جهان چون من و چون تو بسیار دیدنخواهد همی با کسی آرمید

بيا تا جهان را به بد نسپريم به کوشش همه دست نيکي بريم
نباشد همي نيک و بد پايدار همان به که نيکي بود يادگار
همان گنج دينار و کاخ بلند نخواهد بدن مر تو را سودمند
سخن ماند از تو همي يادگار سخن را چنين خوار مايه مدار
فريدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز انبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيکويي تو داد و دهش کن فريدون تويي
جهانا چه بد مهر و بد گوهري که خود پروراني و خود بشکري
نگه کن کجا آفريدون گرد که از پير ضحاک شاهي ببرد
ببد در جهان پانصد سال شاه به آخر شد و ماند از او جايگاه
جهانِ جهان، ديگري را سپرد به جز درد و اندوه چيزي نبرد
چنينيم يکسر کِهُ مِه همه تو خواهي شبان باش و خواهي رَمه