ویرگول
ورودثبت نام
M.Hatami
M.Hatami
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

خاطرات من با معلم زبان انگلیسی(دوران راهنمایی)


به عظمت آسمان ها، به بی کران دریا ها، به وسعت صحراها، و سلام بر مسافری روشن؛ مهدی موعود(عج) هر ساعت و هر لحظه.

این نوشته را بعد از چند سال به نگارش در می آورم، به یاد استادی که در کلاس درس ایشان لحظه لحظه را با خاطراتی گذرانده ام.

آری این بار سخن از اوست، از معلمی که برای شاگردانش زحمات بی دریغی متحمل شده است، کسی که بعد از گذشت چندین سال، باز هم لحظه ای برای تکرار آن خاطرات آرزوی بزرگ بنده میباشد.

مردی با سخنان شیرین و شوخی های بسیار شیرین، "محمدرضا تقیلو"

سال 1389بود، مدرسه ی راهنمایی رزاق افشارچی(ره) که ساعتی درس زبان انگلیسی داشتیم.

معلم سال گذشته به کلاس آمد، ایشان به خاطر شیطنت های آن سال از همان اوایل گفت: به این کلاس برای تدریس نخواهم آمد.

دفتر مدرسه نیز که ناچار بود کس دیگری برای تدریس درس زبان به کلاس بفرستد، مردی نمونه را فرستاد که گویی مردی زمینی نبود.

در کلاس گشوده شد و مردی با اندامی متوسط، کت و شلواری آبی، چهرهای متبسم و موهایی بلند وارد کلاس شد.

آری این بار او به کلاس آمد.

ایشان همیشه در کلاس برای یادگیری لغات توصیه می نمودند که از فارسی به انگلیسی بخوانیم تا بهتر یاد بگیریم، و دیگر این که به هنگام خواندن لب های خود را تکان ندهید و با ذهن خود بخوانید.

برای لغات توصیه کرده بودند که دفترچه ای برای لغات تهیه کنید، برای تکلیف نوروز یادم نمیرود که ایشان گفته بودند اولین جلسه بعد از عید خواهم پرسید.

اکثر بچه ها اعتراض نمودند، در کمال خونسردی گفت: در کاغذ میخواهید بنویسید و منزل هر کسی که رفتید یک مروری میکنید و دوباره به جیبتان میگذارید.

خاطره ای هم یادم میاید که روزی ایشان اصلاح کرده بودند و وقتی به کلاس تشریف آوردند، یکی از بچه ها گفت:" آقا سی سال جوون تر شدید" البته ایشان نشنیدند.

یادم نمیرود ایشان برای این که تاکید کنند که سئوالی خیلی مهم است می گفتند: این سئوال به اندازه پدر و مادرتان مهم است.

چه بگویم از مردی که لحظه لحظه بودن با ایشان برای انسان خاطره ساز است.

ایشان بچه ها را با خط کش تنبیه میکردند، و یک بار بچه ها را در کنار تخته سیاه تنبیه میکردند و پشت به کلاس بودند و به دلیل این که موهای ایشان بلند بود به هنگام زدن تکان میخورد، که یکی از بچه ها گفت به موهای آقا نگاه کنید.......... خندیدیم.

به هر هال آن سال با تمام خوشی ها تمام شد.

سال اول دبیرستان در مدرسه دکتر شریعتی2 بودم، و با خود میگفتم آقای تقی لو امسال برای تدریس به ما می آید چون خودش گفته بود که فقط برای دبیرستان تدریس میکنم.

اما...

خورشید مهربانی در آن مدرسه طلوع و تجلی نکرد، و جایی دیگر از نور وجود او گرمی گرفتند...

من از آن روز که دربند توام آزادم، پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

                  همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

                       خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

                       من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

                       دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ، یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

                       به وفای تو کز آن روز که دلبند منی، دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

                      تا خیال قد و بالای تو در فکر منست، گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

            به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی، وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

               دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک، حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم...


سراغش را از معلم های زبان میگرفتم تا دلم آرام و قرار بگیرد...
سال دوم دبیرستان، باز هم سراغی از او میگرفتم یکی از اساتید گفت که ایشان در فلان مدرسه مشغول است ولی نمیخواستم که به آن جا بروم دلیلش را هم خودم نمیدانم، اما انگار چیزی مانع از رفتنم میشد، تا این که...

در سال پیش دانشگاهی با دبیرم به نام آقای رحیمی سراغ او را گرفتم و ایشان هم همان مدرسه را گفتند و گفتند سلام مرا به ایشان برسان، و بنده بعد از چند سال دوری از او توانستم ایشان را ببینم و به محض دیدن او ایشان گفتند یادم آمد عکس( عکسی از خودت) هم به من دادی، و بی اختیار بوسه بر صورت او زدم.

               از در درآمدی و من از خود به درشدم، گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

               گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست، صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

                    گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق، ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم


معلم من، تو بی نظیری و تو زیباترین آرزوی منی. امیدوارم این متن را کسان دیگر نیز بخوانند، واگر آن ها نیز معلمی دارند که سالهاست آن را ندیده اند، مرهمی بر دل غمگین آن ها باشد، و به وصل آن برسند.

"وَ سَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا"(مریم15)

*و سلام بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مى‏ ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى ‏شود*

خاطرات من با معلم زبان انگلیسیآن روزها
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم، بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید