قاتل زنجیره ای.
بی خانمان ها.
توجه: برای افراد زیر هجده سال مناسب، نمیباشد!!!
در سال 1346 یه عده از جوان های آرزومند روستایی بار و بندیل خود را بسته و از خانواده خداحافظی کرده و راهیه شهر اصفهان شدند. آنها در روزهای اول و اوایل در حاشیه شهر و یا توی پارکها سکونت میگزیدند و بعد آن سر کار میرفتن. تا اینکه روز دوشنبه 1346/8/3
جنازهٔ یکی از جوانها به اسم سعید غلام یار در رودخانهٔ سی سه پل توسط یه جوان دانشجو که به همراه زید، دوست دختر... رل یا هرچیه دیگری برای تماشا رفتن که با جنازه ای در داخل رود که روی آب شناور بوده مواجه میشوند که سریعا به پلیس زنگ میزنن و بعد عکاسی و کالبد شکافی پرس جو و بازجوی و جمع آوریه اطلاعات به نتیجه ای نرسیدند تا اینکه باز در دوشنبه 1346/8/10 در همان ساعت و همان دو زوج دانشجو باز شاهد یک جنازهٔ دیگر که او هم جزو جوانان بی خانمان روستایی بوده که به قتل رسیده، و باز با وجود بررسی ها و جمع آوری مدارک و شواهد باز به نتیجه ای قطعی نرسیدند، برای همین پلیس ها احتمالی از این دو قتل دادن که قتل ها فقط در روزهای دوشنبه و شب اتفاق میفتند که مقتول ها جزوی از بی خانمان مهاجر هستند که برای کار به اینجا آمدند، برای همین روز دوشنبه تمام پلیس ها در موقعیت قرار میگیرند تا قاتل را دستگیر کنند ولی هیچکس را نمیبینند و اینجاست که قاتل برنامه ای در قتل هایش لحاظ کرده و بهمین خاطر روزِ بعد یعنی سه شنبهٔ 1346/8/18 باز همان دو زوج عاشق شاهد جنازه ای دیگر و مقتول دیگر پرونده قاتل زنجیره ای میشوند که اینبار پلیس به دو زوج دانشجو شک میکند و هر دو را بازداشت و مورد بازجویی سفت و سخت قرار میدهند تا اینکه پسره که اسمش «رامیار» هست به جرمش اعتراف میکنه و همچنین همدستیه دوست دخترشو تایید میکنه که اینجا دختره از بازپرس اون پرونده خواهش میکنه که یه جمله ای رو که میگه براش بخونه که بازپرس میخونه و دختره یکسره گم میشه و همه تعجب میکنن که بعدا میفهمن دختره روحِ یه جنِ بد بوده که بخاطر غرور خانوادگی اون دست از مردهایی رو که پول ندارن و خونه ندارن و برای کار اومدن اینجا به قتل میرسونده و جنازه هاشونو توو رودخانه مینداخته و صبح رامیار رو به بهانهٔ حال عوض کردن به اونجا کشانده و حالا که رفته، همه قتل ها قاتلشون رامیار شناخته شده و محکوم به پرداخت بیست میلیون تومان به خانواده هر یک از مقتول ها و اعدام شد. و اما اون روحِ پلید بعدها که در پایخت کشورمون خواسته کار قبلیش رو انجام بده که اونجا هم موفق شده اما تا حدودی چون اینبار با یه مردی به اسم «آیریک» که مامور مخفی بوده آشنا شده تا با سحر و مطیع کردن او قتل ها را انجام داده و به گردن او بیندازد که آیریک همه قتل ها را با دیگر همکاران خود صحنه سازی کرده و در آخر اون روح پلید را از بین بردند و اما نتیجهٔ کلی: همهٔ اینا یه مشت پرونده های پر از اراجیف و ساختگی از ذهن مریض یه نویسندهٔ تازه کار هست که میخواد با همچین چرت و پرت هایی مخاطب و خواننده جمع کنه و مشهور بشه در اصل کار کردنِ یک جوان روستایی که هدف داره عار نیست. بهتر از اون شخصی هست که پولشو باد آورده براش و بهمین خاطر به چیزی خودش بدست نیاورده ولی داره افتخار میکنه و غرور میورزه، اگه داره مشکلی نیست، مشکل جایی هست که اون شخص مغرور بشه. و این بود داستان ما و یه پرونده جنایی که سر و ته ش از شیراز به قبرس، از پاریس به لواسون، و از مستقیم به بیراهه بود.
نظر شما چیه، حتما انتقاداتونو برام بنویسید، سپاس از همراهیتون✨❤