حجت محبی
حجت محبی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

ماز


منم طوفان بی کینه

منم گرداب در سینه

منم زخمی پی پینه

منم اقلیم دیرینه

منم در حسرت آدم

نمودم چای را یک دم

نیاسودم دمی از دم

شدم معصوم بی همدم

حقیقت را گرفتم من ...

مذابم کرده جریانش

که تلخ است خون شریانش

ببین جنگ سر خوانش

منم یا تو؟ کو خانش؟

پی تفتیش این رازم

پی تسخیر و اعجازم

پی تعمیر آغازم

پی درمان این قاضم

شکوه واژه پردازم؟

نمیبینی که در مازم؟

بعید و مِن لسان ماضم

قریب و در عمل تازم

شاعرانهحقیقتمازنامه ای به تو که نمیخوانی
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست گردنده فلک نیز بکاری بوده است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید