سلام من مریم معتمد پویا هستم. امروز می خوام داستان خودم رو براتون تعریف کنم. من از وقتی به دنیا اومدم، به صورت ذاتی دختر شلخته ای بودم. یادم میاد توی دوران دبستان، وقتی مشق شبم رو به معلمم تحویل می دادم، معلمم از غذایی که روی کاغذ دفترم ریخته بود، می تونست تشخیص بده که شب قبل ما شام چی داشتیم. بعد این گوشه های کاغذهای دفترم به قدری لوله شده بودند که معلمم صداش درومده بود که این چه وضعشه. آخرش مادرم از این سنجاق ها به کاغذهای دفترم وصل می کرد تا صاف شن. فکر می کنم توی کلاس از همه دخترها شلخته تر بودم. این از اوضاع مدرسه ام بود. حالا بریم سراغ اوضاعم توی خونه. از بچگی اتاقم رو ریخت و پاش می کردم. کتاب و دفترام رو وسط اتاق می ریختم. لباس هام رو هم روی زمین می ریختم یا توی کمد می چپوندم. همه چی درهم و برهم. مسئولیت مرتب کردن اتاقم با مادرم بود. برام مرتب می کرد، من هم سریع به هم می ریختم. هیچ وسیله رو سرجاش نمیذاشتم. هر چیزی رو می خواستم باید کلی دنبالش می گشتم یا از مادرم می پرسیدم که کجاست. یادمه توی دوران دبستان بعد از اینکه خمیر دندون رو روی مسواکم میزدم، در خمیر دندون رو نمی بستم. بعدش مادرم میومد، درش رو می بست. هر چقدر هم این موضوع رو بهم یادآوری می کرد، گوش نمیدادم.
خلاصه از زمانی که به دنیا اومدم تا حدود 20سالگی به همین صورت بودم و هیچ علاقه ای به نظم نداشتم.
تا اینکه در 20 سالگی یکی از آشنا هامون ما رو به خونشون دعوت کرد و شروع کردیم به رفت و آمد. من هر وقت وارد منزلشون می شدم، حس می کردم که خونشون با وجود سادگی و خلوتی، رنگ و بوی شادابی داره. هوای تازه و تمیزی داره. وسایلشون رو سریع پیدا می کنند. همه چیز سرجاشه. خونه شون همیشه تمیزه. حتی وقتی سرزده بری خونه شون. اینقدر آرامش فضای خونشون برام دلنشین بود که دوست داشتم مدت ها توی خونه شون بمونم. حس کردم یک تفاوت بزرگی بین خونشون و خونه هایی که تا حالا دیدم وجود داره. یه کم که دقت کردم، متوجه شدم، این تفاوت در وجود نظمه.
از اون زمان به بعد به نظم علاقمند شدم. اون آشنامون رو الگوی خودم قرار دادم. در زمینه نظم چند تا آموزش خوندم و تا حدی منظم شدم. یه سری نظم دهنده خریدم. وسایلم رو سرجاشون می ذاشتم. دیگه خودم اتاقم رو مرتب می کردم. ولی ته دلم راضی نبود. چون وقتی مرتب می کردم، دوباره اتاق به هم می ریخت. بعد از یه مدت دورم پر از لباس هایی میشد که بعضی هاشون رو یادم می رفت و دوباره می رفتم می خریدم. یادمه یه بار یک جفت جوراب شلواری خریدم. بعد توی اسباب کشی متوجه شدم که اون ته کمد 5 تا جوراب شلواری نو هست و من ازشون خبر نداشتم. وقتی می خواستم برم سفر طبیعت، درآوردن وسایل طبیعتگردی برام سخت بود. بعد از پایان سفر، گذاشتن وسایل طبیعت گردی سرجاشون برام طاقت فرسا بود. چون جایی که بهشون اختصاص داده بودم، خوب نبود. اون ته مه های کمد بود. کمدم پر از جزوه و کاغذ و دفتر شده بود. پیدا کردن یک جزوه از بین اون همه برام خیلی سخت بود.
تا اینکه ماه آبان سال 1401 ، یک مقاله خوندم. توی این مقاله برای نظم خونه دو تا کتاب معرفی شده بود. یکیش کتاب جادوی نظم و دیگریش کتاب خلق شادی با هنر ژاپنی، هر دو اثر خانم ماری کندو. خب، من چون از سال ها قبل به نظم علاقه مند شده بودم و حس می کردم که یک اشکالی در نظم دهی من هست، سریع اون کتاب ها رو تهیه کردم و خوندم. این کتاب، متد کنماری رو برای مرتب کردن خونه پیشنهاد داد. و من این متد رو پیاده سازی کردم.
حالا در اتاقم همه چی سرجاشه. توی کشوها، مرتب و منظم، همه چیز سرجای خودش. پوشه هام مرتب اند. هر چیزی سرجای خودشه. همه چی مرتب و منظم و خوب و دقیق شده.
اتاقم از این رو به اون رو شده. جوری که الان از بودن در اتاقم لذت می برم و زندگی برام خیلی راحت تر از قبل شده. اینجا بود که تازه جادوی نظم رو با تمام وجودم حس کردم.
با خودم فکر کردم کاش سال ها قبل کسی بود که به من یک مفهومی به نام جادوی نظم رو آموزش می داد. اون موقع دنیای من خیلی می تونست بهتر باشه و حالا خوشحالم که می تونم این آموزش رو ارائه کنم که افراد بیشتری طعم جادوی نظم رو بچشند و زندگی بهتری داشته باشند.
حالا در مقاله ی زیر بیشتر با روش مرتب سازی خانم ماری کندو به نام متد کنماری آشنا بشید: