قبل از پرداختن به کتاب جنگ چهره زنانه ندارد خوبه از مطلب دیگهای حرف بزنم: "جنگ چهره بازنده ندارد!" یعنی ما همیشه از فداکاریها و جانفشانیها میخونیم درحالیکه به هرحال حتی اگه جنگ رو دفاع هم بدونیم مثل دفاع نیروهای شوروی در مقابل ارتش آلمان یا دفاع رزمندههای ایرانی در مقابل لشکر بعث عراق اما باز هم سمت دیگه ماجرا انسانهایی هستند که کشته شدند، کودکانی که یتیم شدند و زنانی که بیوه شدند و این البته که ابدا به معنای کتمان ارزش کار اون مجاهدان نیست بلکه خود مفهوم جنگ از نظر من مفهوم مقدسی نیست و نباید باشه! اما معمولا حکومتها بعد از جنگ روایتها و داستانهایی رو بولد میکنند که اون وجه قهرمانانه و شجاعانه فاتحان تصویر میشه و نه خسارتها و آسیبها رو. و اینه که میبینیم که حتی خیلی از افراد کوچکتری که در میدان نبرد نبودند مایل و مشتاق به مبارزه میشن. اما من دوست دارم همیشه روایتهای سمت دیگه قصه رو هم بشنوم مثل اون سرباز آلمان یا بعثی که وقتی اسیر میشه اعتراف میکنه متنفره از موضعی که به دلیل زیادهخواهی رهبر و حکومتش در اون قرار گرفته و البته که اگه هیتلر بد بود که بود سربازانش رو همین مردان و پسران معمولی مجبور تشکیل میدادند و برآیند کلی در هرحال جنایت بود حتی اگر پیادهنظامان مجبور(و نه مایل) به کشتن باشند. این همون دلیلی هست که من در هر صورت جنگ رو مقدس نمیدونم و کتابهایی با موضوع جنگ رو نمیتونم با دید بیطرفانه بخونم چون بههرحال در سمت دیگر ماجرا انسانهایی بودند که از دست رفتند...بگذریم!
به هرحال حتی اگه با همین دیدگاه(جنگ از آن برندههاست نه بازندهها) هم به مقوله جنگ نگاه کنیم در ذهن اغلب افراد قهرمانان و شجاعان جنگ، مردان خوشپوش و خوشچهرهای هستند با مدال افتخار، مردان بینظیری که برای دفاع از آرمانهاشون یکشبه بزرگ شدند و با تمام سختیها پیروز شدند.
نویسنده این کتاب که خودش یک روزنامهنگار زن هست در جهت خلاف آب و برای اثبات اینکه خیر قهرمانان میتوانند زن باشند اون هم همه مدل زن(چون اگر هم گاهی صحبت از حضور زنان در جنگه در نقشهایی مثل پرستار و امدادگره نه جنگجوهایی از قبیل رزمنده و فرمانده و خلبان و راننده تانک! و...) دست به یک شیوه پژوهش زده که طبق آنچه در پایان کتاب اومده تالیف نسخه نهاییش ۲۶ سال(از سال ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۴) طول کشیده و شیوه روایت هم بدین شکل بوده که با تکتک افراد مصاحبه گرفته و بعد عین روایتها رو در کتاب نقل کرده، این شیوه روایت از جهت اینکه بیواسطه است میتونه یک حسن باشه و خیلیها هم بهش نقدمثبت داشتند اما برای خود من از یکجایی به بعد(حتی همون نیمههای اول کتاب) خستهکننده میشد و این هم یکی دیگه از معایب جنگه! پشت هر روایت یک انسانه! با دردهای بسیاری که حالا بعد از این همه سال جرئت کرده روایتش کنه اما برای تو خواننده بیرون از ماجرا از یکجایی به بعد همه روایتها یکشکلاند و حس میکنی بسه دیگه! کافیه تا همین حد برای من تا متوجه بشم اونها از چه چیزهای وحشتناکی حرف میزنند! اما برای خود راویان که اون دردها رو زندگی کردند البته که کافی نیست، اونها میتونند یک ماجرای واحد و تلخ رو هرکدوم به شیوههای مختلف تا آخر عمرشون برات تعریف کنند...
جنگ برای هرکدوم از راویان یک نوع تلخیاش رو نشون داده برای اونکه جراحه با دیدن اونقدر دستوپای مجروح که دیگه باورت نمیشه صحنه دیگهای جز این هست و برای اونکه آشپز بوده به اینصورت که برای سیصدنفر غذا میپخته اما جز دهنفر از جبهه برنمیگشتند که اون غذاها رو بخورند و کیه که بتونه ادعا کنه صحنه اول دردناکتره؟! نه هردو صحنه بسته به توان روحی فردی که در اون موقعیت بودند به یکاندازه بیرحمانه و زشته. (دلم میخواهد آخر هر پاراگراف تاکید کنم که بله جنگ نه تنها چهره زنانه که درکل چهره زیبایی نداره...)
جنگ برای هیجکس آسون نیست اما برای زنها به جز سختیهایی که بارها و بارها ازش در کتابهای حماسی خوندید یک سختیهای دیگهای هم داره مثل اینکه برای اولینبار در جبهه پریود بشی! اونهم وقتی اونقدر کوچکی که حتی نمیدونی این خونی که داره ازت خارج میشه حاصل یک آسیب جنگی نیست بلکه حاصل یک فرآیند بیولوژیکی زنانه است و فرماندهات باید مثل یک پدر این رو بهت بگه. یا مشکل نبود زیرپوشهای زنانه یا موهای کوتاه و پوتینها و لباسهای سایز مردانه در جنگ مشکلی که ابتدا به نظر میاد در مقابل مفهوم جنگ که مرگ بیدرنگ پشت سرش میاد مسائل بیاهمیتی باشند اما از دید برخی رزمندههای زن حتی از مرگ هم مهمترند و تو فقط باید زن باشی که غمبار بودن این جملات را درک کنی، راویها این جملات را با لبخند بیان نکردند بلکه با اشک و درد گفتند!
نکته دیگهای که توی این کتاب برای من جالب توجه(و حتی آشنا) بود این بود که خیلی از دختران(و البته پسران اما خب این کتاب درباره زنانه) تصوری از جنگ نداشتند، اونا پر از شور انقلاب و ایدئولوژی رهبران نظام شوروی و آرمانها و ایدهآلها بودند، برای اونها عقیده و میهن از هرچیزی مهمتر بود(چیزی که در نسل جدید این کشور دیده نمیشه) و تازه بعد از ورود به خط مقدم متوجه شدند جنگ یعنی چه! و البته که عدهای تا آخر حتی پس از سقوط شوروی به آرمانهای کمونیسم پایدار موندند و برخی نه.
من این حرفها رو از بازماندگان جنگ ایران و عراق هم زیاد شنیدم اینکه چیزی که باعث دوامآوردن اونها شد نیروی ایمانشون بود نه ادوات جنگیشون چون خیلی جاها حتی مقایسه ادوات جنگی و امکانات دشمن بعثی با نیروهای ایرانی در حد شوخی بود، همینطور که طبق گفتههای کتاب آلمانیها بسیار مجهزتر از نیروهای شوروی بودند. و خب فکر میکنم در این قسمت باید یک پند و عبرتی هم برای دولتمردان ما نیز باشه! شوروی هم مثل کشور ما پر از نیروهای باورمند و حقیقتا باایمان بود و تجربه جنگ سختی مثل جنگجهانیدوم هم از سر گذرونده بودند اما بالاخره فروپاشید... نیروهای انسانی مجاهد تا یکجایی میتونند جور کموکاستیها و فسادهای داخلی یک حکومت را بکشند...
توی این کتاب از صحنههایی که انسانها به یکباره و بر اثر یک حادثه یکشبه موهاشون سفید میشه یا کارهایی میکنند که تا قبل از اون تصورش مخصوصا برای یک زن عجیب بوده یا سربازانی که فقط منتظر قصاص قاتلین فرزندانشون هستند و بعد در لحظه اعلام پیروزی بدون هیچ علت خاصی گویی که وظیفهشون رو به پایان بردند سر بر زمین میگذارند و میمیرند یا در اوج مجروحیت فقط تا رسیدن نامه خانوادهشون قلبشون میزنه و بعد از خوندن کلمات توسط نامهرسان چشمهاشون رو با آرامش میبندند کم نیست؛ صحنههای تکاندهنده و باورنکردنیای که جایی جز جنگ امکان بروز و باور آنها نیست.
توی جنگ خیلی از باورها میریزند و خیلی از باورها هم شکوفا میشن.
و البته که توی جنگ دردها رو حس نمیکنی، گرسنگی، خستگی، بیخوابی و سالها بعد وقتی جنگ تموم میشه تازه دردهای پنهان فرصتی برای ابراز پیدا میکنند طوری که دختران جوانی که در نوجوانی به زور خودشون رو به جبهه رسونده بودند حالا حتی هنوز به سیسال نرسیده دچار حملههای قبلی میشن یا به خاطر صحنههایی که دیدند دیگه نمیتونند گوشت مخصوصا گوشت مرغ(چون شبیه گوشت انسانه :( ) بخورند یا حتی حالشون از دیدن رنگ قرمز(چون رنگ خونه)، هر صدای بلندی یا هر نیروی محرک دیگهای به شدت آشفته میشن. (باز هم تجربه مشابه شنیدن این خاطرات رو من هم از زبان بازمندگان جنگ ایران و عراق زیاد شنیدم.) این کتاب توصیف صحنههای دردناک و حتی تهوعآور زیاد داره مخصوصا اگر روحیه حساسی دارید: از آدمخواری تا کشتن بچهها به دست مادر یا کباب کردن هرچیزی که بتوان خورد و از گرسنگی نمرد حتی گربه و موش! چون این بخشها احتمالا برای درصد زیادی از افراد خوشایند نیست فقط به ذکر یک نکته بسنده میکنم.
البته که نویسنده سعی میکنه در خلال صحبتها از زیباییهای جنگ هم بپرسه و حتی بخش آخر کتاب هم به عشق، زیبایی و خانواده اختصاص داره. روایتهای کوتاه و بلندی که نشون میده انسان در هر حالتی دستاویزی برای ادامه پیدا میکنه.
خیلیها جنگیدن براشون آسون بوده اما دوران بعد از جنگ نه! ادامه دادن بعدش اونهم در حالی که به شدت مجروحی یا حتی هیچ مهارت دیگهای بلد نیستی چون نوجوان بودی که یکراست رفتی جبهه و فرصتی برای تجربه چیزهای دیگه نداشتی خیلی وحشتناکه! این مساله برای زنهای رزمنده خیلی سختتر بوده چون هرچهقدر که در دوران جنگ اونها عزیز و خواهر رزمنده و خواهر مجاهد بودند بعد از جنگ مخصوصا مردم عادی دید خوبی به زنان رزمنده نداشتند و حتی بعضیها اونها رو فاحشههای جبهه میدونستند یا اگر از اسارت زنده برمیگشتند فکر میکردند حتما خیانت کردند و خیلی از مردها هم تمایلی به ازدواج به اونها نداشتند اینه که خیلی از دخترها بودنشون رو در جبهه مخفی میکردند.
انسانها فکر میکنند هیچوقت جنایاتی رو که دیدند فراموش نمیکنند اما این ذات زندگیه که با گذشت زمان همهچیز رو فراموش میکنند حتی تلخترین لحظاتی رو که به چشم دیدند و البته که دلشون برای اون سختیها نه! اما برای آدمهایی که خالق چنین لحظات ماوراءانسانی بودند تنگ میشه:
در نهایت من با اینکه خوندن این کتاب برام آسون نبود و از یکجایی به بعد از خوندنش خسته شده بودم(ترجیحم اینه اگر هم قراره از جنگها بخونم آثار داستانی روبخونم که ریتمش تندتره تا این سبک مستندگونه هرچند کتاب جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۱۵ هم گرفته) اما به دلیل اینکه به خودم قول داده بودم چالش را به هر نحوی که هست تموم کنم و کتابخوانیم فقط محدود به کتابهایی با ژانر موردعلاقهام نباشه کتاب رو تا آخر خوندم، حتی توضیحات مترجم در پایان رو(فکر کنم توی نسخه چاپی این توضیحات در همون صفحات تحت عنوان پاورقی ذکر شدند) و از دل این پاورقیها هم برام بعضیهاش جالب بود:
یک نکته دیگه درباره این کتاب و سایر آثار جنگجهانی اینه که در تمام این کتابها از وحشیگریهای آلمانیها زیاد صحبت میشه(و اینکه سربازان شوروی به خودشون جرئت نمیدادند این وحشیگریها رو جبران کنند یا اگر هم میکردند مجازات میشدند، البته این کتاب چون بعد از فروپاشی شوروی نوشته شده در برخی صفحات به خطاهای سیستم هم اشاره میکنه) اما من خیلی دوست دارم روایت اونطرف ماجرا رو هم بشنوم هرچند که در وحشیگریهای ارتش نازی شکی نیست اما محاله در دل اونها هم انسانهای عادی که ارزش انسان رو میدونستند حتی یکنفر نباشه! (من اثری چه مستند و چه داستانی در این باب نمیشناسم اما دوست دارم بخونم)
من ابتدا برای چالش این ماه کتاب خاطرات آنفرانک را انتخاب کرده بودم اما چون چندتا نقدمنفی هم قبلش از این کتاب دیدم(در باب اینکه به طور کلی آثاری که به هولوکاست مربوطاند همیشه با توجههای بیشازحد مواجه میشوند و اینکه آن یا پدرش چهقدر در روایت صادق بودند همچنین مواردی مربوط به سانسور ترجمه فارسی) ترجیح دادم اون کتاب رو نیمهکاره رها و کتاب "جنگ چهره زنانه ندارد" رو بخونم و خب اعتراف میکنم من اصلا نمیدونستم شوروی هم در جنگ جهانی دوم اون هم با حدود یک میلون رزمنده زن در تمام عرصهها با آلمانیها جنگیده! البته اگه اجبار درونیام به پایان چالش این ماه و وقت کمم نبود احتمالا این کتاب رو هم نیمهکاره رها و کتاب "انسان در جستوجوی معنا" رو میخوندم چون گویا اون کتاب حداقل از نظر امیدشخصی برای هر فرد میتونه مفیدتر باشه، این کتاب هم خوب بود ولی بیشتر از حیث تاریخی و مستند نه اینکه به تو کمک کنی چیزی به خودت اضافه کنی.
خوندن این کتاب از جهت اینکه همیشه فکر میشه تا وقتی مردان قهرمان هستند چه نیازی هست به روایت از زنانی که جز افتخارات و نام عملیاتها از چیزهای دیگری هم حرف میزنند برای من جالب بود و امتیازم به کتاب دو و نیم از پنجه اما کتاب بسیار محبوبه و احتمالا اگر شما نیز طرفدار روایتهای مستندگونه هستید ازش لذت خواهید برد.
و نکته دیگه اینکه من تا حالا از ادبیات روسی چیزی نخونده بودم و این نکته که روسها هم رنج تهمایه خیلی از آثارشون هست منو مجاب کرد به زودی آثار دیگهای هم از این فرهنگ بخونم:
لینک مطالعه کتاب در طاقچه: