محسن پویا
محسن پویا
خواندن ۵ دقیقه·۶ سال پیش

گزارش های یک دانشجو برای نوشتن یک پایان نامه-شماره دوم

  • شب اول

احساس عجیبی داشتم و مدام تذکر استاد مشاورم به خاطرم رفت و آمد می کرد. در آخرین مکالمه ای که با ایشان برقرار کردم تاکید داشتند که: در کار میدانی امکان تکرار وجود ندارد و باید شش دنگ حواسم را جمع کنم. همین تذکر به ظاهر ساده دل آشوبه ای برایم بوجود آورده بود. دل به دریا زدم و مشغول آماده سازی وسایلم شدم. جالب است که بدانید کاری که من باید در این شب ها انجام دهم به نوعی همان است که در زبان علم به آن مشاهده مشارکتی می گویند. من یک محقق- مستمع(تعبیری برگرفته از کلام استاد حسن محدثی عزیز) میشوم در حقیقت. فردی که قرار است در جلسه ای مذهبی شرکت کند و همچنان که از موضوع جلسه بهره میبرد و با معنای شکل گرفته در محفل ارتباط برقرار میکند، نگاه جستوجگرانه هم دارد و به دنبال پاسخ سولات شکل گرفته در ذهنش میباشد.

این گونه از انسان و این مدل کار طبعا ملزوماتی نیاز دارد. هم ذهنی و روانی، هم فیزیکی و سخت افزاری. دوربین فیلم برداری یک عدد که خدا میداند پیدا کردنش برایم داستانها دارد که اگر لطف دوست و رئیس خوبم نبود احتمالا پیدا کردنش محال میشد. سه پایه هم شکر خدا جور میشود و دوربین عکاسی غیر حرفه ای و یک سه پایه دیگر هم بدستم می رسد. گوشی همراه هم خیلی راحت کار دستگاه رکوردر را انجام میدهد.

ولی کار من نیاز به همکار دارد و من که پول پرداخت حق الزحمه ندارم چشم امیدم را به سمت دوستانی میچرخانم که امیدوار به لطفشان هستم. یک همکار آقا برای فیلم برداری و عکاسی و حداقل یک همکار خانم برای انجام مصاحبه و عکاسی از قسمت زنانه مراسم. توفیق یا شانس به قول امروزی ها با من یار میشود و دوست و همکار عزیزم زحمت همکار آقا شدنم را میکشد. همکار خانم هم پیدا میشود. خانمی مهاجر که با قبول این کار و محبت خود بنده را مدیون خودشان کردند و کلی از بار دغدغه هایم را برداشتند. از هر دو این عزیزان در همین ابتدای راه تشکر میکنم و امیدوارم بتوانم محبت ایشان را جبران کنم.

ساعت به وقت حرکت نزدیک میشود همه چیز مهیای سفرم به درون محفلی است که در ذهنم شکلی خاص به خود گرفته است. همکار آقا را سوار ماشین کرده دو نفری به سمت منزل همکار خانم حرکت میکنیم و راهی شهرک گلشهر میشویم. چون یک بار دیگر به این مسجد رفته بودم تقریبا مسیر را بلدم و به موقع به مسجد میرسم. بیست دقیقه تا شروع مجلس باقی است. شنیده بودم که در افغانستان مراسمات محرم تزیینات بیرونی خاصی ندارند و به نصب پرده ای سیاه جهت اعلام عزا اکتفا میکنند. هرچند در این مسجد بیشتر از یک پرده سیاه بیرون جلسه نصب کرده بودند ولی نسبت به جلسات ایرانی، تزیینات کم تر است. نباید قضاوت کنم چون نمیدانم این کار رعایت سنت گذشته و موطن اصلی است یا عدم داشتن بودجه کافی.

سوال را به گوشه ذهن میسپارم و همراه همکاران وارد مجلس میشوم. با رابطم تماس میگریم او را نمیابم همکار خانم به سمت قسمت زنانه و من و همکار آقا به سمت مجلس آقایان میرویم. هنوز جمعیتی شکل نگرفته است. تعداد انگشت شماری در مسجد نشسته اند. پیرمردی کهن سال مشغول دعا و نیایش، تعدادی بچه گوش به بازی و چند نوجوان و جوان که جز خادمین هیئت هستند. وسایل همراهم و قیافه ایرانی ام توجه افراد حاضر در جلسه را جلب میکند و من نگرانم که اگر رابطم نیاید تا پایان جلسه چه کنم. در همین بالا و پایین کردن در فکربا جوانی آشنا میشوم.

  • بیا بریم به مزار...

یکی از مشکلات افغانستانی هایی که در مشهد و ایران متولد شده اند ممنوعیت در سفر به افغانستان است. آدمی در ایران متولد میشود و شناسنامه ندارد و حق سفر به وطن خود هم ندارد. این گرفتاری تصویری مشوش و موهوم از افغانستان برای جوانان نسل دوم و سوم مهاجرین بوجود آورده که مشکلات عدیده ای به دنبال دارد و این عزیزان در ایران افغانی نامیده میشوند و در وطن ایرانی. برزخی که حتما تصمیمات اشتباه بعضی از متولیان امر باعث آن شده است. همان طور که با جوان از راه رسیده گپ و گفتی داشتم به یاد خاطرات علی عبدی عزیز که مدت هاست از زندگی اش در افغانستان مینویسد، می افتادم. با سجاد رفیق میشوم و به قولی به دلم مینشیند. از پایان نامه و تحقیق میپرسد. توضیحی میدهم و کمی که بیشتر که صمیمی میشویم از مشکلاتش و تحقیر هایی که متاسفانه هموطنانم باعثش بودن، می گوید.سال دوازدهم در رشته طراحی سایت و با امید به آینده. با او رفیق میشوم و چند دقیقه ای از گفتگویمان را ضبط میکنم.

جلسه با حدود سی و پنج دقیقه تاخیر شروع میشود. بر خلاف جلسات ایرانیان اول سخنران به منبر میرود و بعد دعا خوانده میشود. سخنرانی جوان حدود چهل ساله و سید که خیلی پر شور خطابه میخواند. پنجاه نفر کم و بیش در جلسه حضور دارند که اکثرا جوان هستند. با شروع سخنرانی، هنگامی که سخنران نام پیامبر (صلوات خدا بر او اهل بیت اش)اسلام را میبرد جمعیت یکپارچه صلوات میفرستند ولی بر خلاف توقع صدای دعای و عجل فرجهم را نمیشنوم. دعای اضافه ای که در بین شیعیان ایرانی بعد از ذکر صلوات مرسوم است. اغلب مراجعه کنندگان هنگام ورود به جلسه به سمت علم می روند و با بوسیدن آن صورت خود را متبرک میکنند. این عمل در بین جوانان و کهن سالان رایج است. در هنگام سخنرانی پذیرایی با چای سیاه انجام میشود. بعضی از جوان ترها لباس افغانستانی مشکی که لباسی است بلند و یک تکه تا روی زانو است ، بر تن کرده اند. قدیم تر ها با لبساس سنتی افغانستان در جلسه شرکت می کردند و جالب بود برایم مشکی نبودن لباسهایشان. سخنران حدود یک ساعت سخنرانی کرد از احکام و اعتقادات و اخلاق سخن گفت. در پایان ذکر مصیبتی با توسل به جناب مسلم بن عقیل جلسه را تمام کرد. سه بار یا حسین حضار و آماده شدن جلسه برای شروع زیارت عاشورا.

متاسفانه شب اول به علت مشکلی که برای یکی از همکاران بوجود آمده بود بر خلاف میل باطنی مجبور به ترک مجلس شدم و با خودم ساعتی که بر من گذشته بود را مرورر میکردم و تنظیم برنامه های فردا.

پایان نامه نویسیجامعه شناسیمردم شناسیمناسک عزاداریمهاجرین افغانستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید