آناهیتا :)
آناهیتا :)
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

مجبورم که بگویم ای لحظه شیرین مستی! زنده باد مستی!

خنده‌ام میگیرد، ولی مجبورم که بگویم زنده باد مستی!
خنده‌ام میگیرد، ولی مجبورم که بگویم زنده باد مستی!


چند روز پیش جایی خوانده بودم که می‌گفت دقیقا وقتی که بیشترین حرف‌های ممکن را در ذهن و دلمان داریم، همان موقع کمترین قدرت تکلم را هم خواهیم داشت.

نمی‌دانم منظور نویسنده این متن تکلم خارجی بود یا داخلی! دیالوگ بود یا مونولوگ! به هر حال مفتخرم اعلام کنم که این روزها حتی دیگر قدرت حرف زدن با خودم را هم ندارم.

ذهنی به شدت قاطی پاطی، نه می‌دانم می‌خواهم چه کار کنم، نه می‌دانم می‌خواهم چکار نکنم! آینده به شدت تاریک و محو، اوضاع قاراشمیش و خلاصه این که سرتان را درد نیاورم....

اوضاع به غایت بی‌ریخت است.

یادم می‌آید دوره دبیرستان با رشته‌ای آشنا شده بودیم به نام ریخت شناسی! خب من الان به یک ریخت شناس نیاز دارم. یک نفر باید به من بگوید که ریخت و اوضاع و احوالم چگونه است؟ خیلی داغونم یا نه؟

چند سال پیش در یک کتاب فلسفی موضوع جالبی خوانده بودم. نوشته بود اتاقکی وجود دارد که اگر وارد آن شوید دیگر هیچ درد و رنجی را حس نخواهید کرد و تماما لذت خواهد بود اما با این شرط که بعد از ورود به آن دیگر نمی‌توانید وارد زندگی قبلی‌تان شوید و بعد از مدتی هم پوست بدنتان به خاطر عدم تحرک باد می‌کند، با این حال تمام آنچه که حس می‌کنید چیزی جز لذت نخواهد بود. حال آیا شما دلتان می‌خواهد که وارد چنین اتاقی شوید یا نه؟

می‌خواهم به نویسنده‌اش بگویم عزیزکم، با این که این اتاقکی که عرض کردید خیلی شبیه قبر است اما با این حال کجایی فدایت شوم! می‌خواهم این اتاقک را به من نشان دهید. می‌خواهم تا ابد آنجا باشم.

ولی گویا چاره‌ای نیست. فعلا مجبوریم با همین اوضاع روزگار بگذانیم. به خاطر همین دعوتتان می‌کنم که حداقل با من آهنگ ای لحظه شیرین مستی بر من فراموشی بیار دلخسته ام از این هیاهو؛ آرام و خاموشی بیار را بشنوید. زنده باد مستی! زنده باد مستی!

دوووود! بزن بر طبل بی‌عاری!

مستی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید