ویرگول
ورودثبت نام
M.Hatami
M.Hatami
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

گذری عاشقانه بر آن روزها...

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد، حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

بارها خاطرات شیرینی را به نگارش درآورده ام و از آن ها سخن گفته ام. آری، دوباره از کنار مدرسه دوره  راهنمایی گذشتم و ناگهان به سال ها عقب برگشتم...

زمانی به خاطرم آمد که بسیار برایم خنده دار است و کمی هم دردناک... وقتی سال سوم راهنمایی بودم در یکی از روزها بعد از زنگ تفریح به کلاس آمدیم و یکی از مادران دانش آموزان به مدرسه آمده بود به همراه دخترش(شاید خواهر آن دانش آموز).

همکلاسی ها نیز برای خل و چل بازی بیرون از کلاس رفتند. متاسفانه در آن بین من هم برای خوردن آب و یا سرویس به بیرون رفتم و غافل از عاقبت درناک بودم. انتظامات سالن هم فکر کرد که من هم برای دیوانه بازی بیرون آمدم اما به او گفتم که این طور نیست و حتی به هنگام گذشتن از جلوی آن دختر صورتم را برگرداندم. مدیر مدرسه کسانی را که به خاطر مسخره بازی بیرون آمده بودند در دفتر جمع کرد و من هم جزء آن ها شدم و همین طور می گفتم که توضیح می دهم اما ایشان قبول نکرد و ترکه ی محکمی با شلنگ به دستم زد و بعد از زدن گفت حالا توضیح ... انتظامات سالن هم می گفت که من بی گناهم اما سودی نبخشید... چه کنم آرزو دارم که هر روز از همان ترکه ها بخورم ولی آن خاطرات تکرار شود...

از همکلاسی ها دور بودن و آرزوی دیدار آنان را کردن زیباست و شاید گاهی بعد از دوری اعلامیه آن ها را دیدن ناراحت کننده باشد. من بارها این را تجربه کردم.

آری! شاید (و به احتمال بسیار زیاد) آن سه سالی که در راهنمایی تحصیل می کردم کسی به اندازه من کتک نخورد آن هم چه کتک هایی با شلنگ و... یک بار هم طوری با شلنگ کتک خوردم که... کبود شد.

زمانی هم که در کلاس به خاطر شلوغی اخراج شدم و پشت در ایستاده بودم، مدیرمان از دفتر بیرون آمد و تا چشمش به من افتاد گفت: خدایا من اینو بکشم یا خودمو؟؟ و چه قدر نمایش بازی می کردیم و من معمولا نقش اول می شدم.

یک بار هم  یکی از همکلاسی ها حرف بدی زد و دوتایی به دفتر فرستاده شدیم ولی از آن جایی که سابقه بسیار بدی داشتم  او را به کلاس فرستادند و من ماندم در حالی که بی گناه بودم....

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (مریم/33)
  و سلام بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى‌ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى‌شوم.

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم، بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید