کورش علیانی
کورش علیانی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

در مورد نژادپرستانه بودن یا نبودن رسم حاجی‌فیروز

من در مورد این رسم نظر نهایی نمی‌دهم. به جای این که بکوشم جواب را بیابم و این جواب را که لاجرم از فیلتر ذهن من گدشته به مخاطب بقبولانم و درگیر بحثی فرساینده تا خود قیامت در این مورد شوم، سعی می‌کنم اول کار چند بزنگاه را از منظر پژوهش اجتماعی روشن کنم و نشان بدهم بی‌توجهی به آن‌ها چه طور می‌تواند ما را به اشتباه بیندازد و بعد چند نکته‌ی زبان‌شناختی در مورد یک مصرع از شعر حاجی فیروز را نشان مخاطب بدهم که تا حدی می‌تواند به کار تایید تبعیض‌گرا و نژادپرستانه بودن این رسم بیاید.

نکته‌های پژوهش اجتماعی:

۱. رعایت فاصله میان پژوهش اجتماعی و پژوهش تاریخی.

همیشه دانستن بنیان‌های تاریخی یک موضوع اجتماعی می‌تواند به ما کمک کند آن موضوع را درست بفهمیم، اما نباید این بنیان‌ها را با وضع فعلی موضوع اشتباه بگیریم. چنین خطایی مثل این است که گمان کنیم محمدرضا شفیعی کدکنی همان طفل شیرخواره‌ی در گهواره در نیشابور است. خیر. او بزرگ شده. بالغ شده. متحول شده. و هر چند همان شماره شناسنامه را دارد، یک استاد دانشمند ادبیات فارسی است، نه یک طفل شیرخواره. یا از سویی دیگر، آن که دستور انداختن بمب روی مردم بی‌دفاع و غیرنظامی را می‌دهد هم دیگر آن طفل شیرخوار بی‌گناه و دوست‌داشتنی نیست، قاتلی بی‌شرم است.

از حیطه‌ی تمثیل بیرون برویم. زمانی در شمال آفریقا تحت نفوذ امویان عاشورای حسینی را جشن می‌گرفتند به این انگیزه که دشمن خلیفه کشته شد. امروز در مناطقی از شمال آفریقا همچنان این جشن برقرار است، اما اگر بپرسی چرا، می‌گویند و باور دارند که شاد اند چون نوه‌ی پیامبر به آرزویش که شهادت باشد رسیده است.

امور اجتماعی در طول زمان متحول می‌شوند و این تحول مهم است، یا در واقع از منظر پژوهش اجتماعی، صحنه‌ی پایانی این تحول که صحنه‌ی امروز است مهم است. این که در گذشته ماجرا چه بوده است، اهمیت اولیه را ندارد.

۲. شناخت مفهوم اجتماعی نژادپرستی.

آنچه با نام نژادپرستی به آن اشاره می‌کنیم، نامی است برای یک مفهوم اجتماعی که نه ربطی به نژاد دارد و نه ربطی به پرستش. این که نژادپرستی را بر اساس ساختار واژگانیش تحلیل مفهومی کنید، همان قدر بی‌معنا است که گمان کنید «دست‌مال» به دست و مالیدن ربط دارد یا «عرق‌چین» به عرق و چیدن یا «خرمهره» به خر و مهره و قس علی هذا.

یک مفهوم اجتماعی را در علوم اجتماعی تعریف می‌کنند و آن تعریف مورد توافق و ارجاع است نه تصور بنده و شما بر مبنای حس شخصی و ساختار واژگانی.

۳. اهمیت تاریخ حاشیه.

در عین حال هر گاه خواستید برای روشن‌تر شدن موضوع پژوهش اجتماعی (و نه برای نتیجه‌گیری در مطالعات اجتماعی) به تاریخ مراجعه کنید حواستان باشد، تاریخ تاریخ متن است اما علوم اجتماعی بین متن و حاشیه، بین اقلیت و اکثریت در پژوهش تفاوت نمی‌گذارد. موضوع حاشیه‌نشینان جامعه، نامرئی‌شدگان، هیچ‌کس‌ها، و انکارشده‌ها از موضوع‌های مهم پژوهش اجتماعی است و اتفاقا نژادپرستی و تبعیض‌گرایی دقیقا پژوهش همین هیچ‌کس‌ها است. به همین دلیل، استناد به تاریخ متن، تاریخ اصلی، تاریخ باشکوه، تاریخ یک‌دست، تاریخی که بر تخت پروکروستس نظریه‌ی مورخ و تحلیل‌گر یا بدتر از آن فیلسوف یا از همه بدتر افتخارات تمدنی «ویرایش» شده نمی‌تواند محل ارجاع و استناد باشد.

