سین . ح
سین . ح
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

در ستایش افسردگی: بخش ششم، چرا افسردگی شکار مان میکند؟

راستش در تمام کتاب هایی که درباره افسردگی خوانده ام، هیچکس نتوانسته بود که ادعا کند منشا قطعی این مسئله را پیدا کرده است.

چیزی که وجود دارد این است که افسردگی بر خلاف بیماری های جسمانی ما، مشتش را باز نمیکند. که اگر درباره علل ابتلا به ام اس، سرماخوردگی و آرتروز میتوانیم نظرات نسبتا قطعی بدهیم که در علم همواره درصدی از عدم قطعیت وجود دارد، افسردگی چموش بازی هایش خیلی بیشتر است.

جسم را میتوان معاینه کرد. از ساده ترین شکلش که با آن چوب های شبیه چوب بستنی گلوی مان را معاینه میکنند تا استفاده از پیشرفته ترین دستگاه ها و انواع مختلف آزمایشات که با آن میتوان حال جسم را ارزیابی کرد.

برای بیماری های روحی این روش ها بسیار محدود و پیچیده است. که گلوی روح مان دقیقا کجای روح مان است؟

علمی اش را بخواهید، کتاب آسیب شناسی روانی بر اساس DSM-5 میگوید که در ابتلا به افسردگی تاثیرات محیطی بیشتر از ژنتیکی است. یعنی احتمال اینکه افراد به علت مسائل محیطی و اپی ژنتیکی مستعد ابتلا به این اختلال باشند بیشتر از افرادی است که از نظر ژنتیکی و وراثتی مستعد هستند.

میزان توارث پذیری این بیماری 37 درصد است. البته در بیماری دو قطبی میزان توارث پذیری بیشتر است و به 60 تا 85 درصد هم میرسد.

بنابراین بهتر است یقه ژن های مان را نگیریم.

باز هم علمی اش را بخواهید، درباره اینکه چرا افسردگی رخ میدهد دیدگاه ها و رویکرد های متفاوتی وجود دارد.

دیدگاه روان پویشی میگوید افرادی که در سنین کودکی فقدانی را تجربه کرده اند که آن فقدان تاثیرات عمیقی را روی آن ها گذاشته است در بزرگسالی بیشتر مستعد ابتلا به اختلال افسردگی هستند.

علاوه بر این افرادی که در کودکی ناامنی را حس کرده اند و دچار دلبستگی نا ایمن شده اند هم مستعد تر هستند.

رویکرد رفتاری شناختی میگوید که افسردگی، حاصل نبودن تقویت مثبت است. یعنی چگونه؟ اینگونه که افرادی که در زندگی، کار هایشان به جایی نرسیده است به گونه ای که آنها را راضی کند، همواره احساسات و هیجانات منفی ای را نسبت به خود دارند. این افراد هر اتفاقی را به شکل منفی اش درونی میکنند.

یعنی خود را مقصر اتفاقات منفی زندگی شان میدانند و در چرخه ای از برداشت ها و افکار منفی گیر افتاده اند.

در دیدگاه اجتماعی فرهنگی اینگونه بیان میشود که افراد در پاسخ به آزار های محیطی و بیرونی اینگونه اختلالات خلقی را نشان میدهند. مثلا جدایی از والدین در کودکی، آزار های جنسی کودکی، استرس مزمن، فقر و...

همچنین بر اساس این دیدگاه، افرادی که دارای اعتقادات مذهبی هستند کمتر در معرض اقدامات خودکشی ناشی از افسردگی قرار میگیرند.

حالا اگر خودمانی اش را بخواهید، افسردگی را با فقدان محک میزنند. به عبارتی، فقدان سنگ محک افسردگی است.

فقدان در معنای لغوی میشود گم کردن، از دست دادن، درگذشت و کمبود. هر مسئله ای که احساس فقدان در ما ایجاد کند میتواند زمانی برای افسردگی کارت دعوت بفرستد.

از درگذشت یک عزیز تا شکست در یک رابطه. از احساس کمبود و حقارت تا احساس عذاب وجدان و نبودن آرامش.

البته این فقدان ها عموما آشکار نیستند. بیشترشان شکل زخم های سر بسته میمانند.

با توجه به تجربیات خودم اینگونه حس میکنم که ابتلا به افسردگی مانند سرماخوردگی، ناگهانی نیست. که در زمستان لباس گرم نمیپوشیم و فردایش صدایمان شبیه خروس میشود.

افسردگی چرا یک روزِ نمیرود؟ بله چون یک روزِ نیامده است. افسردگی حاصل جمع شدن اندک اندک آسیب های روحی است. البته این درباره افسردگی هایی صدق میکند که در همان ابتدا دلیل مشخصی را نشان نمیدهند. مانند آنچه خودم تجربه اش کردم. ولی هنگام تجربه سوگواری، شکست های عطفی، تجربه خیانت، ورشکستگی های مالی و... منشا این اختلال تا حدودی واضح است.

البته اگر دقت کنید در یک خانواده، وقتی عزیزی به جهان دیگر کوچ میکند، بازماندگان پاسخ های روانی متفاوتی را نشان میدهند. اینکه یک عضو خانواده افسردگی میگیرد و عضو دیگر این اختلال را تجربه نمیکند، خود گواهی است بر این موضوع که زمینه های ابتلا به این اختلال برای همه یکسان نیستند.

همه این صحبت ها درباره منشا اختلال افسردگی بود. درباره احساس افسردگی همه چیز تا حدودی واضح تر و ساده تر است. البته فقط اندکی ساده.

اصلی ترین دلیل احساس افسردگی را رویا های گندیده میدانم. یکی از بزرگ ترین مواردی که باعث میشود حالمان در زندگی خوش نباشد این است که از جایی که هستیم راضی نیستیم.

که اگر شغل تان را دوست ندارید پس کاملا طبیعی است اگر هر صبح، افسردگی هم کنارتان سوار ماشین شود و کمربند خود را بسته، شما را تا محل کار همراهی کند.

اینکه رشته تحصیلی تان را دوست ندارید طبیعی است اگر هر صفحه از کتاب تان را که باز میکنید افسردگی خودکار را به دست تان میدهد، حتی خودش گوشه جزوه هایتان برایتان چشم چشم دو ابرو میکشد.

اینکه از موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود احساس کمبود و نارضایتی دارید پس طبیعی است اگر افسردگی صبح ها بگوید میخواهی نیمرو درست کنی برای من هم تخم مرغ بزن.

و... و... و... صد البته، اگر در جامعه ای زندگی کنی که برای ابتدایی ترین حقوقت مجبور باشی مثل سرباز های جنگ جهانی دوم سختی بکشی، پس طبیعی است اگر افسردگی برای خودش صنف داشته باشد.

من خودم اصلی ترین مکان زاد و ولد افسردگی را مدارس میدانم. جایی که احساس کمبود و حقارت با آمپول های بزرگ به گردن بچه های مان تزریق میشود. جایی که خانواده و مدرسه دست در دست هم، علیه شادی و امید و آرزوهای کودکی توطئه های شوم میکنند.

جایی که تمام وجودیت مان در بازه عددی احمقانه ای از 1 تا 20 خلاصه میشود.

که به طبقه آخر جهنم که تو چه علاقه ای داری؟ نمره امتحان ریاضی ات نیازمند به تلاش شده است.

که دوست داری روزی مدال طلای المپیک بگیری؟ چه غلط ها! تجربی را بخوان و پزشک شو، در کنارش مدال طلای المپیک را هم ادامه بده.

که آرزو داری روزی سرآشپز بهترین هتل دنیا شوی؟ غلط های اضافه! مهندسی بخوان که بتوانی روزی راننده تاکسی های اینترنتی بشوی. مهم این است که مهندس باشی.

که رویایت طبیعت گردی است؟ که دوست داری مستند ساز بشوی؟ که نقاشی را به همه کار های دنیا ترجیح میدهی؟ فاقد اهمیت است.

و چه بسیار است خاطراتی که در آن معلمی یا ناظمی به جرم گرفتن نمره ای که خوب نبود، تکه ای از روح مان را کند. که تو هیچ چیزی نمیشوی. که خنگی. که آینده ای نداری.

ولی ما خنگ نبودیم. ما میتوانستیم خیلی چیز ها بشویم اگر 12 سال از طلایی ترین روز های عمرمان در زندانی مخوف به نام مدرسه سپری نمیشد.

که چه کسی میتواند بیاید و دفاع کند از این سیستم برده داری؟ که تا آخرین روزی که هستیم و هستید، رد خون آرزو و اشتیاقی که در ما کشتید از روی آستین هایتان پاک نمیشود.

ادامه دارد...

ورژن دیگر در ستایش افسردگی

افسردگیاختلال افسردگی
تهش آسمون آبیه؛ تهش ما خوب میشیم https://t.me/In_praise_of_depression
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید