آنجا که مولوی چیز خورت میکند:
کاش مست و دیوانه بودیم، نخورده مست شدیم و نخواسته دیوانه
خانه ای نمانده، خاکستر نشین ویرانه های گربه عصیانگر شدیم
آری مستمان خواندند اما کم که نه، اصلا نخوردیم و صد بار حسرت بردیم
آری دیوانه ایم، اما من حیران و تو حیران و همه سرگردان ماندیم