ویرگول
ورودثبت نام
M.Hatami
M.Hatami
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

سکوت دلنشین نیمه شب...

در سكوت دلنشين نيمه شب، مي گذشتيم از ميان كوچه ها

راز گويان، هر دو غمگين، هر دو شاد، هر دو بوديم از همه عالم جدا

تكيه بر بازوي من مي داد گرم، شعله ور از سوز خواهش ها تَنَش

لرزشي بر جان من مي ريخت نرم، ناز آن بازو به بازو رفتنش

در نگاهش، با همه پرهيز و شرم، برق مي زد آرزوئي دلنشين

در دل من با همه افسردگي، موج مي زد اشتياقي آتشين

زير نور ماه - دور از چشم غير -، چشم ها بر يكديگر مي دوختيم

هر نفس صد راز مي گفتيم و باز، در تب نا گفته ها مي سوختيم

نسترن ها، از سر ديوارها، سر كشيدند از صداي پاي ما

ماه، مي پائيدمان از روي بام، عشق، مي جوشيد در رگ هاي ما

سايه ها مان، مهربان تر، بي دريغ، يكديگر را تنگ در بر داشتند

تا ميان كوچه اي - با صد ملال -، دست از آغوش هم برداشتند

باز هنگام جدائي در رسيد، سينه ها لرزان شد و دل ها شكست

خنده ها در لرزش لب ها گريخت، اشك ها بر روي رؤيا ها نشست

چشم جان من، به ناكامي گريست، برق اشكي در نگاه او دويد

نسترن ها سر به زير انداختند، ماه را ابري به كام خود كشيد

تشنه، تنها، خسته جان، آشفته حال، در دل شب مي سپردم راه خويش

تا بگريم در غمش ديوانه وار، خلوتي مي خواستم دلخواه خويش

"فریدون مشیری"

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (مریم/33)
  و سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‌ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‌شوم.


سکوت نیمه شبآن شب
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم، بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید