چشم ها را باید شست / جوری دیگر باید زیست
از زمانی که فهمیدم مهم اینکه خودم به اتفاقات و جهان اطرافم چه نگاهی دارم ، زندگیم تغییر کرد !
تازه فهمیدم چرا بعد این همه مدت نتونستم با خودم زندگی کنم؛ شروع به نوشتن نکردم با اینکه همیشه عاشقش بودم چون فکر می کردم باید همه شرایط مهیا کنم چون نمیتونم به کلاس های آموزشی برم دیگه باید رهاش کنم چون دیر شروع کردم بادید از کنارش راحت بگذرم ! نه ! نباید راحت بگذرم چون حس زنده بودن بهم میده .
هر سختی یک پاداشی داره ! و زمانی که زندگی به ما یک لیمو داد باید ازش لیموناد درست کنیم .
و تنها زمانی زندگی تغییر میکنه که باور کنیم لحظه ها میتونن آخرین لحظه ها باشن پس همه چی به خودمون بستگی داره !