محمد امین خشخاشی‌مقدم
محمد امین خشخاشی‌مقدم
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

خداحافظ کافه‌بازار

این پست خلاصه‌ای خیلی مختصر هست از خاطرات و احساساتی که داشتم در این مدت، برای این که یادم نره، و برای این که این خدافظی رو کمتر غم‌انگیز بکنه. من آشناییم با شرکت از سمت معلم روبوکاپم در دبیرستان، پوریا بودش. پوریا بهم پیشنهاد داد که بیام شرکت چون فضای خوبی داره و خوش می‌گذره و من هم قبول کردم. به همین سادگی.

داستان از اینجا شروع شد
داستان از اینجا شروع شد

شروع به کار من در شرکت با تیم فنی عدد بود. وقتی که من عضو شدم، اندازه شرکت حدود ۳۰ نفر بود و شرکت تازه چند ماه بود که به برج نگار تو میدون ونک نقل مکان کرده بود. تیم فنی دیوار و عدد داخل یک اتاق بود، انتهای اتاق ۵-۶ تا میز برای عدد و در ابتدای اتاق ۵-۶ میز برای دیوار بود. هنوز اونقدری کوچیک بودیم که وقتی نیروی جدیدی اضافه می‌شد می‌بردیمش و به تمام نیروهای فعلی دونه‌به‌دونه معرفیش می‌کردیم. اون موقع برای تولد هر کس توی همون روز تولد می‌گرفتیم و خیلی حس جالبی بود برام که چند روز بعد از شروع به کارم آدم‌هایی که بعضاً نمی‌شناختمشون برای من و چند نفر دیگه تولد گرفتند و عکس گرفتیم و خوشحال بودیم.

اولین عکس دسته‌جمعی که توش بودم. تقریباً همه‌ی افراد اون زمان شرکت تو همین عکس هستند.
اولین عکس دسته‌جمعی که توش بودم. تقریباً همه‌ی افراد اون زمان شرکت تو همین عکس هستند.

شرکت کم‌کم داشت بزرگ می‌شد… کم‌کم یه سری دورهمی هر دو هفته یه بار داشتیم که بعد شد یه ماه یه بار و بعدش شد چهارشنبگان. کم‌کم دیدیم Phabricator جواب کارمونو نمی‌ده و سوییچ کردیم رو Gitlab. کم‌کم دیدیم docker تکنولوژی جالبی هستش و شروع کردیم باهاش کار کنیم. کم‌کم دیدیم Google Groups و گروه‌های facebook برای اطلاع‌رسانی مناسب نیستند و رفتیم سراغ slack. من هم کم‌کم داشتم یاد می‌گرفتم و با محیط شرکت بیشتر مانوس می‌شدم. تنها چیزی که در این مدت تغییر نکرد دمپایی‌های پوریا بود!

اون اوایل تعاملاتمون از طریق گروه فیس‌بوک بود!
اون اوایل تعاملاتمون از طریق گروه فیس‌بوک بود!

جلوتر رفتیم و عدد رشد کرد و تعداد درخواست‌هاش توی حدود یک سال ۲۰ برابر شد… کلی به چالش scalability خوردیم، سرور خریدیم، باتلنک‌ها رو پیدا کردیم، شب زنده‌داری کردیم و تجربیات ما هم بیشتر شد. یه جاهایی چون توی تیممون توسعه‌دهنده اندروید نداشتیم، خیلی دست و پا شکسته خودمون کد اندروید رو هم جلو می‌بردیم و فرانت‌اند هم که به صورت پیش‌فرض با خودمون بود. با رشد عدد، چالش کلاه‌برداری و کلیک تقلبی هم جدی شد و من کمی تمرکزم رو از سمت فنی به سمت تحلیل داده بردم تا اون سمت کمک کنم و کارها جلو بره. به کمک دوستان کلی تقلب خلاقانه کشف کردیم و جلوی کاربران متقلب رو می‌گرفتیم. کمی جلوتر در خرداد ۹۵ با توجه به وضعیت بیزینس عدد تصمیم گرفتیم که توسعه‌ی محصول رو متوقف کنیم. یادم نمیره با مهرداد نشسته بودیم و یاد خاطراتمون با عدد می‌کردیم و هعی می‌کشیدیم. یادمه که یکی از بچه‌ها موقع اون جلسه مهم نبود و من باید خبر توقف عدد رو بهش می‌گفتم و چقدر گند زدم موقع گفتنش. اون موقع شرکت تازه داشت بحث 1on1 رو راه می‌نداخت و کلاً درگیر کارهای فنی بودیم تا انسانی و من هم مهارت خاصی تو این زمینه نداشتم. خیلی نمی‌تونستم ارتباط موثری با بقیه ایجاد کنم و اصولاً موقع صحبت‌های چالش‌برانگیز عملکرد خوبی نداشتم. بعد از پایان عدد، تیم فنی پروژه‌ی چت دیوار رو شروع کرد؛ من و تیم تحلیل داده‌ی عدد هم تحلیل داده‌ی دیوار رو شروع کردیم.
تابستون ۹۵ تمام تیم تحلیل داده‌ی عدد اپلایی بودند و از اون تیم اولیه ۴ نفره فقط من می‌موندم. با این که من با اکثر این افراد کمتر از یه سال آشنا شده بودم، اما خدافظی باهاشون خیلی سخت بود و من برای اولین بار طعم بدرقه در فرودگاه و سختی اپلای رو چشیدم.

از همون تابستون شروع کردیم به جذب نیرو و تیم تحلیل داده‌ی دیوار بزرگ شد، پخش شدیم توی تیم‌های محصولی و کم‌کم کارهای جدی‌تری رو دستمون گرفتیم. تو اون مدت کلی با تکنولوژی‌های بیگ‌دیتا آشنا شدم و دکتر شیرازی، که اون زمان لید دیتای شرکت بود، بهمون کلی ایده می‌داد که چیا رو تحلیل کنیم و سراغ چه چیزهایی بریم. تابستون سال بعدش برای یه دوره کارآموزی رفتم خارج و بعد از برگشت وارد فضای دیگری شدم. تیم‌لیدر یکی از تیم‌هایی شدم که چالش انسانی توش زیاد بود و سعی کردم که کلی مطلب در اون رابطه یاد بگیرم. کتاب و مقالات مختلفی در مورد سلامت تیم و سازمان خوندم و برام جذاب بود که مسئله‌هایی که در کتاب مطرح می‌شد، به مسائل داخل شرکت نزدیک بود و می‌تونستم از اون راه حل‌ها استفاده کنم. تا وسطای زمستون درگیر این مسائل بودم و بعدش دوباره سمت دیتا فعال‌تر شدم. اون موقع داشتیم اولین مدل‌های یادگیری ماشینمون رو دیپلوی می‌کردیم و زیرساخت‌های دیتامون هم بزرگتر و بالغ‌تر شده بود. تابستون سال ۹۷ ۵-۶ نفر دیگه از دوستای داخل شرکت که اکثرشون هم دیتایی بودند اپلای کردند و رفتند. این بار، هم از نظر بحران کمبود نیرو و هم از نظر خدافظی با صمیمی‌ترین دوستانم، اندوه خیلی بزرگتری داشتم.

پاییز و زمستون ۹۷ برای من پرفشار ترین دورانم بود چون هم کارهای شرکت زیاد بود، هم اپلای و دانشگاه و ازدواج و … اما اون هم خوشبختانه تموم شد و بعدش کمی سرم خلوت شد تا مطالعه کنم، فکر کنم به وضعیت شرکت و حسی که بهش دارم.
کافه‌بازار توی این مدت به من فرصت داد تا رشد کنم؛ کم نبودند اشتباهات فنی یا انسانی من که منجر به کاهش درآمد یا اعتبارمون بشن اما در نهایت باعث رشد خود من شد. توی مقاطع زمانی مختلف چندین بار کاری که داشتم تو شرکت می‌کردم رو عوض کردم و شرکت هم مخالفتی نداشت و دستم رو تا حدی باز می‌ذاشت. با کلی آدم مختلف تو شرکت آشنا شدم و از تک تکشون نکات ارزشمندی یاد گرفتم. کافه‌بازار تو این ۵ سال شخصیت من، مهارت‌های فنیم، مهارت‌های انسانیم و آینده‌ی من رو شکل داد و خوشحالم که وقت زیادی رو در این مدت براش گذاشتم. کافه‌بازار باعث شد که من بفهمم ایران هم جایی برای موندن هستش، می‌شه تو ایران خوشحال زندگی کرد، می‌شه توی یه سازمانی که فرهنگ سالمی داره کار کرد، می‌شه دوستایی پیدا کرد که چند سال دیگه تو فرودگاه باهاشون خدافظی نمی‌کنی، می‌شه رشد کرد و بقیه رو هم رشد داد. می‌شه توی یه حبابی زندگی کرد که توش زندگی قشنگ‌تره؛ هنوز بیرون حباب پر از اتفاقات بده اما می‌شه اون حباب رو بزرگ و بزرگتر کرد و امیدوار بود که به این زودیا نترکه. پرسنل شرکت تو مدتی که من بودم از ۳۰ نفر به ۴۰۰ نفر رسید و جدا از اون کافه‌بازار برای چندصد نفر دیگه هم با کارهای عملیاتی اشتغال‌زایی کرد و برای من لذت‌بخش بود وقتی می‌دیدم آدم‌ها ذوق اومدن به شرکت رو دارند و از کارشون راضی‌ان.

کافه‌بازار به هیچ عنوان ایده‌آل نبود، تو این ۵ سال کلی اشتباه کوچیک و بزرگ و استراتژیک کردیم و بعضی‌هاشون هزینه‌ی خیلی زیادی برامون داشتند. بعضی جاها مشکلات فنی داشتیم، بعضی جاها مشکلات انسانی، بعضی جاها مدیریتی و خیلی جاها همش رو با هم! اما هیچوقت حس نکردم که این مشکلات ذاتی هستند و از بین نمی‌رن، هیچوقت حس نکردم که نمی‌شه بهبودش داد چون یه سیاست ثابتی داریم یا چون فلانی اینطوری می‌گه. همین باعث می‌شد که از شرکت دلسرد نشم، چون شرکت رو مال خودم می‌دونستم و اگر جاییش مشکل داشت وظیفه‌ی خودم می‌دونستم که اصلاحش کنم.

و اما الان. الان هم نوبت اپلای خود من شده و من باید با همه‌ی دوستانم در شرکت خدافظی بکنم. علاوه بر اون، من باید از خود شرکت هم خدافظی بکنم. شرکت توی این ۵ سال دانشگاه دوم من بود و مطمئن هستم اگر می‌خواستم بمونم ایران حتماً کارم رو توش ادامه می‌دادم. اپلای من دلایل مختلفی داشتش که فکر نمی‌کنم گفتنش اونقدر سودمند باشه چون اپلای پیچیده‌تر از این حرفاست که ترکیب دلایل یک فرد به درد یکی دیگه بخوره. اما امیدوارم که شرکت بتونه جامعه‌ی بیشتری رو از اپلای منصرف بکنه؛ چه به خاطر ثبات شرایط مالیش و محیط کار خوبش و چه به خاطر پیشرفت‌هاش در زمینه‌های تحقیقاتی و ایجاد فرصت برای کارهای آکادمیک.

آخرین عکس دسته جمعی با بخش کوچکی از بچه‌های شرکت
آخرین عکس دسته جمعی با بخش کوچکی از بچه‌های شرکت

هنوز هم هر چند وقت یکبار می‌رم و عکس‌های قدیمی و نتایج اولین ارزیابی عملکردم رو تو شرکت می‌بینم و یاد خاطرات می‌کنم. دلم برای کافه‌بازار با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاش تنگ می‌شه و امیدوارم که روزی دوباره به این مجموعه برگردم.

خداحافظ کافه‌بازار

کافه‌بازار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید