ویرگول
ورودثبت نام
Mehrab mehrabian
Mehrab mehrabianدانشجوی از درس فراری؛ باقی رو نمیدونم. شما بگید
Mehrab mehrabian
Mehrab mehrabian
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شروع...

28 شهریور 1402. حوالی 9 صبح.
معمولا کارهام رو به تنهایی پیش میبرم. غر زدنام در خفاست، هدف گذاری هام نیمه شب و بعد نوشیدن یک لیوان چای شکل میگیره.
از اولش همینطوری بود، دقیق هم نمیدونم از کجا شکل گرفت(شاید تمسخر و تحقیر های زیاد؟) کلا میلی نداشتم که اطرافیانم اطلاعی راجع به زندگیم داشته باشن
به قول معروف گفتنی، از لحاظ ذهنی insecure میشدم!
اما الان، در مقطعی به سر میبرم که کارهام رو نمیتونم به سرعت مطلوب جلو ببرم و بخشیش هم انگار به واسطه نیاز دیگرانه. مثلا چه اهمیتی داره شما چه اطلاعاتی درباره ابشار نیاگارا داشته باشید تا زمانی که نه اون حوالی زندگی کنید، نه کسی از اطرافیانتون علاقه ای به دونستن اطلاعات راجع به ابشار نیاگار داشته باشه؟

البته خیلی بعید به نظر میرسه اطلاعات بیشتر در خصوص ابشار نیاگارا بدون حضور شنونده یا زندگی در اون حوالی قرار باشه ضرری به من برسونه اما با اینحال معمولا انگیزه ادم هم به همون نسبت کم میشه.

حالا، هدف من اطلاعات جمع کردن راجع به نباگارا نیست ولی به همون نسبت انگار بود و نبود شرایط خاص وابسته به سایر ادم ها باعث میشه که میلم به انجام اهدافم کم و زیاد بشه. اینه که الان در خدمت شمام و دارم سرتون رو درد میارم. 2 هدف در این لحظه دارم که میخوام تلاش کنم تا حد ممکن از این اهداف اخبار پیشرفت بذارم بلکه مشوقی برای خودم هم بشه
1. راه اندازی پادکست خودم
2. مطالعه اون چند مقاله ای که قبل شروع امتحانات به بعد امتحانات حواله کردم

شاید این بین با شروع دانشگاه، اخباری هم در ارتباط با اون بذارمو مطمئن نیستم. باید ببینم همین به چه نحوی پیش میره.

فعلا فکر میکنم بسه. راستی، اسم من مهرابم و این شروعه؛ شما؟

وبلاگ نویسیشروعپادکستدانشجو
۱
۱
Mehrab mehrabian
Mehrab mehrabian
دانشجوی از درس فراری؛ باقی رو نمیدونم. شما بگید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید