دلم دوباره اسیر و حزین و بیمار است
به انتظار زمانی که وقت دیدار است
به انتظار کسی که به لطف او حالا
تمام سینه ی من تا ابد گرفتار است
زنی به هیات دوشیزه های درباری
«که چشم روشن او؛ قهوه های قاجار است»
به زلف و عنبر و مشکین کمند و بوی تنش
گمان بری تو پری وار من که عطار است
دو متر مقنعه افتاده از سر و دوشش
تمام رنگ لباسش سفید گلدار است
و چونکه تیغه کشد خنده های محجوبش
هزار همچو منی قلب شان سر دار است
تمام اهل محل میکنند با حیرت
نگاه بر سر و رویش که این چه رفتار است
قدم قدم پر ناز است و پر ز حجم غرور
عبور او که شبیه امیر مختار است!
چنان به غارت و تسخیر من شده مشغول
که گوییا مغول و دسته های تاتار است
و شاهدان هجومش قلم ؛ ورق؛ ساز است
انیس و مونس من گریه های این تار است
ببر همین غزلم را برای او و بگو
برای دل به تو بستن دلیل بسیار است
بخوان به لطف مرا و دمی نگاهم کن
ببین غمت به سر من چگونه آوار است
نمی رسم به تو اما تو در میان منی
اگرچه قسمت من از تو نفی و انکار است
برای سوختن از عشق تو دل آماده است
چرا که زخم مرا درد تو پرستار است
هوای سینه ی من سرد و سخت دود آلود...
نفس کشیدن بی تو چقدر دشوار است
به زمزمه همه جا شعر من شود تکرار
ز عشق من به تو؛ جز تو؛ جهان خبردار است
✍#سینا_عباسی