م. ایهام
م. ایهام
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

چالش نویسندگی!


ɴʀsᴏᴘ
ɴʀsᴏᴘ


الهام:

تو از همهٔ مردای روی این کرهٔ خاکی فرق میکردی واسم، تو یه مرد واقعی بودی برام...

وقتیکه خیلی خسته بودم از خودم از همه از زندگی کردن، وقتیکه اخمام کوه میشدن، وقتیکه اشکام سرازیر میشدن از چشای قرمزم، تو پیشم بودی و منو سرگرم میکردی، اخمامو میشکستی و خنده رو رولبم نقاشی میکردی، و با دستای مردونه‌ت اشکامو پاک میکردی و گونه هامو میبوسیدی، بهم دلداری میدادی، تو یک صدم ثانیه حالمو عوض میکردی، با اینکه خودت هم میدونستی حنجره‌ت آسیب دیده و مثل قبل دیگه نمیتونی اما برای من عاشقونه میخوندی، دم گوشم صدای نفسهاتو میشنیدم... اونموقع من خوشحال ترین زنِ زمین بودم، تو رو که داشتم در گُنجِ خودم نمی پوستم ولی؛

[ ادامهٔ این نوشته رو شما کامل کنید] 🫰🏻💗


ویرگولایهامداستانچالش نویسندگیغمگین
من عاشق نوشتنم.. . نوشتن در تک تک سلول هایم رخنه کرده. من قوه تخیل قوی و فیلترشکنی دارم. از واقعیت ها فراری و پناهنده به رویای شبم. من عاشق نوشتنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید