ویرگول
ورودثبت نام
محمد صدرا محمودی
محمد صدرا محمودی
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

تجربۀ رستا: معلّمی، کار تیمی، خلاقیت

حدود یک ماه پیش مدرسۀ تابستانۀ رستا در دانشگاه شریف برگزار شد.

اول بگم که ماجرای این رویداد اصلاً چیه:

توی این رویداد دانش‌آموزهای دبیرستانی در تیم‌های سه‌نفره توی‌ پنج کارگاه علمی متنوع، از فیزیک تا بلاکچین، شرکت کردن. این کارگاه‌ها اصولاً مسئله‌محور و تعاملی‌ان (نه به صورت ارائه و کلاس درس) و دانش‌آموزها، با کمک یک منتور و در گفت‌وگو با دوست‌هاشون، با مسئله‌ها درگیر میشن. این کارگاه‌ها یک تجربۀ یادگیری عمیق و لذّت‌بخش برای دانش‌آموزها می‌سازن ـــ و این لحظاتِ لذّت‌بخشی که دانش‌آموزها تجربه‌ می‌کنن در واقع همون لحظاتی‌ان که افراد دیگه‌ای در نقطه‌ای از مسیر زندگی و تحصیلشون تجربه کرده‌ان و حالا فرصتی دست‌ داده تا کارگاه‌هایی طراحی کنن که همون تجربۀ ناب رو برای دانش‌آموزها هم ایجاد کنه. و چیزی که این تجربه رو می‌سازه اساساً همون اشتیاق درونی آدم‌ها به دونستن، لذّت حل مسئله و کنجکاوی علمی و فکریه.

منم در این رویداد مشارکت داشتم و مسئولیت‌ یکی از ۵ کارگاه رو به عهده داشتم و با یک تیم ۱۲ نفره،‌ حدود ۲ ماه مشغول طراحی یک کارگاه ۳ ساعته با موضوع بهینه‌سازی بودیم و در نهایت برای حدود ۳۰۰ دانش‌آموز، در ۹ نوبت، اجرا کردیم.

دربارۀ رستا زیاد میشه گفت؛ اما من در ادامه می‌خوام از این تجربه‌ام و خوشی‌ها و چالشش‌هاش بگم، از چیزایی بگم که این تجربه رو برای من متمایز و ویژه می‌کنه:


یک.

رستا نزدیک‌ترین مواجهۀ من بوده با اون اشتیاق خالصانۀ آدم‌ها به دونستن و کنجکاوی فکری و لذّت کشف. گاهی می‌تونی ببینی که چطور به شوق اومده‌ان و هیجان‌زده شده‌ان، و با جدیّت و حوصله مطالب رو دنبال می‌کنن و برای حل مسائل ایده‌های خلاقانه میدن ـــ و دیدن این صحنه عمیقاً لذت‌بخشه، مخصوصاً برای کسی که توی این فرآیند به عنوان منتور و تسهیل‌گر مشارکت داره.

معلمی کلاً تجربۀ لذت‌بخشیه البته؛ اما منتور بودن در رستا با معلمی مدرسه یک تمایز مهم داره: اینجا دانش‌آموزها معمولاً با انگیزۀ درونی خودشون برای یادگیری وارد کارگاه‌ها میشن، دور از دغدغۀ نمره و کنکور و غیره.

دانش‌آموزها اینجا با موضوعاتی آشنا میشن که براشون کاملاً دور از دسترس و پیچیده بوده (از جمله هوش مصنوعی، بلاک‌چین، برنامه‌ریزی خطی و ...) و حالا تبدیل شده‌ان به مسئله‌های جذابی که می‌تونن به‌راحتی باهاش ارتباط بگیرن و حتی یه‌جاهایی هیجان‌زده‌شون کنه. این کارگاه‌ها فرصتی بهشون میدن که زیبایی علمی و ریاضیاتی هر موضوع رو درک کنن، مسائلش رو به‌خوبی لمس کنن و لذّت کشف جواب مسائل رو بچشن، و در نهایت یک درک اجمالی خوبی از اون موضوع پیدا کرده باشن که مسیر مطالعۀ بیشتر رو براشون باز می‌کنه.


دو.

این تجربه برای من یه اهمیت ویژه داشت چون اولین تجربۀ جدی من بود در رهبری و ادارۀ یک تیم. و این باعث شد با مسئله‌ها و چالش‌های جدیدی روبه‌رو بشم.

یک چالش این بود که در فعالیت‌های دانشجوییِ این‌چنینی معمولاً نمیشه از قبل روی تعهد و مشارکت تک‌تک همۀ افراد حساب باز کرد، بلکه باید تلاش کنی بستر و فضایی ایجاد کنی که افراد با میل و علاقۀ خودشون درگیر کار بشن و نسبت به تیم چنان احساس تعلّق و مسئولیتی پیدا کنن که ابتکار عمل رو به دست بگیرن. اگه افراد چنین احساسی نداشته باشن، کم‌کم کنار می‌کشن. و ایجاد کردن چنین فضایی واقعاً دشواره.


سه.

یک مسئلۀ اساسی‌ دیگه این بود که ما می‌دونستیم که در نهایت قراره یه کارگاه سه‌ساعته با موضوع بهینه‌سازی داشته باشیم با مسئله‌های جذاب و شهودی که با یک روایت به هم مرتبط میشن، اما اینکه چطور قراره به این برسیم کاملاً مبهم بود. و البته این ابهام‌ ویژگی ذاتی یک کار و محصول خلاقانه است. خلاقیت مدت‌هاست برای من یه مسئله و دغدغۀ جِدّیـه و در سطح شخصی باهاش درگیر بوده‌ام اما اینجا با چالش خلاقیت در سطح گروه یا تیم روبه‌رو شدم، که مسئلۀ جدیدیه و دینامیک متفاوتی داره.

به نظر می‌رسه روند خلق و ترکیب ایده‌های خلاقانه رو کلاً نمیشه از قبل پیش‌بینی کرد و براش برنامه‌ریزی کرد، بلکه در بهترین حالت باید زمینه‌ای براش مهیا کرد که پدید بیاد. به همین علت که این مسیر اساساً مبهم بود، پیش میومد که روی موضوعاتی که به نظرمون پتانسیل خوبی داشتن که ازشون مسائل خوبی دربیاد کار کنیم و توسعه‌شون بدیم اما در نهایت متوجه می‌شدیم که به اندازۀ کافی خوب نیستن. و این ظاهراً به این معنی بود که تلاش‌های ما به هدر رفته. اما این هم خودش دقیقاً یک ویژگی کارهای خلاقانه است که نمیشه از پیش مشخص کرد که هر ایده وقتی توسعه پیدا می‌کنه چقدر خوب مفید خواهد بود *. بنابراین انتظار میره ایده‌های زیادی باشن که برای توسعه‌شون زحمت کشیده میشه اما درنهایت باید به نفع ایده‌های بهتر کنار گذاشته بشن. و این اتلاف وقت و انرژی نبوده چون این‌ها هزینه‌ای بودن که برای رسیدن به اون ایده‌های بهتر باید ناگزیر پرداخت می‌کردیم.

در انتها با نگاه به عقب شاید به اشتباه گمان کنیم که یک مسیر تقریباً روشن و منطقی طی شده اما در واقع این طور نبوده و در هر مرحله، مسیرهایی در تاریکی ساخته شده که بعضاً به بن‌بست می‌رسیده و در نهایت مسیر به‌ظاهر روشنی که الان هست پدید اومده.


چهار.

یکی دیگه از چالش‌های کار تیمی، یه ذهنیتیه که معمولاً آدم‌ها دارن و مانع میشه که کار رو فعالانه به دست بگیرن. یعنی حس می‌کنن دیگرانی هستند که کار رو جلو می‌برن یا تیمه که قراره با هم کار رو پیش ببره. و نتیجه‌اش میشه اینکه آدم‌ها منتظر و معطل دیگران هستن و فکر می‌کنن که اصل کار در جلسات تیمی قراره انجام بشه. در حالی که اون ایده‌های راهگشایی که کار رو پیش می‌برن رو افرادی اساساً در تنهایی خودشون توسعه میدن و بعد به تیم ارائه میدن. به نظر می‌رسه جلسات گروهی نهایتاً می‌تونن ذهن رو تحریک کنن و از خلال صحبت‌ها بذر ایده‌های جدید رو بکارن اما انتظار بیشتری نمیشه داشت و پرورش ایده‌ها به دست افراد، و در تنهایی، انجام میشه. و چون کار کردن روی ایده‌های خلاقانه در تنهایی کار دشواریه، هیچ جای تعجب نداره که آدم‌ها این کار سخت رو به جلسات گروهی واگذار کنن.

کارکرد اصلی جلسات، اما، بهتره که هماهنگی و در جریان کار همدیگه قرار گرفتن، ارزیابی ایده‌ها، تصمیم‌گیری‌های مهم، و در نهایت بارش فکری باشه، نه توسعۀ ایده‌ها.

بنابراین یکی از مسئله‌ها و چالش‌های جدی این بود که چطور میشه چنین ذهنیتی رو تغییر داد و آدم‌ها رو تشویق کرد که خودشون به ایده‌هایی خلاقانه فکر کنن و روش کار کنن و معطل دیگران نباشن و، به اصطلاح، ابتکار عمل رو به دست بگیرن.


پنج.

کلاً «رویداد دانشجویی» پدیدۀ عجیبیه؛ و کم‌نظیره. گاهی از خودت می‌پرسی چرا و با چه انگیزه‌ای این تعداد آدم اینقدر به خودشون زحمت و سختی میدن؟ (و راستش بخش عمدۀ کارها در چنین رویدادهایی به خودیِ خود اصلاً لذّت‌بخش نیستن)

و خب همین هم یه جنبۀ دیگۀ ماجراست که به نظرم زیباست: اینکه حدود ۱۲۰ نفر آدم توانا میان دور هم جمع میشن و صمیمانه و بدون چشمداشت خاصی، تلاش می‌کنن که چنین رویداد بزرگی به‌خوبی برگزار بشه. و خود احساس تعلق به این جمع، یه چیزیه که به آدم‌ها انگیزه میده؛ و نیز شاید یک لحظۀ خوشحالی و افتخار از اینکه تو هم یه بخشی از یک رویدادی بودی که اوقاتی چنین خوش و تجربه‌هایی چنین عمیق و لذت‌بخش برای آدم‌ها ایجاد کرده؛ و البته اینکه در چنین رویدادهایی آدم‌ها با پذیرفتن مسئولیت‌، تجربه‌های جدید کم‌نظیری پیدا می‌کنن و با چالش‌هایی جدی روبه‌رو میشن‌‌ و فرصتی برای رشد پیدا می‌کن.


تقریبا ۳ سال از دوران تحصیل دانشگاهی من در تعطیلی‌های کرونا سپری شد، تاریک و بی‌ثمر.

از سال گذشته اما، با بازگشت به دانشگاه کم‌کم معنای زندگی دانشجویی رو درک کردم.

مقایسۀ اتفاقات روشن و رنگارنگ این یک سال اخیر با سه‌سال تاریک کرونا شگفت‌انگیزه: چنان که گویی اولی سه سال بوده و دومی یک سال!

از تابستون پارسال، دو دوره در مدرسۀ تابستانۀ رستا مشارکت داشتم، در تیم طراحی بازی گیمین بودم، در یکی از تشکل‌های دانشجویی کم‌وبیش فعالیت کردم، و منتور ورودی‌های جدید دانشکده شدم. هر کدوم از این‌ها برای من حقیقتاً یک «رویداد» بود: یک نقطۀ عطف،‌ یک جهش بزرگ.

هر بار که خواستم یک فعالیت جدید این چنینی رو شروع کنم، پر از تردید و دودلی بودم: «آیا من اصلاً شایستگی و توانایی این مسئولیت رو دارم؟ نکنه کم بیارم و نتونم خوب عمل کنم، اونم وقتی که می‌دونم آدمای بهتر و قوی‌تر از من هستن؟». اما در نهایت، بعد از پایان کار، احساس کرده‌ام که اگر هم در ابتدا اون شایستگی رو ـــ به گمان خودم ـــ نداشتم، حالا بهش رسیده‌ام. و این احتمالاً یعنی کمی بزرگ‌تر شده‌ام و رشد کرده‌ام.

در دانشگاه فرصت‌های کم‌نظیری برای رشد هست، برای کسی که آگاه باشه و نذاره تردید‌ها و ترس‌های فراوانی که هست عقب نگه‌ش داره. یک مسیر روشن همین رویدادهای دانشجوییه، که آدم می‌تونه به‌سادگی وارد بشه، و تجربه‌های جدیدی کسب کنه، و دوست‌های خوبی پیدا کنه، و اگر عملکرد خوبی داشت و بقیه او رو به شایستگی و توانایی و مسئولیت‌پذیریش شناخته‌ان، احتمالاً مسئولیت‌های جدی‌تری هم بهش پیشنهاد میشه و فرصت‌های بهتری در برابرش قرار می‌گیره ـــــ و واقعاً بهتر از این چطور میشه دوران دانشجویی رو سپری کرد؟

هرچند سه سال تعطیلی کرونا فرصت‌سوز و تاریک بود اما لااقل یک سال اخیر چنان روشن بود و پر از تجربه‌های ماندگار، که این روزها، در آستانۀ فارغ‌التحصیلی، کم‌تر غم فرصت‌های ازدست‌رفته رو دارم.


* این نکته که در فرآیند تفکر خلاقانه نمیشه از پیش تعیین کرد که یک ایده چقدر مفید خواهد بود رو در مدلی که Dean Simonton از خلاقیت ارائه می‌کنه میشه دید. سایمِنتن خلاقیت رو با سه مؤلفه تعریف می‌کنه: ۱ - اصالت یا نو بودن (Originality) ۲ - مفید و کارآمد بودن (Utility) و ۳ - نامنتظره بودن (Surprise).

برای مطالعۀ‌ بیشتر رجوع کنید به:

Defining Creativity: Don't We Also Need to Define What Is Not Creative?


خلاقیترستادانشگاهمعلمیکار تیمی
"The Only Journey Is the One Within"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید