شکوفه هوشمندی
شکوفه هوشمندی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شعر گونه های بیقراری

من شبی را با سحر بیگانه کردم

جان شب را زین شرر دیوانه کردم

ساقیان را یک به یک بر شانه عشق

بیخود و مستانه چون پروانه کردم

بر فراز خانه ی دل چون کبوتر

پر گشودم،خانه را ویرانه کردم

اشک را در حسرت دیوانه ی عشق

سر به دریا برزدم،دردانه کردم

دیده را در خون نشاندم وز غم هجر

سر به شیدایی زدن مردانه کردم

صدسبو می را که چون خون شرر بود

من به یک جرعه دمی مستانه کردم

هر چه دریا در زمین و آسمان بود

من به دل تا نیمه پر پیمانه کردم

سرگرانی کردم و بیم سفر را

دل به دریا برزدن افسانه کردم

شکوفه هوشمندی

تیرماه۱۳۶۸

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید