نگاهی به عملکرد اصلاحطلبان در روزهایی که سهمی از قدرت نداشتند
در آستانه خانهنشینی سوم!
سید محمدرضا متقی
دانشجوی دکتری حقوق عمومی
جریانی که در دهه هفتاد با عناوین مانند «چپ»، «دوم خردادی» و... شناسایی میشد و در دهه هشتاد عنوان «اصلاحطلب» را به خود گرفت، تاریخچه پرفراز و نشیبی دارد. پس از رحلت امام خمینی، عملاً افراد این جریان دیگر کمتر به سمتهای مهم انتصابی گمارده شدند. با رویکار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی نیز به تدریج چهرههای شاخص این جریان که تا پیش از این در دولت نخستوزیر وقت، میرحسین موسوی به پاکدستی و عدالتطلبی شهره بودند، خانهنشین شدند.
شبیه این اتفاق در سال 84 نیز تکرار شد. بعد از آنکه در سال 76 محمد خاتمی کرسی ریاست جمهوری را بدست آورد و روزنامهها، جریان چپ را مترادف دوم خردادی ساختند و بعدتر عبارت اصلاحطلب را در توضیح آن بهکار بردند، جریان اصلاحطلب توانست بر اساس شواهد آماری، قانونمدار و برنامهمندترین دولت پس از انقلاب را تشکیل دهد و برخی از بحرانهای بزرگ کشور را در عرصههای اقتصادی، سیاست خارجه و سیاست داخلی مدیریت کند؛ ولی دولت محمود احمدینژاد، پس از روی کار آمدن، عملاً تا پایینترین سطوح، اصلاحطلبان را خانهنشین کرد.
اما باز این جریان از بین نرفت و پس از هشت سال، با تکیه بر پیشینه خویش و دید مثبت افکار عمومی، توانست کسی را در رأس قوه مجریه بنشاند که با حمایت این جریان آرا کافی را کسب کرده بود و انتظار میرفت یادآور چهار دولت قبلی منتسب به این جریان باشد (دو دولت خاتمی و دو دولت موسوی) اما نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه شخصیتهایی که به واسطه این دولت در رأس کار قرار گرفتند نه مانند گذشته سلامت اقتصادی داشتند، نه قانونمدار، برنامهمند و عدالتخواه بودند و نه حتی توانستند بحرانهای بزرگ کشور در عرصههای اقتصادی، سیاست خارجه و سیاست داخلی را برای حداقل شش سال برطرف سازند. همین اتفاق ذهن هر مخاطبی را به این سؤال معطوف میکند که چگونه خانهنشینی 68 باعث شکوفایی جریان چپ شد، اما خانهنشینی 84 نه تنها شکوفایی در بر نداشت، بلکه سقوطی را به مردم نشان داد که به نظر میرسد موجب تخریب سابقه خوب این جریان نیز منجر شده است؟
چه بر سر اصلاحات رفت؟
در خصوص این پرسش، بیشک پاسخهای گوناگونی وجود دارد. اما به اختصار میتوان به یک مورد آنها که از دید نگارنده اهمیت بیشتری دارد اشاره کرد و آن نسبت این جریان با «آرمانها» و «دانش روز»، در این دو برهه زمانی است.
در توضیح موضوع باید گفت، جریان چپ، پس از کنارگذاشته شدن تدریجی از سال 68، بیشتر به سمت تحصیل علم و دانش روز رفت و با تجربیات جدید جهانی آشنا شد. قرار گرفتن محمد خاتمی، ابتدا بر کرسی وزارت ارشاد و سپس به سمت حاشیهای ریاست کتابخانه ملی، این فرآیند را نیز تسهیل کرد.
