در فصل چهارم کتاب فرضیۀ خوشبختی، جاناتان هایت مفهومی را که برگرفته از دو روانشناس پرونین و راس است را تبیین میکند. این مفهوم، مفهومی اجتماعی است که در بافت روانشناسی اجتماعی جای میگیرد؛ ولی در بر بخش بالینی نیز با عبارات مختلف همین مفهوم تبیین شده است.
واقعگرایی خام در خصوص نادیده گرفتن دیگری در مسائل و قضایا است و این نادیدهانگاری نه به طور خودآگاه بلکه به صورت ناخودآگاه است. زمانی با واقعگرایی خام مواجه هستیم که داستان تعارضات بینفردی و همچنین تعارض منافع شکل میگیرد. در جایی که میبایست نقش خود و دیگری را در یک اشتباه مشخص کنیم واقعگرایی خام اتفاق میافتد که نقش دیگری را در ارتکاب اشتباه یا گناه برجسته میکنیم و نقش خود را نه کمرنگ بلکه پاک و بیگناه میدانیم.
آری ما میبایست خودمان را مبرا از گناه بدانیم و دیگری را گناهکار تا مسئولیت اشتباه و تقصیرمان را نپذیریم. مسئولیتپذیری کار سختی است.
در واقعگرایی خام نوعی نارسیسیزم و خودشیفتگی وجود دارد. به این معنا که نگاه و قضاوت من در خصوص جهان درست و بر اساس واقعیت است و در نتیجه دیگران نیز میبایست برپایۀ همین نگاه به دنیا بنگرند و اگر یک دیگری دنیا را بر اساس نگاه من نبیند و یا بر خلاف نگاه من باشد آنگاه دیگری تقصیرکار است و نگاهش خطا. در این موقعیت یک نگاه مرکزی وجود دارد. اینکه من در مرکز دنیا قرار دارم و نگاه و بینش من نسبت به جهان صحیح و دیگریای که به این صورت جهان را نمیبیند در برابر من است. هایت نیز در همین بخش تصریح میکند که این نگاه فردگرایانه به گروه نیز تسری مییابد که مخرب و بلاخیز است. گروهی که خود را حق بداند و گروه دیگر که یک نگاه دیگری دارد را ناحق بداند آنموقع است که میتواند اتفاقات بدی رخ دهد. به خصوص آنکه در گروه عقاید رادیکالتر و تندتر میشود.
هایت در کتاب توجه به درون و پیدا کردن معایب خود را پادزهر واقعگرایی خام میداند.
خلاصه آنکه این واقعگرایی خام نارسیسیستیک گریبانگیر بسیاری از افراد است و در این افراد، دیگری به عنوان یک فرد مستقل و فردی که میتواند جهان را طور دیگری ببیند و آن نگاه نیز میتواند درست باشد مرده است.