Mahshid
Mahshid
خواندن ۱ دقیقه·۱۷ روز پیش

قاتل افکار

ساعت ها گذشته است!

ساعت ها از نبرد میان افکار با مغز گذشته است

مغز در حال تلاش برای گرفتن اندکی آرامش

اما افکار قوی تر از آن هستند که شکست بخورند

افکار شوم دوباره هجوم آورده بودند بر تمام نواحی مغز

همه ی میدان نبرد دچار آشفتگی بود

سلاح ها شکسته شده و مغز در حال متلاشی شدن بود

تقریبا هر روز با این افکار و نبرد ها دست و پنجه نرم میکرد

او باید خوی میکرد!

دیگر طاقتش به ته رسیده بود

شاید او باید کمی صبر میکرد اما قدم هایش را به جلو برداشت و در روبه روی آیینه ای کوچک ایستاد. او باید خاطره هارا پاک میکرد. قلبش را شستشو میداد. چشمانش را باید بست. و گوش هایش را میبایست با دستهایش گرفت. اما با مغز چه باید کرد؟! جوابی نیافت. سکوت ...... دیگر کار از کار گذشته بود. دست هایش خونی بودند. رنگ دلنشینی بود رنگ قرمز. رنگ خون! با تکه پارچه ای دستهای خود را تمیز کرد. و بر روی صندلی کنار پنجره نشست. و آرام به خواب رفت... خوابی عمیق و طولانی مدت!

افکار
من هیچ تر از هيچ تر از هیچ ترینم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید