سخت کوشی تاثیر زیادی بر تغییر عادات کاری مردم نخواهد داشت. تغییر دیدگاهها باید با تغییرات واقعی و عینی مورد حمایت قرار گیرد. یعنی ایجاد تغییر در فعالیتهای اقتصادی،نهادها و خط مشی ها.