اگر صحبت از نژادپرستی است، باید به تاریخ سیاهان جنوب و خواجگان دربار و خانه‌های امیران و اربابان رجوع کرد نه به تاریخ پاکیزه‌ای که یک جمله‌ی شسته‌رفته تحویل می‌دهد که «ایرانیان هرگز نژادپرست نبوده‌اند» و توجه نمی‌کند همین جمله به دلیل یکی کردن تمام مردم یک سرزمین و استثنا قائل نشدن عمیقا تبعیض‌گرایانه و نژادپرستانه است. (امیدوار ام فراموش نکرده باشید نژادپرستی به نژاد و پرستش ربطی ندارد).

۴. انسانی بودن علم انسانی.

علوم انسانی اینجایی یا آنجایی نیستند. علم انسان غربی یا انسان شرقی یا شمالی یا جنوبی نیستند. این که علم غربی توان تحلیل انسان ایرانی را ندارد چرندی بیش نیست. نهایتا، دانشمند برای تدوین نظریه به نمونه‌های در دسترس استناد و نگاه می‌کند. از این نظر می‌توان پذیرفت که چهارچوب پژوهشی هر دانشمندی همیشه قابل گسترش یا تصحیح است.

اما معنی این حرف غربی و شرقی و فلان و بهمان بودن علم انسانی نیست. کما این که تعریفی که ابن جنی از زبان داد و در عالم اسلامی مغفول ماند امروز کارآمدی خودش را در فهم زبان انسانی نشان داده است، فهم اروینگ گافمن از انسان که در «بازنمایی خویش در زندگی روزمره» آن را مفصل توضیح داده است در شناخت انسان و نه فقط انسان آمریکای شمالی ابزاری بسیار توانا است.

۵. تقدم رفتار و نظریه.

از مضحک‌ترین حرف‌هایی که در تقابل با مفهوم‌های علوم اجتماعی می‌گویند و اتفاقا مثل ماجرای آن لوطی که مار می‌کشید به جای این که مار بنویسد، بسیار هم جذاب است، این است که «آن زمان که این رفتارها انجام شده، هنوز این نظریه تدوین نشده بوده است».

خب این به کار حقوق و اخلاق می‌آید. قانون عطف به ماسبق نمی‌شود و کسی را نمی‌توان بابت خطایی که نادانسته مرتکب شده سرزنش کرد، اما این از خطا بودن آن خطا هیچ نمی‌کاهد. و حتی وقتی از محدوده‌ی ارزشی خطا/درست خارج شویم موضوع واضح‌تر می‌شود. فلان بچه در اتاق کار پدرش دکمه‌ای را فشار داده. البته که او خبر نداشته این چه نتیجه‌ای دارد، اما به هر حال آنچه رخ داده (برای مثال) خالی شدن آب پشت سد بوده است. چه این خالی شدن خوب باشد چه بد، رخ داده و انکارش نه تنها کمکی نمی‌کند که همه چیز را پیچیده و غیر قابل فهم می‌کند.

۶. در هم آمیختن نام‌ها و مفهوم‌ها دانایی نمی‌آفریند.

بسیار شنیده‌ام که در پژوهش‌های فرهنگی متکی بر تاریخ، این ساختار زیاد به کار می‌رود «الف همان ب است». مثلا «عزاداری عاشورا همان عزاداری سیاوش است». این طرز حرف زدن شیادی و شوخی است. پدیده‌های مختلف مختلف اند، می‌توانند شبیه هم باشند، می‌توانند متاثر از هم باشند، می‌توانند شکل تغییریافته‌ی هم باشند، اما «همانِ» هم نیستند.

بارها شنیده‌اید که حاجی فیروز همان عمو نوروز است. خیز. نیست. حاجی فیروز حاجی فیروز است و عمو نوروز هم عمو نوروز. خصوصا وقتی می‌خواهیم سیاهی پوست حاجی فیروز را پژوهش کنیم، یکی انگاشتنش با عمو نوروز به بیراهه بردن بحث است. یا مثلا بارها شنیده‌ایم که حاجی فیروز همان الماس سیاه‌بازی است. نه. الماس الماس است و حاجی فیروز حاجی فیروز است. این‌ها یکی نیستند. شباهت‌هایی دارند و تفاوت‌هایی هم دارند.

اگر به فرض، الماس نه هزال که بذال باشد و در بذال بودن خودش منتقد و طرفدار محرومان و افشاکننده‌ی روابط قدرت و فساد (که بعید می‌دانم یک سیاه‌بازی را دیده باشید و چنین مدعایی را آسان قبول کنید) باز هم این خصوصیت الماس است نه حاجی فیروز. حاجی فیروز همان است که آمدن بهار را خبر می‌دهد و سیاه است و دیگران را «ارباب» خودش می‌خواند و انتقادی هم ندارد.

آن نکته‌های زبان‌شناختی:

این مصرع را ببینید:

ابراب خودم سامبولی بلیکم.

«ارباب خودم سلامٌ علیکم» چه طور به این شکل درآمده؟

۱. تفاوت در نظام واکه‌ای.

به واکه‌ی /u/ در «سامبولی» دقت کنید. این واکه در روندی نسبتا پیچیده از جابه‌جایی و تغییر واکه‌ها و هم‌خوان‌ها به جای /o/ در سلامٌ نشسته است. این تبدیل واکه‌ی کوتاه /o/ به واکه‌ی بلند /u/ می‌تواند بیش از هر چیز نشان تفاوت نظام واکه‌ای و در نتیجه نظام واجی زبان حاجی فیروز با فارسی باشد.

همین را در مورد تبدیل /æ/ به /a/ در سامبولی نیز می‌توان عینا گفت و مورد استناد قرار داد. حاجی‌فیروز به شکلی آشکار نظام واکه‌ای‌ای جز فارسی دارد و تلاش می‌کند نظام واکه‌ای فارسی و نظام واکه‌ای خودش را به هم برساند.

۲. تفاوت در نظام کارکردی-معنایی

اگر تبدیل «سلامٌ علیکم» به «سامبولی بلیکم» را بتوان با گرایش به طنز، یا ایستادگی در برابر زبان اهل فضل که شامل به کار گرفتن عین عبارت‌های وام‌گرفته از عربی بوده توجیه کرد، در مورد «ابراب» دیگر نمی‌توان چنین کرد. نه تنها فرودستان فرهنگی و آنان که «سلامٌ علیکم» با «ع» حلقی نمی‌گویند «ارباب» را به عنوان واژه‌ای آشنا به کار می‌گیرند که حتی بچه‌ها نیز می‌دانند ارباب کدام است و آن را با ابراب اشتباه نمی‌گیرند. البته، در مواردی چنین خطایی در کودکان ممکن است، آن هم موردی است که کودک در حال زبان‌آموزی یا درگیر «فراگیری زبان نخست» (FLA) است. به همین قیاس، انسان بالغی نیز که ارباب را ابراب تلفظ می‌کند درگیر «فراگیری زبان ثانویه» (SLA) است. این نیز شاهدی دیگر بر غیر فارسی‌زبان بودن یا اقلیت بودن و حتی احتمالا خارجی بودن حاجی فیروز است.

۳. مقدمه بودن مصرع به عنوان کد شناسایی هویتی.

این مصرع در بین دوازده مصرعی که در ضبط مشهور شعر حاجی فیروز می‌یابیم، مصرع سوم است. با توجه به این که این اولین جایی است که خطای زبانی یا در واقع عدول هنجاری از زبان معیار فارسی در زبان حاجی فیروز به وضوح دیده می‌شود و پس از این نیز چنین موضوعی رخ نمی‌دهد مگر در تکرار ابراب در تقریبا تمام مصرع‌های بعدی، حرف عجیبی نیست اگر کسی بگوید این نوعی تبادل کد زبانی برای نشان دادن شخصیت و جایگاه اجتماعی حاجی فیروز است که در ابتدای هر مصرع با تکرار ابراب بر آن تاکید می‌شود.

نژادپرستیمطالعات اجتماعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید