دنیا عوض شده.
ما دیگه توی نبردهای کلاسیک طراحی نیستیم.
اینجا دیگه فقط ابزارها نیستن که تغییر کردن؛
نیروی تازهای وارد شده << خستگیناپذیر، سریع، بیمرز، بیوقفه: هوش مصنوعی.
بذارید براتون به تصویر بکشم:
اگه من یه سرباز باشم،
یه روزی شمشیرم مداد و پاککن بود.
بعد شد موس و مانیتور.
بعدتر قلم نوری و تبلت
حالا ولی،، من فرماندهی ارتشم نقشه رو میدمو ارتشم کارو در میاره :)
من ژنرالم، نه تماشاچی
من نمیخوام با AI بجنگم.
من باهاش کار میکنم.
اون ابزار منه، نه تهدیدم.
اون کمک میکنه، ولی تصمیم نمیگیره.
اون میسازه، ولی این منم که میگم چی بره تو میدون، چی بره سطل آشغال.
هوش مصنوعی برای من مثل هزار تا دست بیصداست.
ولی ایده؟ احساس؟ چشم طراح؟
اون هنوز فقط یکیه.
و اون یکی، منم.
هوش مصنوعی اومده تا من «بیشتر» بشم، نه «بیارزشتر»
وقتی همه از هوش مصنوعی میترسن، من باهاش برنامه میچینم.
موکاپ میخوای؟ پترن لازم داری؟ دنبال vibe رنگی خاصی هستی؟
هوش مصنوعی برات جادو میکنه.
ولی یهجاهایی ارتش وایمیسته.
مثلاً وقتی کارفرما میگه:
«میخوام وقتی بستهبندی رو مخاطب میبینه، حس کنه خونهی بچگیشه...»
اونجاست که فقط من میتونم وارد شم.
اونجاست که طراحی، دیگه صرفاً گرافیک نیست. تبدیل میشه به حس، خاطره، حضور.
چرا یه ارتش هوشمند کافی نیست؟
یه ارتش، بدون فرمانده فقط یه مشت ابزار بیهدفه.
هوش مصنوعی میتونه بگه این رنگ قشنگه، اون فونت درسته، این استایل ترنده.
اما نمیفهمه:
🔸 توی ایران، رنگ طلایی ممکنه بهجای لوکس بودن، پُرمدعا بهنظر بیاد.
🔸 یه فونت نازک فارسی شاید قویتر از یه بولد جیغ باشه.
🔸 بعضی طراحیها فقط برای دیدهشدن نیستن، برای درمان کردنند.
اینا توی دیتاستها نیستن.
ولی توی زیستن من هستن.
من تنبلتر شدم؟ نه سریعتر شدم.
هوش مصنوعی بهم زمان میده.
قبلاً برای ساخت یه پترن ساعتها وقت میذاشتم. الان؟ تو ۵ دقیقه ارتشم برام انجام میده.
پیدا کردن vibe رنگی؟ قبلاً یه کابوس. الان؟ یه بازی.
ولی این زمان اضافه رو نمیذارم پای استراحت.
میذارم پای جادو.
پای انتخابهای جسورانهتر، فکرهای عمیقتر، مسیرهای تازهتر.
حالا تو بگو
اگه تو هم یه ارتش هوشمند داشتی، باهاش چی میساختی؟
اگه تجربهای از همکاری یا حتی تقابل با هوش مصنوعی داری، برام بنویس.
شاید این مقاله، شروع یه اتحاد تازه باشه—
اتحادی بین خلاقیت انسانی و قدرت ماشینی.
و اگه دنبال طراحیای هستی که فقط «درست» نباشه، بلکه «زنده»، «حسبرانگیز» و «با معنا» باشه...
من اینجام. من، فاطمه حبیباللهی.
طراحی میکنم، هنوز با دستهای خودم فقط یه ارتش نامرئی هم پشتمه.