مایرَم تکیه ای
مایرَم تکیه ای
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

یادداشتهای یک مامان نویسنده

با ذهنی پر و خالی و سر خواب رفته و گریه ی بچه ی مریض، زل میزنم به سقف و کارهای امروز را به شماره میگذارم..

کمی بنویس کمی بخوان کمی بخند کمی خانه را مرتب کن کمی با مامان حرف بزن کمی به آسمان نگاه کن و بسیار مادر باش.. با بچه ها بازی کن غذاهای خوب و سالم بپز و....

همه ی روزها شبیه همند با تفاوت هایی اندک.. همه ی روزها می نشینم روی همین صندلی مادربزرگ و فکر می‌کنم حیاط جنگلی بزرگ است با صداهای جنگلی و حیوانات جنگلی و رویاهایی که در میان شاخه ها گیر کرده اند.. تمام روز دنبال حفره های زمانی هستم برای رسیدن به کلمات و ثبت آنها و تمام روز مثل مرغی می‌مانم که قد قد قد زمین را نوک می‌زند، دانه می چیند و دانه جمع می‌کند و دور جوجه هاش می چرخد..

به نوشتن که میرسم دلم نمی آید دست بردارم حتی اگر ذهنم سد بسازد و بگوید باقی برای بعد...اما فعلا برود برای چند ساعتی بعد.. اول باید توری بزرگ درست کنم و شادی های صید شده را به کودکانم بچشانم..

برای چهار سالگی حلما گرگ شوم و بره ها را بترسانم باربی شوم و صدای نی نی در بیاورم رخت شوم و از عروس ها بگویم کبوتر باشم و بغ بغ بغو کنان پرواز کنم.. دیگ باشم و غذا شوم و.....

و در تمام مدت علی تب دارم را از سینه ام جدا نکنم

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید