اصطلاح از صفر شروع کردن را بار ها شنیده ایم. ولی گاهی واقعیت زندگی ما فاصله دوری با این اصطلاحات دارد. که گاهی ما در صفر نیستیم که بخواهیم از صفر چیزی را شروع کنیم. ما در طبقه منفی هستیم.
نکته ماجرا این است که ما هیچگاه این فاصله را تا زیر صفر، یک نفس طی نمیکنیم. یعنی ناگهانی نابود نمیشویم. ناگهانی همه چیزمان را نمیبازیم. یک دفعه به طبقه منفی پرتاب نمیشویم. ما تدریجی به صفر و پایین تر از آن میرسیم. و ناگهان به خودمان می آییم و میبینم که جایی که هستیم چقدر وحشتناک است. چقدر هیچ چیزی اطراف مان درست نیست. جای خودش نیست. که چقدر ما درست نیستیم. یا که در جای درستی نیستیم.
مثلا ما هیچ گاه در یک شب به ده کیلو اضافه وزن نمیرسیم. این، یک فرایند تدریجی حاصل از سبک زندگی ناسالم ما است ولی یک شب که خودمان را جلوی آینه میبینیم تازه متوجه آن میشویم.
یا مثلا رابطه ما در یک شب نابود نمیشود. این هم حاصل اتفاقات تدریجی و مخفی است. اتفاقات پنهانی که آهسته آهسته بدون اینکه متوجه شویم ما را از چیزی که میخواستیم دور میکند. ولی در یک شب متوجه میشویم که چقدر قلب مان شکسته است و چقدر در این رابطه آسیب دیده ایم یا آسیب زده ایم. و حالا در یک شب همه چیز تمام میشود.
یا اینکه ما هیچگاه در یک چشم به هم زدن افسرده نمیشویم. افسردگی حاصل اجی مجی لا ترجی نیست. افسردگی، ناگهانی در زندگی ظاهر نمیشود. این هم بر خلاف آنچه فکر میکنیم، تدریجی است.
تدریجی از ترک ها و خرده ترک های روح مان. تدریجی از انباشت قطره قطره افکار منفی مان. تدریجی از کلمه به کلمه حرف های ناگفته مان. تدریجی از قطره قطره اشک های نریخته مان.
تدریجی از مثقال به مثقال عقده ها و کدورت ها و آسیب ها و شکست ها و نرسیدن های مان.
ما فقط در لحظه ای متوجه بودنش میشویم. مثل برگ های پاییزی که تدریجی و دانه دانه روی سرمان میفتند و ما به ناگهان متوجه میشویم که زیرشان دفن شده ایم.
پس اگر این ابتلا، تدریجی است؛ التیام آن نمیتواند ناگهانی باشد. این بهبودی هم به صورت تدریجی حاصل میشود.
همانگونه که نمیتوان در یک روز 10 کیلو از وزن مان را کم کنیم یا در یک روز، مشکلات یک رابطه چند ساله را حل کنیم در یک روز هم نمیتوانیم افسردگی را از زندگی خود به بیرون پرت کنیم. ما زمانی تدریجی میخواهیم.
ما هیچگاه ناگهانی به زیر صفر نرسیده ایم که بخواهیم ناگهانی از زیر صفر به بالا خودمان را بکشیم. پس اگر سناریو فعلی زندگی مان بسیار غمگین و دردناک است. اگر در این سناریو، ما نقش اول یک زندگی تراژیک هستیم و بازنده و خودباخته و ناامید و بی پول و...و...و... میتوانیم همه چیز را تغییر دهیم. اینکه فکر میکنیم نمیشود یا از ما گذشته است، برای این است که میخواهیم به سرعت نور اتفاق افتد. که مثلا من میخواهم از صفر یا زیر صفر شروع کنم. یا دوباره از صفر و طبقات زیر آن شروع کنم. پس، فردا باید همه چیز درست شود. فردا اگر نه، پس فردا. پس فردا اگر نه پس هیچوقت. هیچوقت قرار نیست چیزی عوض شود.
ولی بیایید قبول کنیم که خواسته زیادی است. ما برای تغییر این سناریو، چوب دستی هری پاتر را نداریم. ما قرار است با دست خالی، زندگی ای که مدت هاست رهایش کرده ایم تا به اینجا برسد را اصلاح کنیم.
مثلا اگر مدت هاست شب ها رفتاری مانند جغد داریم. که تا دیر وقت بیداریم و سرمان در گوشی هایمان است (این جمله با لحن مادر ها خوانده شود). اگر الگوی منظمی برای خواب مان نداریم. نمیتوانیم همین امشب ساعت 10 شب بخوابیم و فردا مثل فیلم های انگیزشی ساعت 5 صبح بیدار شویم.
ما باید کم کم، آهسته و پیوسته خودمان و زندگی مان را اصلاح کنیم.
اینکه اگر همین الآن، همین حالا، تصمیم بگیریم که فقط یک درجه، فقط و فقط یک درجه نوک پای مان را به طرف زندگی ای سالم، رابطه ای سالم، ذهنی سالم و جسمی سالم بچرخانیم. سال بعد، ما در مثبت صد هستیم نه زیر صفر.
بیایید سال بعد، یکدیگر را در طبقه مثبت صد ملاقات کنیم و یادمان بیاید که مدت ها قبل در یکی از این طبقات منفی فکر میکردیم هیچوقت چیزی بهتر نمیشود.
ادامه دارد...