مدیران جوان و آرمانگرای جنگ، که کارنامه خوبی از خود به یادگار گذاشته بودند، این بار فرصت پیدا کردند تحصیلات و مطالعاتشان را ادامه دهند و با دنیای جدیدی آشنا شوند که قدرت انتقاد از گذشته را به آنها میداد. در همین مسیر جمع شدن نویسندگان مجله «کیهان فرهنگی» (از جمله سروش، حجاریان، گنجی، باقی، علویتبار، آرش نراقی، آرمین، تاجزاده، مردیها و کاشی که پس از استعفای محمد خاتمی، از این مجموعه کنارهگیری کرده بودند) در مجله و حلقه «کیان» و همچنین تشکیل حلقه «آیین» (متشکل از افرادی مانند خانيكى، حجاريان، تاجزاده، امينزاده، عبدى، كديور و محمدرضا خاتمى) که هم بسیاری از آنها مدیران وزارت ارشاد در دوره تصدی محمد خاتمی بودند یا در کتابخانه ملی خاتمی سمت داشتند، توانست با محوریت روشنفکری دینی، مردمسالارى، حقوق بشر، تکثرگرایی، آزادى و جامعه مدنى و... هم نگاهی انقادی به گذشته داشته باشند و هم ایدهای برای اصلاح و مدیرت جامعه به ارمغان آورند.
اما پس از سال 84، اولاً جریان اصولگرا، با استفاده از تجربه گذشته، تمام مجاری بازآفرینی جریان اصلاحطلب را به صورت گسترده مسدود کرد. با وقوع حوادث 88 نیز، پس از حصر، حبس، ممنوعالتصویر کردن یا فراری دادن چهرههای شاخص این جریان؛ تمام نهادها (مانند احزاب، تشکلهای دانشجویی و...) و نشریههایی که ممکن بود موجب ایجاد ایده جدید در میان این جریان باشند را یا منحل و یا بالکل فلج کرد.
ثانیاً، برخی از اصلاحطلبان پس از مشاهده حوادث هشتاد و هشت با این پرسش مهم مواجه شدند که آیا اساساً آرمانهای که به دنبال آن بودند درست است یا خیر؟ این سؤال، برخیشان را به انزوا واداشت، برخی را اپوزیسیون کرد و برخی را وادار به پشیمانی از سلامت گذشته و همرنگ جماعت شدن ساخت؛ جماعتی که بزرگترین فسادها را مرتکب میشد اما از موضع انقلابی، با سالمترین مدیران نظام برخوردهای قهری میکرد.
در نتیجه، زمانی که در سال ۹۲، امید برای احیاء جریان اصلاحطلبی زنده شد؛ این جریان با چند بحران بزرگ روبهرو بود. اول آنکه از سال ۸۴ نتوانسته بود ایده جدیدی برای جامعه تولید کند، دیگر آنکه چهرههای شاخصش یا در محدودیت بودند، یا سابقه زندان داشتند و یا از کشور به صورت کلی مهاجرت کرده بودند، سوم اینکه برخی از این جریان به صورت کامل اپوزیسیون شده بودند، چهارم جمعی از پاکدستترین افراد، آنچنان در آرمانهایشان شک کرده بودند که نتیجه آن فسادهای مالی، اخلاقی و... بود و نهایتاً، اساساً دولت حسن روحانی اصلاحطلب نبود.
نتیجه کار هم مشخص است، دولت جمع کمی از مدیران اصلاحطلب را در حوزه سیاستگذاری یا اجرا به کار گرفت، بخش زیادی از این مدیران خود ایده جدیدی نداشتند و جمعی از آنها حتی دیگر به آرمانهایی مانند پاکدستی معتقد نبودند. خروجی کار هم شکستی برای اصلاحطلبان شد که حتی موفقیتهای پیشین آنها را به دید تردید مینگرد.
بعد از 1400
با همه پیچیدگیهای جهان سیاست، اما به نظر میرسد پایان کار اصلاحطلبان در حوزههای محدودی از قدرت در سال 1400 رقم بخورد. اگر این جریان بخواهد برای سالهای دورتر برنامهریزی کند باید دوباره مسیر را از راهروهای کتابخانهها و دانشگاهها بپیماید، تا شاید بتواند با احیای آرمانهایش و تولید ایدههای نو، دوره طلایی دیگری را برای خود و کشور رقم بزند.