من سال پیش اپلای کردم و به تازگی دوره فوق لیسانس علوم کامپیوتر رو در دانشگاه ETH در سوییس شروع کردم. توی این پست میخوام کمی از تجربیاتم و تفاوتهایی که به خاطر ایرانی بودنم ایجاد شد صحبت کنم. این پست ترجمهی پست انگلیسیم هستش، البته با کمی تغییرات برای مخاطبان ایرانی.
بعد از اپلای و رفتن به یک کشور دیگه، هممون میدونیم که یه سری کارها برای ایرانیها سختتره؛ اما شاید تا وقتی که خودمون تجربهش نکرده باشیم حس کاملی از سختیش نداریم. اولین باری که این اتفاق برای من افتاد، موقع باز کردن حساب بانکی بود. از دوستانم تو سوییس شنیده بودم که بانکهای معروف سوییس مثل UBS دیگه برای ایرانیها حساب باز نمیکنن اما به خاطر امتیازهای بیشتری که این بانکها به دانشجوها میدادن، دوست داشتم شانسمو امتحان کنم. احتمال بالایی میدادم که برام حساب باز نکنن و بعدش برم سراغ یه بانک محلیتر مثل ZKB. همین اتفاق هم افتاد و هر کدوم از بانکها بعد از دیدن پاسپورتم، ابراز شرمندگی کردند و من دستخالی اومدم بیرون. برخورد متصدیان بانک خیلی خوب بود و خوشحال بودم که حداقل ابراز همدردی میکنن باهام. بعدش با اطمینان کامل رفتم سراغ بانک ZKB و اونجا هم برام حساب باز نکردند!! اونجا بود که من ناراحت شدم، تفاوت زیادی هستش وقتی که آدم انتظار یه واکنش رو داره و وقتی که سورپرایز میشه. اونجا بود که برای اولین بار لمس کردم که من یه شهروند عادی در سوییس نیستم. پس احتمالاً یه شهروند درجه دو محسوب میشم، مثل بقیه ۲۶ درصد جمعیت سوییس که اتباع خارجی هستند. متاسفانه اینطور نبود.
من برای دوره ارشدم فاند نداشتم و باید به عنوان TA یا RA شروع به کار میکردم تا بتونم مخارجم رو تامین کنم. به عنوان یه دانشجوی غیراروپایی برای شروع کار باید مجوز میگرفتم و طبق قوانین دانشگاه حق نداشتم توی ۶ ماه اول خارج از دانشگاه کار کنم. خود همین محدودیت خیلی از گزینههای کاری من رو حذف کرد اما بالاخره تونستم یه موقعیت برای خودم پیدا کنم و شروع به کار کردم. بعدش نوبت به اپلای برای کارآموزیهای تابستون 2020 رسید. کارآموزی موقعیت خیلی خوبی هستش برای کار کردن در شرکتهای بزرگ که حقوق خوبی به کارآموزهاشون میدن و میشه ازش برای بقیه سال هم استفاده کرد. طبق قوانین دانشگاه و کشور سوییس عملاً برای من غیرممکن بود که بتونم تابستون توی خود سوییس مشغول به کار بشم. آمریکا هم که با شرایط فعلی ویزا و اتفاقاتی که برای دوستام افتاده بود خیلی ریسکی محسوب میشد. انگلستان هم که توی منطقه شنگن نیست و جداگانه ویزا میخواد و یه بار هم که میخواستم یه کنفرانس اونجا شرکت کنم ویزام ریجکت شد. بنابراین فقط بقیهی کشورهای اروپایی توی گزینههام موندند و خیلی از موقعیتهای خوب حذف شدند. اعصاب خوردکن ترین بخش این قضیه وقتی بود که با بقیهی دانشجوهای اینجا صحبت میکردم. وقتی که اونها میفهمیدن من مدال المپیاد کامپیوتر دارم بهم میگفتن «پس حتماً راحت هر شرکتی که بخوای میتونی استخدام بشی» و بعدش من بهشون توضیح میدادم که به خاطر تحریمهای کشور ایران نمیتونم. اون موقع است که متوجه میشید این سیستم هر چیزی هستش جز شایستهسالاری. وقتی که میبینی بقیه فرصتهایی دارند که تو نداری، نه به خاطر استعدادها و تواناییهات، بلکه به خاطر پاسپورتت. اون موقع است که متوجه میشید دارید توی دنیای متفاوتی زندگی میکنید. دنیایی متفاوت، با دشواری متفاوت، با دغدغههای متفاوت. وقتی که اونها دغدغهی این رو دارند که تو کدوم شعبهی گوگل پروژههای باحالتری برای کارآموزی ارائه میشه شما باید لیست شرکتهایی که حاضر هستند برای ویزاتون اقدام کنن و شرکتهایی که کلاً ایرانی نمیگیرن رو در بیارید. اون موقع بود که متوجه شدم من یک دانشجوی درجه سه هستم. دانشجوهای درجه یک میشن خود اروپایی ها. درجه دو میشن بقیه کشورهای غیر اروپایی و ما میشیم درجه سه. چون در یکی از معدود کشورهایی متولد شدیم که در لیست تحریمهای آمریکا قرار داره.
جدیداً خوندن کتاب "Born a Crime" رو تموم کردم که خاطرات بچگی Trevor Noah مجری Daily Show در آفریقای جنوبی هستش. نویسنده توی کتاب در مورد آپارتاید توضیح میده، سیستمی که افراد رو بر اساس رنگ پوست و نژادشون تفکیک میکرده. افراد سیاهپوست حق نداشتند با سفیدپوستها زندگی کنند یا باهاشون ازدواج کنند و ... این سیستم منجر شده بود که هر گروه و نژادی از بقیه بدش بیاد چون فکر میکنه اون حقشو خورده. افراد دو رگه از سیاهپوستها بدشون میومده چون فکر میکردن اون رگ سیاهشون باعث شده که الان سفیدپوست نباشن و شهروند درجه یک محسوب نشن. افراد سیاهپوست از سفیدپوستها بدشون میومده چون کلی حق و حقوق اضافه داشتند و ... در نهایت این چنددستگی مردم باعث شده بوده که حکومت بتونه مردم رو کنترل و سرکوب کنه.
وضعیت ما ایرانیها هم تا حدی مشابه همینه. قوانینی وجود دارند که باعث میشه ما مثل بقیه نباشیم و این حس که تو مثل اونها نیستی، این حس که اونها فرصتهای بیشتری دارند میتونه درست یا غلط به این حس که اونها دارند حق ما رو میخورند تبدیل بشه، حس خشم آدم برافروخته بشه و آدم سختتر بتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه. قسمت دردناک قضیه اینه که الان همه میدونن نژادپرستی چیز خوبی نیست و دارن برای بهبودش تلاش میکنن اما تحریمها اینطوری نیست و ممکنه وضعیتمون بدتر هم بشه!
نکتهی مهمی که به نظرم خوبه شفافش بکنم اینه که تحریمها کار رو سختتر میکنه و نه خود ایرانی بودن. ایران هم بعضاً قوانین سفت و سخت خودش رو داره ولی بقیهی کشورها هم چنین قوانینی دارند. این خیلی رایجه بین افراد که میگن ایران همه چیزش بدترین هستش و بدبخت هستیم. توی این چند ماه با افراد مختلف و کشورهاشون آشنا شدم و دیدم که بقیه کشورها هم قوانینی مشابه ما دارند. کرهی جنوبی مثل ما سربازی سفت و سخت و اجباری داره. چینی ها دسترسی به گوگل ندارند و موتور جستجوی خودشون رو دارند که بعضی از نتایج رو نمیاره. موردی که برای خودم از همه جالبتر بودش، این بود که سیستم آموزشی بعضی از کشورهای اروپایی متفاوته و افراد از سن ۲۰ سالگی وارد دانشگاه میشن و نه ۱۸ و ما یجورایی ۲ سال ازشون جلو هستیم! من نمیگم این قوانین خوب هستند یا بد اما این ذهنیت که فقط ما یه سری قوانین احمقانه رو داریم غلطه.
قوانینی که بر اساس ملیت افراد نوشته میشن ذاتاً باعث چنین گسستی بین افراد جامعه هم میشن مستقل از این که اون قانون چی میگه. این مسئله در همهی کشورها وجود داره و برای ما ایرانیها که عموماً این قوانین به ضررمون هستش مسئلهی پررنگتری شده. متاسفانه راه حلی هم وجود نداره و شما تا زمانی که شهروند کشور دیگری نباشید با این مشکلات روبرو هستید. با این حال من از تصمیمم برای اپلای پشیمون نیستم و فکر میکنم در حال حاضر فرصتهای بیشتری دارم. صرفاً دوست داشتم که حس شخصیم و تجربیاتم رو باهاتون به اشتراک بذارم چون فکر میکنم خوبه که آدم با دید کاملی در مورد اپلای و مهاجرت تصمیم بگیره.