آی اوزومی او ازدیرن گونلریم
آغاج مینیب، آت گزدیرن گونلریم،
حیدر بابایه سلام شهریار،
این شعر روایت دوران کودکی همه ما در روستاهاست، روزهایی که در کوچه پسکوچههای هشجین مردان و جوانان هشجین و روستاهای اطراف را بر پشت اسب میدیدیم و برای اطفاء هوس کودکانه خود، قطعه چوبی را مهار زده و میان پاهای خود بسان اسبی رهوار سوار میشدیم. ساعتها در این هیبت میماندیم و گاهی کیلومترها میتاختیم، گاهی یورتمه و گاهی چهار نعل. امسال این صحنه را یاشار نازنین در کوچههای هشجین، باز آفرید و نشان داد که عالم بچگی پر است از تکرار و شبیهسازی. تکراری که در آن واحد قادر است زمان را به ۵۰ سال پیش برگرداند. و همه ظواهر تمدن را نادیده بگیرد. چثه کوچک و ریز نقشش با چهرهای سوخته از آفتاب تیز کوهستان، شباهتها را تکمیل میکند.
۳/۷/۹۹