"دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد"
دردی چنین شفایی درمان روا نباشد
داغی درون سینه پرپر زند به فریاد
داغیست کز فغانش کس را گوا نباشد
در گل ستان شوقش دل می شود هوایی
جز اندرین گلستان حال و هوا نباشد
تن در فراق کویش وز اشتیاق رویش
فرمانبر است لیکن فرمانروا نباشد
اندر سرای عشقش حیران شدم چو مجنون
بیرون شدن ز کویش ما را نوا نباشد
در جستجوی یادش جان داده ام به راهش
او جان جان جان است، جانی سوا نباشد
شکوفه هوشمندی
تیرماه۱۳۶۸