ویرگول
ورودثبت نام
M.Hatami
M.Hatami
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

آتش رخسار گل...


تقدیم به یگانه شاهراه عشق و عرفان، مهدی موعود(عج)...

برای چشمانی که سالیانی را در فراق معلمی گریسته و قطرات اشک بر آن لغزیده، برای سینه ای که سالیانی را در حفظ آن خاطرات در خود کوشیده، برای پیشانی که مدتی با عشق به نیابت از او در نماز مستحبی پیشانی به خاک ساییده و برای خاطری که هرگز عاشقانه های معلم را فراموش نکرده دیدار و وصال چه لذتی دارد. آری!

هنوز هم بعد از سالیان دراز، پسری که معلم دین و زندگی خود را با احترام تکریم می کند و برای وی احترام خاصی قائل است، شوق وصال را دارد...

                   در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست، این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

                   رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد، همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

              همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو، چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع...

و او دیگر تاب جدایی از معلمش را ندارد و هر چه سریع تر می خواهد این فراق به وصال تبدیل گردد...

در خاطراتی که از معلم دین و زندگی خود نوشته بودم، مشتاق بودم تا ایشان هم آن را بخواند و از این رو به معلم ادبیاتم، آقای قنبری نوشتم تا شماره تلفن او را به من بدهید ولی ایشان نداشت و به معلم دیگر ادبیاتم نوشتم تا شماره او را به من بدهید و این طور هم شد. آن لحظه دیگر به قدری خوشحال بودم که قابل وصف نشاید!

بدون مُعَطَّلی تلفن را برداشتم و به ایشان تلفن کردم و دلم می تپید و بعد از چند لحظه انتظار با صدای پاسخ او دیگر همه دنیا را در کف داشتم...

این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این، خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این

     این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این، سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این

           آن آب بازآمد به جو بر سنگ زن اکنون سبو، سجده کن و چیزی مگو کاین بزم سلطانی است این...

آری! دعایم را مستجاب کرد و وصالم را میسر کرد. گفتم الان چند سال است شما را می خواهم و بعد از معرفی و دادن مشخصات ایشان گفت بله و یادش آمد و آدرس مدرسه ای را داد و گفت آن جا هم دیگر را می توانیم ببینم و بدان جا بیا...

نوشته ام را خواند و این پیغام را گذاشت:

سلام وقت بخیر، دیشب وبلاگ و دست به قلم شما را در آن مشاهده کردم. و از لطفی که نسبت به من و سایر همکاران داشتید کمال تشکر و امتنان را دارم. و امیدوارم در تمامی مراحل زندگی در سایه الطاف الهی موفق و مویّد باشید.

شبی قبل از رفتن به دیدار او استخاره کردم و فردا صبح دسته گلی را برایش تهیه و به دیدار او رفتم و داخل سالن مدرسه که شدم از یکی از اطاق ها بیرون آمد و مرا دید و شناخت و با هم رو بوسی کردیم اما هر چقدر تلاش کردم مانع بوسیدنم از دستشان شد، و چه خوش گفت شاعر:


              از در درآمدی و من از خود به در شدم، گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

               گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست، صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم...

              برایم چای آورد و بی اختیار گریه کردم و دستمالی بهم داد و اشکم را به آن پاک کردم...

با هم صحبت کردیم و به ایشان می گفتم آقا آن خیر گفتن ها یادتان می آید و ایشان هم می خندید...

شاخه گلی را هم که گرفته بودم با عشق تقدیمش کردم.
و دل بی قرار من که دائم بهانه او را می گرفت و می گریست، آرام شد.


                ای نرفته از دل من اندرآ شاد آمدی، ای تو شمع شب فروزی مرحبا شاد آمدی

                   خانقاه روحیان را از تو حلو و حمزه‌ها، جان جان صوفیانی الصلا شاد آمدی

            شب چو چتر و مه چو سلطان می‌دود در زیر چتر، وز تو تخت و تاج ما و چتر ما شاد آمدی

             بی گهان در پیش کردی روح‌های پاک را، ای صحابه عشق را چون مصطفی شاد آمدی

              ای که آن رحمت نمودی از پی چندین فراق، می‌نگنجم زین طرب در هیچ جا شاد آمدی

                    من گمان‌ها داشتم اندر وفای لطف تو، لیک در وهمم نیامد این وفا شاد آمدی

             پرده داری کن تو ای شب کان مه اندر خلوت است، مطربا پیوند کن تو پرده‌ها شاد آمدی

            چون به نزد پرده دار شمس تبریزی رسی، بشنوی از شش جهت کای خوش لقا شاد آمدی


"وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا" (مریم 33)

            و سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‌ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‌شوم.

آتش رخسار گل
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم، بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید