محدثه سادات موسوی مقدم
محدثه سادات موسوی مقدم
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

زمستان سنت ها

هوا کمی سوز داشت، برگ های زرد پاییزی کم کم به زمین می ریختند.

هوا خوب بود ولی در خیابان ها که قدم می زدی انگار زمستان زود تر در روحشان آمده بود.

گویی سال ها در روحشان زمستان بوده.

مردم به کدام سو می رفتند؟

چرا از عقاید گذشته شان دست نمی کشیدند تا از این زمستان سرد و سخت، خود را رها کنند ؟

چرا رسم و رسومات پر هزینه را کنار نمی گذارند تا راحت تر زندگی کنند؟

چرا دست از چشم و هم چشمی هایشان بر نمی دارند ؟

زندگی سخت نیست خودشان سختش می کنند.

می توان زندگی را راحت تر کرد.

بیایید برایتان مثالی بزنم؛ همه ما روند یک ازدواج سنتی را می دانیم.

حال تا آنجایی جلو برویم که دختر و پسر از هم خوششان آمد. خوب حالا بحث شیرین مهریه مطرح می شود.

خانواده پسر درگیرند که مهریه را کم بگیرند و بهانه شان زندگی همراه با خوشبختی است و جمله هایی که می گویند:

- به نیت پنج تن، پنج تا سکه.

- هر چی کم تر زندگی بهتر.

- مهریه مهم نیست کم و زیادش فرقی نمی کنه.

- به خدا ما خودمون به همه می گوییم مهریه انقدر بالا نگیرن.

و...

و اما خودشان زمانی که دختر شوهر میدهند، هم اندازه سال تولدش مهریه می خواهند وگرنه دختر نمیدهند.

حالا خانواده دختر درگیر این می شوند که چه چیزی را گردن خانواده پسر بیندازند، مهریه را بالا بگویند که مثلا پشتوانه دخترشان باشد و تا می توانند جهاز کم بدهند.

همه هم می گویند ما رسم مان است فلان چیز را باید طرف داماد بدهد و....

این در حالیست که هیچ وقت مهریه پشتوانه نبوده، هیچ وقت جهاز دختر شأن خانواده پسر را بالا نبرده و.....

این ها هیچ وقت مهم نبود ولی باز همه ی مردم به رسم و رسومات پایبندند چرا؟

چون می‌خواهد ثابت کنند ما بهتریم ، ما بروز تریم و ...

ولی نمی دانند وسال مارک و مهریه بالا و ... زندگی را نمی سازد.

زندگی را آن دو نفری می سازند که قبول کردن با هم دیگر زندگی کنند، زندگی بسازند، برای زندگیشان تلاش کنند و ...

خوب حالا می رسیم به مراسم عقد. در آن زمان از طرف هر خانواده بیشتر هدیه جمع شود بردشان محسوب می شوند و این می شود بهانه ای برای دعوای زن و شوهر ها.

همین قضیه شب عروسی هم تکرار می شود ولی با این تفاوت که قبلش ماجرایی مثل خرید قبل عروسی داریم که همه نظر می دهند به غیر از عروس و داماد.

حالا شاید آن ها نخواهند نوه عموی مادر، پدر فلانی به عروسیشان بیاید شاید بخواهند بیشتر دوستانشان را دعوت کنند، ولی هیچ کس از آن ها نظر نمی پرسد.

خوب بالاخره عروسی سر می گیرد ولی اتفاقات بعد عروسی بد تراست از حالا حرف مردم شروع می شود:

- یخچالش و دیدی مامانش انگار اصلا خونه داری بلد نیست.

- وای دیدی دماد تو عروسی یه مدل شام داد چقدر گدان.

- دختر فلانی جهازش خیلی بهتر بود.

- ما رفتیم عروسی فلانی به زنش همون جا یه سند خونه داد ولی اینا چی؟ فقط یه سرویس نازک خریده بودن برای عروس.

- ....

حالا کافیه یکی از این حرف ها را عروس یا داماد بشنوند هیچ کدام از این هایی که حرف می زنند نمی دانند که با همین حرف های کوچک چه بلایی سرشان می اورند باعث چه دعوا ها و چه کینه هایی می شوند!

آخر سر هم دو راه دارند؛ یا از هم دیگر سرد شوند و کارشان به طلاق بکشد یا تلاش می کنند حرف ها را نشنیده بگیرند.

من خودم به عنوان یک متأهل خیلی درگیر بودم و بعضی وقت ها واقعا دلم بدجوری می شکست اما الان فرق می کند همیشه خواندن کتاب را دوست داشتم اما این که چه کتابی بخوانی هم مهم است من از کتاب « چه کسی پنیر مرا جابجا کرد » شروع کردم پیشنهاد می کنم اول این کتاب را بخوانید و در ادامه پست ها کتاب های دیگری را برایتان معرفی می کنم.

در آخر زندگی کوتاه است بیایید چگونه درست زندگی کردن را بیاموزیم.

ازدواج سنتیدختر پسرپیشنهاد کتابزندگیزمستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید