Mohammad Sharifkhani
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ ماه پیش

چشم اندازی تحیلی بر سیاست هسته ای ایران در 2025

تحولات اخیر در دوران پسا کرونا با سرعتی چشمگیر در حال بروز است. اینکه این تحولات جامعه ی جهانی، منطقه ی خاور میانه و مشخصا ایران را به چه سمتی سوق خواهد داد بیش از پیش پیچیده شده است. در این نوشتار به شکل سرفصلی به برخی موارد حایز اهمیت اشاره می شود. ابتدا به برخی تحولات محتمل در عرصه ی بین المللی میان قدرتهای مطرح (امریکا، چین و روسیه) خواهیم پرداخت. سپس به بررسی تحولات منطقه ای و افقهای پیش رو در منطقه و اثر آن بر سیاستهای ایران نگاه خواهیم کرد و در نهایت تحلیلی بر روندهای محتمل در عرصه ی سیاست هسته ای ایران خواهیم داشت.

تحولات بین المللی:

آمریکا: انتخاب دونالدترامپ به احتمال زیاد در کوتاه مدت و بلند مدت منجر به رویدادهایی در سطح بین المللی میشود از جمله توقف جنگ اوکراین، کاهش قیمت نفت، افزایش تنش میان اروپا و آمریکا بر سر هزینه های ناتو، افزایش بدهی دولت آمریکا، افزایش مجدد تورم در آمریکا (یا حفظ نرخ بهره بالا توسط فدز)، رشد ارزش بازار سهام بخاطر کاهش مالیات، شعله ور شدن جنگ تعرفه ای با چین و سایر صادرکنندگان به آمریکا (که خود میتواند هم تورم را دامن زند و هم رکود را) و شاید تا حدی فاصله گرفتن آمریکا از موقعیت «رهبری» بلامنازع به شریک تجاری راهبردی برای «متحدین سنتی» آمریکا. نکته ی قابل توجه دیگر اینکه در سخنرانی های انتخاباتی ترامپ کمتر به مسایل غزه، ایران و خاورمیانه اشاره شد و بنظر میرسد این مسایل از کانون توجهات ترامپ دور شده است. از سویی، از آنجا که حساسیت به افزایش قیمت نفت در اقتصاد امریکا با افزایشی شدن صادرات نفت (نسبت به واردات) توسط آمریکا کمرنگ تر شده، حساسیت موضوعات خاورمیانه و هزینه های ناشی از آن برای ترامپ کمتر شده است.

چین: هرچند رشد افسانه ای اقتصاد چین به محدوده ی زیر 3 درصد کاهش پیدا کرده و به احتمال زیاد خرید نفت چین هم به تبع آن کاهش پیدا میکند، اما اشتهای چین برای رشد و توسعه کاهش پیدا نمیکند و همین مساله فضای چالش با آمریکا را بیش از پیش فراهم میکند. از سوی دیگر، چینی ها روندی که ترامپ برای «جنگ» اقتصادی با چین دارد را پذیرفته اند و خود را برای آن آماده کرده اند. آنها بزرگترین وارد کننده ی طلا در سال اخیر بودند و خرید طلا توسط دولت چین به عنوان پشتوانه ی پولی در دستور کار ماه های اخیر پس از اعلام نتایج انتخابات آمریکا بوده است. همچنین کاهش میزان مالکیت اوراق قرضه خزانه آمریکا توسط بانک مرکزی چین نشان از افزایش تنشهای اقتصادی چین و آمریکا دارد.

روسیه: کاهش قابل ملاحظه ی منابع برای تداوم جنگ اوکراین و گرفتن کمک از کره ی شمالی نشان از احتمال بالایی برای تمایل روسیه به اتمام جنگ (و خروج از شرایط تحریمی و تدام فروش گاز و نفت) دارد. در گفتگوهایی که اخیرا در برخی محافل سیاسی صورت گرفته، امکان ایجاد مناطق خود مختار حایل و یا الحاق برخی سرزمینها به روسیه برای اتمام جنگ محتمل است. مشخصا رهبر اوکراین به این درک رسیده است که بدون حمایت آمریکا پیروزی در این جنگ محال است و مذاکره ی بزرگ میان آمریکا و روسیه بر سر نحوه ی اتمام این جنگ رخ خواهد داد. بنظر میرسد آنچه برای پوتین مهم است خروج آبرومندانه از این جنگ است. از سویی برای رییس جمهور جدید آمریکا تحمیل یک «صلح» -هرچند غیر منصفانه- تحقق یکی از شعارهای ترامپ خواهد بود.

در یک کلام، بنظر میرسد موازنه ی قدرت میان آمریکا و چین و روسیه به این صورت است که اثر صلح اوکراین برای ایران کاهش درآمدهای نفتی بخاطر افزایش عرضه نفت و کاهش قیمت نفت خواهد بود. از سویی با افزایش تنشها میان چین و امریکا در حوزه ی اقتصادی و فناوری، تمرکز سیاستهای آمریکا از خاورمیانه به سمت شرق متمایل خواهد شد. بنظر میرسد توجه آمریکا به خاور میانه در حد تامین ثبات منطقه و تامین امنیت اسراییل با «کمترین هزینه»، محدود میشود.

تحولات منطقه:

ترکیه: با گذشت ماه های متوالی از ضعف در بخش اقتصادی ترکیه، اردوغان توانست با سرنگون کردن اسد جایگاهی در کشور خود پیدا کند. بنظر میرسد سرکوب رقبای سیاسی در ترکیه و کنترل رسانه ها ثبات نسبی در ترکیه ایجاد میکند. اما اینکه این وضعیت تا چه مدت بتواند ادامه پیدا کند محل سوال است.

عراق: فروش نفت عراق در سال گذشته افزایش قابل ملاحظه ای داشته و نخست وزیر عراق توانسته وفاق نسبی در احزاب مختلف سیاسی عراق ایجاد کند. به لطف رشد اقتصادی که در سالهای اخیر وجود داشته، رفاه و توسعه در بخش های مختلف عراق قابل مشاهده است. بنظر میرسد خروج آمریکایی ها از عراق که درخواست بخش بزرگی از جامعه ی سیاسی عراق است تنها نقطه ی افتراق میان حاکمیت و احاد جامعه است. هرچند جبهه ی مقاومت و طرفداران صدر در عراق هنوز دارای قدرت نسبی بالایی هستند سودانی برای مدیریت فضای سیاسی داخلی عراق نیازمند تعامل مثبت با ایران خواهد بود.

عربستان: کاهش تنشها با یمن و ثبات نسبی در بازار نفت، منجر به رشد اقتصادی عربستان در سال گذشته شد. با اتمام جنگ غزه، احتمال شروع روند عادی سازی روابط عربستان با اسراییل دور از تصور نیست. البته با توجه به شرایط غزه و انتظاراتی که در دنیای عرب از مقابله به اسراییل ایجاد شده، بعید است این فرایند زودتر از یکسال دیگر آغاز شود. از سویی احتمال رقابت میان عربستان و ترکیه در بدست گرفتن نفوذ حداکثری در سوریه بیشتر میشود. سوریه به شدت به حمایت عربستان و کشورهای خلیج فارس برای حفظ شرایط حداقلی حکمرانی نیازمند است و از سویی وامدار حمایتهای ترکیه. ترکیه ای که شرایط اقتصادی مناسبی را تجربه نمیکند و امکان حمایت مالی از سوریه را به سختی خواهد داشت. برای همین موازنه ی قدرت به سمت عربستان سنگینی خواهد کرد.

جبهه ی مقاومت در سال 2024 نشان داد که میتواند به عنوان یک عنصر نیرومند امنیت اسراییل را به چالش بکشد. هرچند اسراییل به خاطر تفوق فناوری که دارد توانسته با کمترین اتکا به غرب اهداف نظامی خود را تا حد خوبی تثبیت کند.

از سوی دیگر با حملاتی که اسراییل به لبنان داشت و اتفاقاتی که در سوریه افتاد باید پذیرفت که جبهه ی مقاومت -حداقل در کوتاه مدت- در نقطه ی بازدارندگی قبل از جنگ نمیرسد. اشراف اطلاعاتی اسراییل به شکل قابل ملاحظه ای اثربخشی حملات به لبنان را بالا برد و قطع شدن مسیر مستقیم ارتباطی با سوریه هزینه های ایران برای باز سازی قدرت حزب الله را بالا خواهد برد. شواهد حاکم بر میدان حاکی از آن است که حاکمان جدید سوریه نیز اراده ای برای تعارض مستقیم با اسراییل ندارند.

بر همین اساس میتوان پیش بینی کرد که مساله آزاد سازی اسراء اسراییلی و حفظ تسلط (یا اشغال) حداکثری در غزه اولویت نخست نتانیاهو است. بنظر میرسد که دنیای عرب با توجه به شرایطی که در طوفان الاقصی پیش آمد، صرفا برای میلیونها آواره ی غزه به کمک های غیر نقدی و شاید بازسازی بخشهایی از باریکه ی غزه برای حفظ ظاهر و یا حتی جابجایی آنها هزینه کنند. باحل این مشکل احتمالا شرایط تعادل حکم فرما میشود و ای بسا فضا برای گفتگوهای صلح عربستان با اسراییل باز شود.

بنظر میرسد کاهش اثر بخشی اهرمهای ایران در منطقه (در کوتاه مدت) قدرت مانور برای استفاده از این ابزار در مذاکرات احتمالی با غرب را کاهش میدهد.

چشم انداز 2025 و مسیرهای پیش رو:

  • با وجود افق های نه چندان امیدوار کننده در فضای سیاسی بین المللی و منطقه ای هنوز جا برای امیدواری وجود دارد.
  • بنظر میرسد دولت فعلی ترامپ نسبت به دوره ی قبل تمرکز کمتری روی موضوع ایران و خاورمیانه داشته باشد و اولویت خود را بر مساله ی مهاجرین و تراز تجاری با سایر کشور ها گذاشته است. بنابراین (برخلاف دوره ی قبل) در پرونده ی ایران صرفا رسیدن به نقطه ی «ثبات نسبی» یعنی یک ایران بدون امکان دستیابی به سلاح هسته ای، برای آنها کافی است. این سیاست بر خلاف سیاستها تمامیت خواهانه ای است که در دوره ی اول ترامپ توسط پمپئو، هوک و بولتون به عنوان اولویت نخست سیاست خارجی امریکا به شکل فعالانه و با پرداخت هزینه های گزاف پیگیری میشد تا توان ایران در سایر عرصه ها (موشکی و نفوذ منطقه ای) را نیز مهار کند.
  • بر اساس قانون اساسی آمریکا، این اخرین دوره ی ترامپ است و بنابراین احتمالا او از فشارهای سیاسی داخلی (شامل جبهه ی یهودیان صهیونیست) در آمریکا حراس کمتری دارد و بعید است که مانند دوره ی قبل حاضر به پرداخت هزینه های گزاف برای تامین امنیت اسراییل باشد. البته از نفوذ لابی اسرییل در کنگره برای اعمال فشار به ترامپ نباید غافل شد.
  • در عرصه ی بین الملل نیز شرایط با گذشته متفاوت است: دنیا، اعتماد سابق به آمریکا را ندارد و حتی با فعال شدن مکانیزم ماشه، احتمال همراهی چین و روسیه با غرب و اثر بخشی تحریمها -با توجه به احتمال بالای عدم همکاری چین و توسعه و عمق شبکه ی گسترده ی فروش زیرزمینی نفت- محدود است.
  • حقیقت این است که هم اکنون چین به عنوان خریدار اصلی و باز-صادر کننده ی نفت ایران نقش کلیدی در موثر نبودن رژیم تحریمهای آمریکا دارد و بعید است در میانه ی کارزار بزرگ تجاری که با ایالات متحده دارد، دست خود را از اهرم مهمی مانند ایران خالی کند. بنابراین با بازگشت تحریمها به ایران موافق نیست. از سویی ساختار حقوقی برجام در بخش مکانیزم ماشه به گونه ای است که مخالفت چین و روسیه را بی اثر میکند.
  • بنابراین یک سناریو این است که در صورت فعال شدن مکانیزم ماشه، چین به تنها خریدار غیر رسمی (زیر زمینی) ایران تبدیل میشود و البته در این صورت ایران به نوعی گروگان چین خواهد شد. این، منافع چین را تامین میکند و برای سایر اعضای برجام - منهای روسیه- گزینه ی مطلوب است. اما از سوی دیگر، این مسیر، خروج ایران از NPT و تغییر دکترین هسته ای ایران را به دنبال خواهد داشت.
  • بنظر میرسد این روند که مسیر هسته ای شدن ایران را تسهیل میکند ولی تحریمهای کم اثری را اعمال میکند، مطلوب غرب نیست. مگر اینکه غربی ها بتوانند چین را متقاعد کنند که در صورت عدم اعمال تحریمها، ایران به سمت هسته ای شدن پیش میرود و بی ثباتی در منطقه به ضرر چین خواهد بود. از طرفی متقاعد کردن چینی ها -برخلاف دوره ی اوباما- چندان محتمل به نظر نمیرسد، چرا که چینی ها اعتماد گذشته به غربی ها را ندارند. (ریچارد نفیو هم در مقاله ی خود به نوعی به این مساله اشاره میکند.)
  • حتی در صورت عدم اعمال مکانیزم ماشه، در صورت عدم رسیدن به توافقی که منجر به ثبات نسبی شود، گزینه های نامطلوب برای هر دو طرف برای تداوم نظام تحریمها وجود دارد: ایران علاقه ای به تداوم تحریمهای امریکا ندارد (هرچند مذاکره با آمریکا، خصوصا دولت فعلی که سوابق تاریکی دارد نیز برایش آسان نیست.) در سوی دیگر، در صورت پایان یافتن دوره ی استفاده از مکانیزم ماشه، آمریکا اهرمهای کمتری برای فشار تحریمی بر علیه ایران خواهد داشت و ایران نیز پس از این دوره بدون هزینه میتواند از NPT خارج شود. این به منزله ی هسته ای شدن ایران -با کمترین هزینه- است که خط قرمز سیاستهای آمریکا است.
  • از سوی دیگر، برای آمریکا هرگونه حمله ی مستقیم به تاسیسات هسته ای ایران که بروز یک جنگ و ناپایداری را به دنبال خواهد داشت (چه رسد به تغییر دکترین هسته ای ایران) بسیار پرهزینه است. هر چند که با توجه به سوابق ترامپ، تهدیدات به حمله ی مستقیم را باید جدی گرفت، با احتمال زیاد این تهدیدات صرفا کاربری مذاکراتی خواهد داشت، مگر اینکه این حمله با درگیرکردن مستقیم اسراییل (و با هزینه ی سیاسی او) انجام شود که آنهم به شکل متقابل هزینه های امنیتی بالایی برای اسراییل خواهد داشت و بعید است که سیاست ترامپ پرداخت چنین هزینه ای برای اسراییل باشد.
  • ریچارد نفیو و ریچارد هاس و سایر صاحبظران سیاسی غربی بر دو موضوع تاکید داشته اند: 1) اولویت دهی به مذاکره با ایران به عنوان گزینه ی اصلی برای رسیدن به توافق نسبی 2) در نظر گرفتن گزینه ی نظامی در صورت عدم حصول نتیجه. اما همه ی صاحبنظران متفقا بر این باورند که استفاده از گزینه ی نظامی بر علیه تاسیسات هسته ای ایران بی نتیجه (بلکه با نتیجه ی معکوس) خواهد بود. بنابراین حتی یک توافق حداقلی برای ایجاد «ثبات نسبی» ناشی از اطمینان بر عدم دستیابی ایران به سلاح هسته ای برای طرف غربی کافی است.
  • شایان ذکر است که حمله ی مستقیم آمریکا به ایران در چند دهه ی اخیر به انحاء مختلف صورت گرفته است
    و فقط اثار محدودی بر رویکرد و سیاستهای ایران داشته است. در ابتدای انقلاب اسلامی، حمله ای که معروف به واقعه ی طبس شد برای آزادی گروگانهای آمریکایی، در میانه ی جنگ ایران و عراق حمله به ناوچه ی سهند، در سال 1367 حمله ی آمریکا به هواپیمای مسافری ایران برای پیشگیری از پیروزی ایران در جنگ با عراق که منجر به کشته شدن نزدیک به 300 نفر شد، حمله به سردار شهید قاسم سلیمانی در دیماه 1398. از سویی، آمریکا پس از حملات وعده ی صادق 1 و 2 در دفاع از اسراییل دست به حمله ی مستقیم به ایران نزد. همچنین پاسخ ایران به حمله به عین الاسد و همچنین به هواپیمای بدون سرنشین IRQ5 بدون پاسخ باقی ماند.
  • بر همین اساس بنظر میرسد، غربی ها فقط تا اکتبر امسال فرصت دارند که اهرم مکانیزم ماشه را با یک «توافق نسبی» نقد کنند. از سویی، برای ایران، توافق با غرب برای بازآفرینی «ثبات نسبی» بر پایه ی بازدارندگی ناشی از داشته های موجود ایران در جهت رفع تحریمهای آمریکا و «عادی» کردن موقعیت خود در مراودات تجاری بین المللی با اهمیت است.
  • از سوی دیگر، تجربه نشان میدهد انتظار ایفای تعهدات توسط غربی ها در هر توافقی، نادرست است. بنظر میرسد چهارچوب واقع بینانه در هر توافقی با غرب، وجود ضمانت بازدارنده ی امنیتی و بلافصل و با رویکرد انگشت روی ماشه است. یعنی توافقاتی که در صورت عدم ایفای آنها توسط غربی ها، بلافاصله با اقدام متقابل از سوی ایران مواجه شود. مجددا به نفوذ عمیق و ریشه دار صهیونیستها در نظامهای غربی باید در شکننده بودن هر توافقی توجه کرد (رقت بار ترین و در عین حال درس آموزترین تصویر سال گذشته، پذیرش و تشویق هماهنگ نمایندگان کنگره ی آمریکا از خون آشامی چون نتانیاهو بود. حضور این نمایندگان در کنگره نتیجه ی ریشهای عمیق و ساختاری صهیونیستها در نظام سیاسی-امنیتی آمریکا هستند.)
  • در واقع، به دلیل نفوذ عمیق و تاریخی اسراییل در ساختارهای سیاسی غرب، تعارض غرب با جریانهای معارض با اسراییل (از جمله ایران) در منطقه، تداوم خواهد داشت و از دیدگاه غربی ها توافق احتمالی با هدف مهار هسته ای ایران (و نه ایجاد مسیر تعامل (Engagement) با ایران) خواهد بود. به عبارت دیگر، تا زمانی که حدود و مرزهای مساله ی تقابل ایران با اسراییل به نقطه ی روشن و پایدار نرسد، بعید است که هرگونه توافقی با غرب منجر به ثبات کامل شود.
  • از سویی هر توافق فرضی برای ایران و منطقه «ثبات نسبی» ایجاد میکند و باعث افزایش درآمدهای ارزی کشور میشود، این ثبات به اندازه ی کافی برای جذب سرمایه گذاری های بلند مدت خارجی کافی نیست. حقیقت این است که اقتصاد ایران مدتهاست برای ایجاد رشد اقتصادی نیازمند سرمایه گذاری برای بهره ور کردن منابع طبیعی و منابع انسانی خود است و رشد اقتصادی پایدار نیازمند جذب سرمایه گذاری خارجی و آنهم به توافقی که بیش از یک «ثبات نسبی» ایجاد کند دارد.
  • اما بطور کلی در بازه ی کوتاه مدت یک ساله سناریوهای زیر محتمل است:
  • در حالت خوش بینانه که مکانیزم ماشه فعال نشود و حمله ی نظامی به کشور صورت نپذیرد، توافقی با رویکرد انگشت روی ماشه (یعنی امکان بازگشت بلافصل به شرایط قبل از توافق برای هر دوطرف) در دسترس است. این توافق صرفا منجر به افزایش نسبی فروش نفت و سایر تبادلات تجاری و افزایش درآمدهای ارزی میشود ولی این توافق شکننده برای جذب سرمایه گذاریهای بین المللی در مقیاس بزرگ و بلند مدت (و ایجاد رشد اقتصادی چشمگیر) ناکافی خواهد بود.
  • در حالت معمولی، با فعال شدن مکانیز ماشه توسط دول غربی و خروج ایران از NPT، احتمال حمله ی محدود اسراییل به سایتهای هسته ای وجود خواهد داشت. اما این مساله ضمن اینکه منجر به حمله ی متقابل ایران و بی ثباتی منطقه خواهد شد، منجر به تغییر رویکردهای هسته ای ایران نمیشود و احتمالا شاهد توسعه ی زیرساختهای تسلیحاتی هسته ای خواهیم بود. در این سناریو با احتمال زیاد فروش نفت در کوتاه مدت کاهش می یابد ولی در دراز مدت شرایط کنونی قابل رسیدن است. نقش چین در این سناریو پر رنگ است و نزدیکی روابط با این کشور میتواند در دستور کار قرار گیرد.
  • بطور کلی بنظر نمیرسد که اگر توافقی میان ایران و غرب در بازه ی یکساله صورت نپذیرد، مکانیزم ماشه فعال نشود. بنابراین یکی از دو سناریوی فوق محتمل تر است.
  • نکته ی مهم دیگر این است که همکاری و همسویی با غربی ها لزوما منجر به رفاه نمیشود: افغانستان سالهای زیادی در دستان دولتهای مورد حمایت بلکه دست نشانده ی آمریکا اداره میشد ولی رشد و توسعه ی محدودی در آن جا شکل گرفت. بنظر میرسد حمایتهای مضاعف آمریکا صرفا در کشورهایی منجر به رشد میشود که با هدف کاهش قدرت منطقه ی ای یک رقیب راهبردی (مثل چین) صورت پذیرد.

چهارچوبی که در توافق احتمالی فرضی میتوان در نظر داشت به شکل حداقلی به صورت زیر میتواند باشد:

  • در ازای باقی ماندن ایران در NPT (و اجرای محدود پرتکل الحاقی؟) کلیه ی محدودیتهای تحریمی برداشته میشود و هیچ تحریم دیگری در سایر حوزه ها (از قبیل نفوذ منطقه ای و برنامه ی موشکی) اعمال نمیشود.
  • سقف غنی سازی در 60 درصد و بدون محدودیت در ظرفیت تولید توسط ایران رعایت میشود.
  • خسارتهایی که ایران تا به امروز متحمل شده به نوعی جبران میشود.(؟)
  • تا زمانی که آمریکا از حمایت مالی و سیاسی اسراییل و اسراییل به اشغال فراتر از مرزهای 1967 ادامه میدهد، ایران نسبت به فروش و ارسال سلاح به «کشورهای منطقه» در راستای حفظ امنیت شهروندان و تمامیت ارضی آنها و حفظ فاصله ی استراتژیک با رژیم اسراییل ادامه میدهد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید