گذشته اتش:
در اعماق سوزان و جهنمی ندر، جایی که گدازههای
مذاب همچون رگهای سرخ در تاریکی میتپیدند و
بوی گوگرد و خاکستر در هوا موج میزد، نوزادی
انسان، همچون جرقهای در دل آتش، به دنیا آمد. این
نوزاد، پرتابشده به این دنیای بیگانه و وحشتناک، در
میان انبوهی از پیگلینهای خشمگین و مسلح،
همچون گوهری در میان سنگهای خشن،
میدرخشید.
گروهی از پیگلینها، که در میان همنوعان خود به
رحم و شفقت معروف بودند، نوزاد را یافتند. برخلاف
انتظار، به جای آنکه او را با خشم و نفرت از بین ببرند،
قلبی از مهربانی در سینههایشان شکفت و تصمیم
گرفتند او را به فرزندی بپذیرند. نام او را پروسنتا
گذاشتند، نامی که در زبان پیگلینها به معنای
"جویندهی آتش" بود.
پروسنتا به قلعهی باشکوه و تاریک بسشن، مقر
پادشاه پیگلینها، برده شد. این قلعه، که از
سنگهای سیاه و گدازههای مذاب ساخته شده بود،
همچون دژی نفوذناپذیر در قلب ندر میدرخشید.
پادشاه، که در وجود این کودک انسانی چیزی فراتر از
یک مخلوق فانی میدید، دستور داد تا او را با تمام
آداب و رسوم و فنون جنگی پیگلینها آشنا کنند.
پروسنتا، با ارادهای پولادین و استعدادی شگفتانگیز،
سالها به فراگیری هنرهای رزمی پرداخت.
او در تالارهای تاریک و پرپیچوخم قلعه، زیر نظر
استادان ماهر پیگلین، فنون شمشیرزنی، تیراندازی و
نبردهای تنبهتن را آموخت. او با شمشیر ناراحت،
سلاحی که تنها در دستان پیگلینهای اصیل
میدرخشید، چنان مهارتی کسب کرد که حتی
استادانش را نیز به حیرت واداشت. شمشیر ناراحت،
با تیغهای سیاه رنگ و دستهای از استخوان ویدر،
سلاحی قدرتمند و مرگبار بود که تنها جنگجویان زبده
میتوانستند از آن استفاده کنند.
در سالهای آموزش، پروسنتا نه تنها فنون رزمی را
آموخت، بلکه با فرهنگ و تاریخ پیگلینها نیز آشنا
شد. او داستانهای حماسی جنگجویان افسانهای،
رازهای پنهان قلعهی بسشن و افسانههای مربوط به
موجودات خطرناک ندر را از زبان پیرترین پیگلینها
شنید. او یاد گرفت که چگونه با موجودات ندر ارتباط
برقرار کند، چگونه در میان گدازههای سوزان و
تاریکیهای عمیق راه خود را پیدا کند و چگونه از
گیاهان و مواد معدنی ندر برای ساختن سلاح و زره
استفاده کند.
پروسنتا، با هوش و ذکاوت خود، توانست زبان
پیگلینها را به روانی صحبت کند و با فرهنگ و آداب و
رسوم آنها خو بگیرد. او در میان پیگلینها به عنوان
یک جنگجوی شجاع و ماهر شناخته شد و احترام و
تحسین آنها را به دست آورد.
پیشرفتهای پروسنتا، که همچون شعلهای در تاریکی
میدرخشید، توجه فرمانروای قلعه را به خود جلب
کرد. او پروسنتا را به فرماندهی یکی از گردانهای
شکارچی منصوب کرد، گردانی که مسئولیت حفاظت
از قلمرو و شکار موجودات خطرناک ندر را بر عهده
داشت. پروسنتا، با شجاعت و مهارت خود، توانست
گردان را به یکی از قدرتمندترین نیروهای قلعه تبدیل
کند. او در نبردهای بیشماری شرکت کرد و با
موجودات خطرناکی مانند بلیزها، گستها و ویدرها
روبرو شد. او توانست با استفاده از تاکتیکهای
هوشمندانه و مهارتهای رزمی خود، این موجودات را
شکست دهد و قلمرو پیگلینها را از خطر آنها حفظ
کند.
اما این موفقیت، حسادت و کینهی گروهی از روسای
قبیلهی پیگمن را برانگیخت. آنها پروسنتا را خطری
برای قدرت و نفوذ خود میدانستند و تصمیم گرفتند
او را از میان بردارند. پیگمنها، با نقشهای شوم، چند
نفر از پیگلینهای مزدور را اجیر کردند تا پروسنتا را در
یکی از گشتهایش به قتل برسانند.
پروسنتا، که در حال گشتزنی در اعماق ندر بود،
ناگهان مورد حملهی یکی از پیگلینهای مزدور قرار
گرفت. او با حرکتی سریع و برقآسا، شمشیر ناراحت
خود را به کار گرفت و دشمن را به دو نیم کرد. پیگلین
دیگری از بالا به او حمله کرد، اما پروسنتا با سپر خود
ضربه را دفع کرد و سر دشمن را از تن جدا کرد.
در اوج نبرد، یکی از پیگلینهای مزدور، با خنجری
زهرآگین، ضربهای مهلک به کمر پروسنتا وارد کرد.
پروسنتا، که احساس میکرد زندگیاش در حال پایان
یافتن است، با آخرین توان خود، یک پورتال به دنیای
بیرون گشود. پیگمنها از هر سو تیرهای سمی خود
را به سوی او پرتاب میکردند، اما پروسنتا، با بدنی
زخمی و روحی خسته، خود را به داخل پورتال انداخت.
پورتال، او را به جنگلی تاریک و ناشناخته منتقل کرد.
این جنگل، با درختان بلند و سایههای وهمآور،
همچون آغوشی سرد و بیرحم، پروسنتا را در خود فرو
برد. او در حالی که در حال از دست دادن هوشیاری
بود، صداهایی عجیب و غریب را میشنید، صداهایی
که نه به گوش پیگلینها آشنا بود و نه به گوش
پروسنتا. او احساس میکرد که موجودی ناشناخته در
تاریکی جنگل به او نزدیک میشوند، موجودی که
شبیه فرشته ای زیبا بودند. پروسنتا، با آخرین رمق
خود، پورتال را نابود کرد تا دشمنانش نتوانند او را
تعقیب کنند. سپس، همچون برگ پاییزی، بر زمین
افتاد.
جان در بدن او نمانده بود، برای زنده ماندن قدرت
ماورایی خود را فدا کرد و به سطح پایین تر تبدیل شد
سپس به خواب عمیق فرو رفت.