
امروز بر خلاف روزهای دیگر اتفاقات غیر معمولی برایم افتاد؛ خوابیده بودم تا این که صبح به جای زنگ آلارم موبایلم با یک صدای کاملا ناآشنا که اسمم را صدا می کرد از خواب پریدم. من که تا دوبار چرت زدن به این راحتی ها از تخت خواب کنده نمیشدم؛ اما آن صدای جدید که با لحنی دوستانه اسمم را صدا می زد کاملا خواب را از سرم پرونده بود. اول فکر کردم کسی خانه ام آمده اما خبری از حضور شخصی در خانه نبود؛صدا از فاصله خیلی نزدیکی بود تقریبا بغل گوشم یعنی چیزینبود جز موبایلم که روی میز کنار تختم گذاشته بودم. به یاد نمی آوردم که صدای زنگ هشدار گوشیمو اسم خودم انتخاب کرده باشم به هر حال برداشتمشو زنگ هشدارو خاموش کردم. طبق معمول صبحانه مختصری خوردم و حاضر شدم برم سر کار، امروز روز پر کاری رو پیش رو داشتم چون بعد از مدت ها تعطیلی به خاطر محدودیت های کرونایی می توانستم به محل کارم باز گردم برای همین تو ذهنم برنامه ریزی می کردم که چه کارهایی رو باید انجام بدم، خلاصه فکرم خیلی درگیر بود. وقتی سوییچو برداشتم، درو باز کردم که برم بیرون صدای تقریبا آشنایی گفت: منو جا گذاشتی. واقعا یه لحضه وحشت کردم اما حدس زدم که این صدا از کجاست؛ دوباره گفت: همیشه تو این دقایق خانه را ترک می کنی و منم همراهت میبری ولی این دفعه منو جاگذاشتی. گفتم: بله؟! موقعی که داشتم این گوشیو می خریدم کسی نگفت همچین امکاناتی داره! من با این گوشی کاریم نکردم.
گوشی: من پاسخی برات ندارم ولی اگر همین جا وایسی قطعا دیر می رسی به محل کارت؛ واقعا داشت دیرم میشد گوشیمو برداشتم و خیلی سریع سوار ماشین شدم طبق معمول قسمتی از مسیر همیشه شلوغ بود. ناگهان ماشین تکان محکمی خورد و من اصلا انتظار اینو نداشتم که ماشین عقبی به ماشین من بزنه، عصبانی پیاده شدم و اول صبحی ناچار به بحث ناخوشایند با راننده ماشین شدم ولی هرچی که بود قضیه جمع شد اما تماس های پی در پی از طرف محل کارم باعث کلافگیم شده بود برای همین گوشیو برداشتم که یه جواب سربالایی بدم؛ موبایلم دوباره سخن گشود وگفت: الان عصبانی هستی و ضربان قلبت تند می زنه اگر جواب ندی بهتره، اگر بخوای یک پیام با این متن که (من الان تو راهم وقتی رسیدم توضیح میدم) به این شماره بفرستم قبول؟ دیدم بد نمیگه گفتم: قبول همینو براش بفرست خلاصه وقتی رسیدم واقعا از شدت عصبانیتم کمتر شده بود و به خیر گذشت وقت ناهار که شد از این که دیدم گوشیم خیلی ساکته تعجب کردم سرمو نزدیکش بردم، آروم گفتم: سوالی نداری؟ جواب نداد با خودم گفتم شاید بازم یه پیشنهاد خوبی بده اما خبری نبود هیچی نشده خیلی بیشتر از گذشته ازش خوشم اومده بود. کارم که تموم شد موقعی که رسیدم خونه دوباره صحبتاش شروع شد این دفعه واقعا کنجکاو بودم ببینم درمورد چه موضوعی می خواد صحبت کنه
گوشی: خیلی کمه؟
من: چی خیلی کمه؟
گوشی:تعداد گام هایی که در طول روز بر میداری؛ با اطلاعاتی که به من داده بودی اضافه وزن داری و این روند برای سلامتی تو اصلا خوب نیست. البته اینو قبول داشتم که از نظر تناسب اندام، من هیچ تناسبی ندارم برای همین گفتم: پیشنهادت را لطفا بگو میشنوم.
گوشی:با توجه به شناختی که ازت دارم تو اصلا میونه خوبی با ورزش نداری برای همین ساده ترین راه بهت پیشنهاد میدم پیاده روی روزانه روزی حداقل ۱۰۰۰۰قدم برای تو مناسبه، میخوای فواید پیاده روی برات بگم؟ منم که ماتم برده بود گفتم: بگو
گوشی: پیاده روی منظم، مزایای باورنکردنی برای سلامت و تندرستی شما دارد و .... همانطور که در حال گوش کردن بودم ناگهان لرزش دستم با ویبره گوشی و همزمان صدای آلارم منو از خواب پروند ظاهرا دیشب همانطور که گوشی تو دستم بود خوابم برده بود و وقتی گوشیمو نگاه کردم تازه یادم افتاد که تو صفحه ویرگول در حال فکر کردن به موضوعه " دوست داشتید این ابزار ها چه ویژگی ها و امکانات دیگری داشتند" برای #روایتگرباش بودم. مثل این که خیلی ذهنمو درگیر کرده بود که تو خواب هم ادامه داشت ولی بین خودمون باشه اگر خوابم واقعی بود چه موبایلی میشد!