?قسمت نهم?
شهردار گفت:« دختر ها کوشن؟»
جینا گفت :« رفتن!»
شهردار گفت: « چرا رفتن؟ مگه کارشون تموم شد؟؟»
جیکو گفت:« چون........»
ولی ادامه نداد...
جینا گفت :« تقصیر من بود!»
همه گفتن :« نه جینا تقصیر تو نبود»
جینا : « باید پیداشون کنیم»
منگولچه ها راه افتادن.
دی ای گفت :« باید جدا بشیم»
همه موافقت کردن و جدا شدن.
چند دقیقه بعد فاری داد زد :« اینجان! کنار رودخونه»
همه دویدن اون ور.
جینا گفت:« شما بچه ی شهردار رو نجات دادین!»
فاری ادامه داد :« شهردار اینجوری خیلی بهتون اعتماد کرد »
فری گفت :« نفرات برگزیده بدوین بریم تا منگولچه سیتی رو نجات بدیم »
جولیا به رودخونه اشاره کرد.
هیچی اون جا نبود بجز کمی اب کثیف.
میبل گفت :« باید رد رودخونه رو بگیریم»
امیلی گفت :« شاید بتونیم دلیل اش رو پیدا کنیم »
دوروتی گفت :« البته شما که به ما اعتماد ندارین! پس خودمون تنهایی میریم تا دلیل اش رو پیدا کنیم»
دی ای گفت :« اعتماد داریم خوبشم داریم. فقط بعضی ها اشتباهی یک چیزایی می گن از روی عصبانیت» روی صحبت دی ای با جینا بود.
جینا گفت :« خوب من از کجا می دونستم..... اوف »
جودی گفت :« بیاین راه بیوفتیم»
همه باهم راهی یک جنگل ترسناک شدن. ترسناک و تاریک! به اسم :« جنگل طلسم شده»
رفتن و رفتن تا....