Maral
Maral
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

تخیلی کوتاه ?❤️



کله سحر منیر خانم کتری را پر از آب کرد و گذاشت روی اجاق و رفت که نان بخرد. فرهاد، پسر کوچک منیر خانم از خواب بلند شد. کتری که از عصبانیت خونش به جوش آمده بود و از دماغش بخار بیرون می آمد داشت می‌ترکید؛ که فرهاد آمد و با اخم های درهم آن را برداشت و آبش را داد به خورد فلاکس. از آن طرف، کیف فرهاد آن قدر غذا خورد که دیگر دهانش بسته نمیشد. رادیو هم از بس که حرف زد از نفس افتاد. راستی منیر خانم یک دختر کوچولو به اسم فتانه داشت. فتانه آنقدر گریه کرد که خانه را آب گرفت و گلهای روی قالی سبز شدند. حوض روی فرش پر از آب و گوسفندهای فرش هم سیراب شدند.

تشک اصغر زیر بار زندگی له شد. مثل اینکه لباس‌های اصغر روی چوب لباسی، مسابقه کوه نوردی گذاشته بودنند که کی زودتر به نوک قله می‌رسد! بیچاره کلمن آب که از سرما آب دماغش راه افتاده بود و پنکه از بس زبانهایش را چرخاند که دور هم گره خوردند.








و ندایی که به من میگوید : « گر چه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است» دل من، در دل شب، خواب پروانه شدن می بیند ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید