امروز آش پشت پا دخترش رو آورده بود، دخترش با شوهرش رفتن کربلا، حالا بماند که این آش رو فقط به یه سریا داد خوردن و یه جورایی آدماش رو گلچین کرد، از آش پشت پا فقط بوش میومد و از خودش خبری نبود یه ظرف آش آورده بود و گرم کرد و پیاله پیاله اش کرد یواشکی تملق گوها رو صدا کرد و اونا هم یواشکی نوش جانانه کردن، خدا رو شکر این مدلی ندیده بودیم که دیدیم.
کلی از فضایی که اونجا حاکم بود سخن چراند و برای بچه ها گفت که چقدر همه چی مفت و ارزون بوده و چقدر به بچه ها خوش گذشته (البته بماند این بنده خدا نمیدونست که پولش رو قبلا خودش داده و حالا یه شکل دیگه جبران شده).
از آش پشت پا و بوی گلابی که هر روز میزنه و همه مون سردرد میگیرم بگذریم، من مانده ام ازین مردم نادان که اگه تو به حسین اعتقاد داری و بچه هایی تربیت کردی که میرن مثلا زیارتش کنن و کلی هم تعریف میکنی که این حسین انقد خوبه که به خاطرش کلی به بچه هام رسیدگی شد، ساقی شدنت توی محرم و صفر چیه که کلی هم میای و میگی انگور گرفتم و شراب انداختم اونم چه شرابی!!!
خدا رو شکر نمردیم و معنی خیلی چیزا رو فهمیدیم!
آیا همه همینطور دین دار و با خدا هستن یا فقط ما بی دین و لامذهبیم؟!