ویرگول
ورودثبت نام
ریحان
ریحان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

-?

ناتاشا، خوب گوش کن
میشنوی؟
صدای پای مرگ است
به من نزدیک شده است، مرا با خود میبرد.
نمیدانم کجای دنیا ولی به تو قول میدهم دور از درد.
حیف شد ، غم لجوج درونم سیلی محکمی به احساسات زندگانی ام زد.
از اینجا به بعد، زندگی فقط یک مشت خاکستر را درون آتش می سوزاند،گویا گمان میکند دوباره شعله ور خواهم شد. غم نیز بسی خسته ست، بیا به او حق بدهیم، بر سر من پیر شده ست.
با من بودن ریشه ی زندگی را میسوزاند.
ناتاشا، زیبای مهربان، لیاقت تو بیشتر از دیدن شوق تلخیست که برای پایان دارم.
میدانم که دیگر خداوند دست هایم را رها کرده
میدانم خداوند بخشنده ست،
ولی دیگر توانی برای طلب بخشش و دلی برای دوباره تپیدن ندارم.
خون در رگ هایم خشک شده.
تو در رگ هایم، ایستاده ای، تکان نمیخوری، فداکاری تو، دلم را شور میکند، چنگ میزند، ریش ریش میکند.
اما..!
فکر بهتری دارم، مرا محکم ببوس، دستانت را بر روی جفت چشمانم بکش و مطمئن شو انها بسته شده اند، آری، نگرانم، نگرانم شور بختی ام از چشمانم فرار کنند و جفت پای تورا نیز بگیرد و تمنا کنند که مرا رها نکنی.
اصلا، مطمئن شو ان دو را بیرون کشیده ای.
زبانم از بیان اینکه چقدر دوست داشتم زندگانی کنم قاصر است.
حسرت چنگ بر گلویم زده
بغض گلویم را همچون کودکی که پس از مدت ها مادر خود را دیده، سفت به آغوش کشیده.
ای کاش ای کاش و ای کاش...
ولش کن..
شب سرد برای من پایان نا پذیر است.
گریزی در کار نیست، دست در دستان مرگ میگذارم و با او همراه میشوم.
ولی مطمئن بمان که شور عشقت همانند هاله ای تا ابد دور تا دور بدن پوسیده ام خواهد ماند.
اکنون چشم های زیبایت رنجورتر شده و مژه های پر پشتت نم دارتر و قلب زیبایت اهسته ترک بر میدارد. دستان بی نقصت در دستکش مشکی توری که عمه برایت دوخته بی قرار و سردتر شده.
مرا ببخش که اکنون در نزد و بالین تو نیستم تا تورا در اغوش بکشم و بگویم غصه نخور من اینجا هستم درست کنارت.
ولی اینبار درست دورتر از تو، دستم را زیر چانه ام گذاشتم و با هر لبخند سیمگونت مطمئن و مطمئن تر میشوم از نبود خود..

«آرزومند آرزوهایتان، معجزه ی شب»

ناتاشاآتش می‌سوزاندبردورمطمئن
~ سادگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید