دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام
نسخه پی دی اف
کیفیت بسیار بالا
تعداد سوالات : 234
به طوري كه تاريخ شهادت مي دهد، ما ايرانيان در طول زندگاني چندين هزار ساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم، به اقتضاي عوامل تاريخي، گاهي روابط دوستانه و گاهي روابط خصمانه داشته ايم. يك سلسله افكار و عقايد در اثر اين روابط از ديگران به ما رسيده است، همچنانكه ما نيز به نوبه خود در افكار و عقايد ديگران تأثير كرده ايم. هر جا كه پاي قوميت و مليت ديگران به ميان آمده مقاومت كرده و در مليت ديگران هضم نشده ايم، و در عين اينكه به مليت خود علاقه مند بوده ايم اين علاقه مندي زياد تعصب آميز و كور كورانه نبوده و سبب كور باطني ما نگشته است تا ما را از حقيقت دور نگاه دارد و دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام قوه تميز را از ما بگيرد و در ما عناد و دشمني نسبت به حقايق به وجود آورد.
از ابتداي دوره هخامنشي كه تمام ايران كنوني به اضافه قسمتهايي از كشورهاي همسايه، تحت يك فرمان در آمد تقريبا دو هزار و پانصد سال مي گذرد از اين بيست و پنج قرن، نزديك چهارده قرن آن را، مابااسلام به سربرده ايم واين دين درمتن زندگي ما وارد و جزء زندگي ما بوده است ، با آداب اين دين كام اطفال خود را برداشته ايم، باآداب اين دين زندگي كرده ايم، با آداب اين دين خداي يگانه را پرستيده ايم، با آداب اين دين مرده هاي خود را به خاك سپرده ايم تاريخ ما، ادبيات ما، سياست ما، قضاوت و دادگستري ما، فرهنگ و تمدن ما، شؤون اجتماعي ما، و بالاخره همه چيز ما با اين دين توأم بوده است نيز به اعتراف همه مطلعين، ما در اين مدت، خدمات ارزنده و فوق العاده و غير قابل توصيفي به تمدن اسلامي نموده ايم و در ترقي و تعالي اين دين و نشر آن در ميان ساير مردم جهان از ساير ملل مسلمان حتي خود اعراب بيشتر كوشيده ايم. هيچ ملتي به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترويج و تبليغ اين دين فعاليت نداشته است.
بنابراين حق داريم روابط اسلام و ايران را از جهات مختلف مورد بررسي قرار دهيم، و سهم خود را در نشر معارف اسلامي و نيز سهم اسلام را در ترقي مادي و معنوي خويش با دقت كامل و با اتكاء به مدارك معتبر تاريخي روشن نماييم.
يكي از مسائلي كه در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است، مسئله"مليت"است. در اين روزها بسياري از ملل عالم از جمله مسلمانان ايراني و غير ايراني به اين مسئله توجه خاصي پيدا كرده اند و حتي برخي از آنان بقدري در اين مسئله غرق شده اند كه حد و حسابي براي آن نمي توان قائل شد.
حقيقت اين است كه مسئله مليت پرستي در عصر حاضر براي جهان اسلام مشكل بزرگي بوجود آورده است. گذشته از اينكه فكر مليت پرستي بر خلاف اصول تعليماتي اسلامي است، زيرا از نظر اسلام همه عناصرها علي السوا هستند، اين فكر مانع بزرگي است براي وحدت مسلمانان.
چنانكه مي دانيم جامعه اسلامي از ملل مختلفي تشكيل شده است، و در گذشته اسلام از ملل مختلف و گوناگون، يك واحد به وجود آورد به نام جامعه اسلامي، اين واحد اكنون نيز واقعا وجود دارد. يعني واقعا در حال حاضر يك واحد بزرگ هفتصد ميليوني وجود دارد كه فكر واحد و آرمان واحد و احساسات واحد دارد و همبستگي نيرومندي ميان آنان حكمفرماست. هر اندازه جدايي ميان آنهاست مربوط به خود آنان نيست، مربوط به حكومتها و دولتها و سياستهاست، و در قرون
جديد قدرتهاي اروپايي و آمريكايي عامل اساسي اين جدايي هستند با همه اينها هيچيك از اين عاملهانتوانسته است اساس اين وحدت را كه در روح مردم قرار دارد از بين ببرد. به قول اقبال لاهوري:
امر حق را حجت و دعوي يكي است خيمه هاي ما جدا دلها يكي است از حجاز و چين و ايرانيم ما شبنم يك صبح خندانيم ما
افرادي از همين واحد، همه ساله يك اجتماع تقريبا يك ميليون و نيم نفري را در مراسم حج تشكيل مي دهند.
اما از اين طرف فكر مليت پرستي و نژاد پرستي، فكري است كه مي خواهد ملل مختلف را در برابر يكديگر قرار دهد اين موج در قرون اخير در اروپا بالا گرفت، شايد در آنجا طبيعي بود، زيرا مكتبي كه بتواند ملل اروپا را در يك واحد انساني و عالي جمع كند وجود نداشت. اين موج در ميان ملل شرقي به وسيله استعمار نفوذ كرد. استعمار براي اينكه اصل"تفرقه بينداز و حكومت كن"را اجرا كند، راهي از اين بهتر نديد كه اقوام و ملل اسلامي را متوجه قوميت و مليت و نژادشان بكند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نمايد، به هندي بگويد تو سابقه ات چنين است و چنان، به ترك بگويد نهضت جوانان ترك ايجاد كن و پان تركيسم به وجود آور، به عرب كه از هر قوم ديگر براي پذيرش اين تعصبات آماده تر است بگويد روي "عروبت"و پان عربيسم تكيه كن، و به ايراني بگويد نژاد تو آرياست و تو بايد حساب خود را از عرب كه از نژاد سامي است جدا كني.
فكر مليت و تهييج احساسات ملي احيانا ممكن است آثار مثبت و مفيدي از لحاظ استقلال پاره اي از ملتها به وجود آورد، ولي در كشورهاي اسلامي بيش از آنكه آثار خوبي به بار آورد، سبب تفرقه و جدايي شده است. اين ملتها قرنهاست كه اين مرحله را طي كرده اند و پا به مرحله عاليتري گذاشته اند. اسلام قرنهاست كه وحدتي بر اساس فكر و عقيده و ايدئولوژي به وجود آورده است، اسلام در قرن بيستم نيز نشان داده است كه در مبارزات ضد استعماري مي تواند نقش قاطعي داشته باشد.
در مبارزاتي كه در قرن بيستم بوسيله مسلمانان بر ضد استعمار صورت گرفت و منتهي به نجات آنها از چنگال استعمار شد، بيش از آنكه عامل مليت تأثير داشته باشد عامل اسلام مؤثر بوده است. از قبيل مبارزات الجزاير، اندونزي،
كشورهاي عربي و پاكستان.
آري اين ملتها قرنهاست نشان داده اند كه با انگيزه فكري و اعتقادي و بر اساس يك ايدئولوژي مي توانند وحدت به وجود آورند و قيام كنند و خود را از چنگال استعمارگران نجات دهند. سوق دادن چنين مردمي به سوي عامل احساس مليت حقا جز ارتجاع نامي ندارد.
به هر حال موج عنصر پرستي و نژاد پرستي كه سلسله جنبان آن اروپائيانند مشكل بزرگي براي جهان اسلام به وجود آورده است. مي گويند علت اينكه مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي مليت خود را مخفي مي كرد اين بود كه نمي خواست خود را به يك ملت معين وابسته معرفي كند و احيانا بهانه اي به دست استعمارچيان بدهد و احساسات ديگران را عليه خود برانگيزد.
ما به حكم اينكه پيرو يك آيين و مسلك و يك ايدئولوژي به نام اسلام هستيم، كه در آن عنصر و قوميت وجود ندارد. نمي توانيم نسبت به جريانهايي كه بر ضد اين ايدئولوژي تحت نام و عنوان مليت و قوميت صورت مي گيرد بي تفاوت بمانيم. همه مي دانيم كه در اين اواخر افرادي بي شمار تحت عنوان دفاع از مليت و قوميت ايراني مبارزه وسيعي را عليه اسلام آغاز كرده اند1() و در زير نقاب مبارزه با عرب و عربيت مقدسات اسلامي را به باد اهانت گرفته اند.
آثار اين مبارزه با اسلام را كه در ايران، در كتابها، روزنامه ها، مجلات هفتگي و پاورقي:
(1) مسئله ء قوميت و مليت پرستي در كشورهاي عربي نيز روز بروز بالا مي گيرد، به طوري كه گروه بيشماري از مردم اين كشورها با آنكه مسلمان هستند با تعصب خاصي، تنها به جنبه عربيت خود تكيه مي كنند. و اين خود همچنانكه مي دانيم نوعي مبارزه است با مقياسهاي دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام وسيع اسلامي كه تنها به جنبه هاي انساني و معنوي متكي است. نيز همان طور كه مي دانيم زيان اينكار در درجه اول متوجه خودشان گرديده است و با آنهمه كثرت جمعيت و مصالح جنگي نتوانسته اند با اسرائيلي ها برابري نمايند. و بدون شك اگر اعراب به نيروي مذهبي خود تكيه مي كردند هرگز دچار چنين شكستي نمي شدند.يكي از نويسندگان پاكستاني نوشته بود: در جنگ ژوئن اعراب و اسرائيل نيروي مذهبي يعني صهيونيسم بر نيروي قوميت غلبه كرد اگر چه در اين بيان نوعي اغراق و مبالغه وجود دارد يعني عامل مذهب را در صهيونيسم زياد دخالت داده است زيرا در قوم يهود هميشه نژاد بر مذهب غلبه داشته و دارد، ولي از آنجهت كه اتكاء بيمعني اعراب را بر عربيت تخطئه مي كند صحيح است.
در سال گذشته(سال 1387 قمري) كه به حج مشرف بوديم در مؤتمر رابطة العالم الاسلامي يكي از دانشمندان عرب سخنراني بليغي كرد و در ضمن سخنراني فرياد مي زد واﷲ لم يدخل الاسلام المعركة قط به خدا قسم كه در اين مبارزه اصولا پاي اسلام داخل نشده بود، اسلام هرگز وارد معركه نشد، اسلام نبود كه با اسرائيل مي جنگيد، عربيسم بود كه با صهيونيسم مي جنگيد.
غيره مي بينيم، نشان مي دهد يك امر اتفاقي و تصادفي نيست ، يك نقشه حساب شده است و منظوريدر كار است.
تبليغات زرتشتي گري نيز كه اين روزها بالا گرفته و مد شده يك فعاليت سياسي حساب شده است.
همه مي دانند كه هرگز ايراني امروز بدين زرتشتي بر نخواهد گشت، تعاليم زرتشتي، جاي تعاليم اسلامي را نخواهد گرفت. شخصيتهاي مزدكي و مانوي و زرتشتي و همه كساني كه امروز تحت عنوان دروغين ملي معرفي مي شوند و هيچ صفت مشخصه اي جز انحراف از تعليمات اسلامي نداشته اند، خواه آنكه رسما به نام مبارزه با اسلام فعاليت كرده باشند يا مبارزه با قوم عرب را بهانه قرار داده باشند، هرگز جاي قهرمانان اسلامي را در دل ايرانيان نخواهند گرفت، هرگز المقنع و سنباد و بابك خرم دين و مازيار جاي علي بن ابيطالب و حسين بن علي و حتي سلمان فارسي را در دل ايرانيان نخواهند گرفت. اينها را همه مي دانند.
ولي در عين حال جوانان خام و بيخرد را مي توان با تحريك احساسات و تعصبات قومي و نژادي و وطني عليه اسلام برانگيخت و رابطه آنان را با اسلام قطع كرد، يعني اگرچه نمي شود احساسات مذهبي ديگري به جاي احساسات اسلامي نشانيد، ولي مي شود احساسات اسلامي را تبديل به احساسات ضد اسلامي كرد و از اين راه خدمت شاياني به استعمارگران نمود. لهذا مي بينيم افرادي كه بكلي ضد دين و ضد مذهب و ضد خدا هستند، در آثار خود و نوشته هاي پوچ و بي مغز خود از زرتشتي گري و اوضاع ايران قبل از اسلام حمايت مي كنند، هدفشان روشن و معلوم است.
ما مي خواهيم در اين بحث خود با همان منطقي كه اين افراد به كار مي بندند وارد بحث شويم، يعني منطق مليت و احساسات ملي و ناسيوناليستي ، آري با همين منطق هر چند توجه داريم كه به قول اقبال پاكستاني"ملت پرستي، خود نوعي توحش است"، توجه داريم كه احساسات ملي تا آنجا كه جنبه مثبت داشته باشد و نتيجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه است ، ولي آنجا كه جنبه منفي به خود مي گيرد و موجب تبعيض در قضاوت، در ديدن و نديدن خوبيها و بديها، و در جانبداريها مي شود ضد اخلاق و ضد انسانيت است، توجه داريم كه منطق عاليتري از منطق احساسات ملي و ناسيوناليستي وجود دارد كه طبق آن منطق، علم و فلسفه و دين، فوق مرحله احساسات است.
احساسات قومي و غرورهاي ملي در
هر كجا مطلوب باشد در جستجوهاي علمي و فلسفي و ديني مطلوب نيست. يك مسئله علمي يا يكنظريه فلسفي يا يك حقيقت ديني را هرگز به دليل اينكه ملي و وطني است نمي توان پذيرفت، همچنانكه به بهانه اينكه بيگانه و اجنبي است نمي توان ناديده گرفت و رد كرد. راست گفته آنكه گفته است :"علم و دين و فلسفه وطن ندارد، همه جايي و همگاني است"همچنانكه رجال علم و رجال دين و رجال فلسفه نيز وطن ندارند، جهاني مي باشند، به همه جهان تعلق دارند، همه جا وطن آنهاست و همه جهانيان هموطن آنها هستند آري همه اينها را مي دانيم.
اما ما فعلا به اين منطق عالي عقلي و انساني كاري نداريم مي خواهيم با همان منطق احساساتي كه شايسته انسانهاي تكامل نيافته است وارد بحث شويم .
مي خواهيم ببينيم با منطق احساسات ملي، آيا بايد اسلام را امري خودي به شمار آوريم يا امري بيگانه و اجنبي؟ آيا با مقياس مليت، اسلام جزء مليت ايراني است و احساسات ناسيوناليستي ايراني، بايد آنرا در برگيرد يا خارج از آن است؟
از اين رو بايد بحث خود را در دو قسمت ادامه دهيم: اول درباره مقياس"مليت"يعني ملاك اينكه چيزي را جزء مليت يك قوم يا خارج از مليت يك قوم قرار دهيم چيست؟ قسمت دوم درباره اينكه طبق اين مقياس، آيا اسلام از نظر مليت ايراني يك امر"خودي"است يا يك بيگانه و اجنبي؟ در واقع بحث ما كبرايي دارد و صغرايي قسمت اول، كبراي بحث است و قسمت دوم صغراي بحث.
ضمنا مقايسه اي نيز از اين جهت ميان اسلام و زرتشتي گري به عمل خواهد آمد، معلوم خواهد شد كه با معيارها و مقياسهاي ملي، آيا اسلام بيشتر جنبه ملي ايراني دارد، يا زرتشتي گري؟
كلمه"ملت"كلمه اي عربي است و به معني راه و روش است. در قرآن كريم نيز اين كلمه به همين معني آمده است1() اين كلمه هفده بار(در 15 آيه) در قرآن
پاورقي:
1() مواردي كه در قرآن كريم"ملت"استعمال شده است عبارتند از :
سوره بقره. آيه هاي 120 و 130 و. 135 سوره آل عمران، آيه. 95 سوره نساء، آيه. 125 سوره انعام، آيه.
161 سوره اعراف، آيه هاي 88 و 89. سوره يوسف آيه. 37 سوره ابراهيم، آيه. 13 سوره نحل، آيه 123.
سوره كهف، آيه. 20 سوره حج، آيه. 87. سوره ص / 7.
كريم آمده است، ولي مفهومي كه اين كلمه در قرآن كريم دارد با مفهومي كه امروز مصطلح فارسيزبانان است و از آن، كلمه"مليت"را مشتق كرده اند متفاوت است.
ملت در اصطلاح قرآن به معني راه و روش و طريقه اي است كه از طرف يك رهبر الهي بر مردم عرضه شده است. مثلا مي فرمايد:"ملة ابيكم ابراهيم «"يعني راه و روش پدر شما ابراهيم. يا مي فرمايد:"ملة ابراهيم حنيفا ".
راغب اصفهاني در كتاب مفردات القرآن مي گويد:"ملت و املال كه همان املاء است از يك ريشه است،"فليملل وليه بالعدل "يعني ولي او از روي عدالت املاء كند، راغب مي گويد:"علت اينكه يك طريقه الهي"ملت"ناميده شده است اينست كه از طرف خداوند املاء و ديكته شده است".
پس، از نظر قرآن يك مجموعه فكري و علمي و يك روشي كه مردم بايد طبق آن عمل كنند، ملت ناميده مي شود بنابراين ملت با دين يك معني دارد، با اين تفاوت كه دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام يك چيز به اعتباري دين، و به اعتبار ديگري ملت ناميده مي شود، به آن اعتبار ملت ناميده مي شود كه آن چيز از طرف خدا به پيامبري املاء مي شود كه به مردم ابلاغ نمايد و مردم را بر اساس آن رهبري نمايد.
علماي فقه اللغه مي گويند: يك تفاوت ميان كلمه دين و كلمه ملت اينست كه كلمه دين را به خدا مي توان اضافه كرد و مثلا گفت"دين اﷲ "يعني دين خدا و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه مي شود مثلا گفته مي شود: "دين زيد، دين عمرو". ولي كلمه ملت نه به خدا اضافه مي شود و نه به فرد پيرو، گفته نمي شود: ملت خدا يا ملت زيد يا ملت عمرو، بلكه به آن رهبري كه از طرف خدا مأمور رهبري مردم بر طبق طريقه خاصي است اضافه مي شود، مثلا گفته مي شود ملت ابراهيم يا ملت عيسي يا ملت محمد.
مثل اين است كه در مفهوم اين كلمه رهبري گنجانده شده است.
از اين نظر مي توان گفت كلمه ملت نزديك است با كلمه"مكتب"در اصطلاح جديد، كلمه مكتب نيز معمولا به رهبر يك روش و مسلك اضافه
پاورقي
2. [در آخرين چاپ زمان استاد»هفده« آمده است.]
1. حج / 78.
2. انعام / 161.
3. بقره / 282.
مي شود. اگر اين جهت را كه در كلمه ملت نيز، مانند كلمه مكتب، املاء و ديكته كردن گنجانيده شدهاست مورد توجه قرار دهيم شباهت و نزديكي اين دو كلمه بيشتر روشن مي شود.
در اصطلاح امروز فارسي اين كلمه بكلي مفهوم مغايري با مفهوم اصلي خود پيدا كرده است. امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعي گفته مي شود كه داراي سابقه تاريخي واحد و قانون و حكومت واحد و احيانا آمال و آرمانهاي مشترك و واحد مي باشند. ما امروز به جاي مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره، ملت آلمان، ملت انگلستان، ملت فرانسه مي گوييم و احيانا به همه آن مردم اين كلمه را اطلاق نمي كنيم، به يك طبقه از مردم، ملت مي گوييم، يعني آنها را به دو طبقه تقسيم مي كنيم، طبقه حاكمه و طبقه محكومه. به طبقه حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق مي كنيم.
اين اصطلاح فارسي يك اصطلاح مستحدث و جديد است، و در واقع يك غلط است، در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان فارسي به اين معني غلط استعمال نمي شد، گمان مي كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است، و ظاهرا ريشه اين غلط اين بوده كه اين كلمه را مضاف اليه كلمه ديگر قرار مي داده اند، مثلا مي گفته اند پيروان ملت ابراهيم پيروان ملت محمد صلي اﷲ عليه و آله و سلم، پيروان ملت عيسي و همچنين. بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت محمد، ملت عيسي. كم كم كار به آنجا كشيده كه گفته اند ملت ايران، ملت ترك، ملت عرب، ملت انگليس. به هر حال يك اصطلاح مستحدث است.
اعراب امروز در مواردي كه ما كلمه ملت را به كار مي بريم آنها كلمه"قوم"يا كلمه"شعب"را بكار مي برند.
مثلا مي گويند"الشعب الايراني"و يا"الشعب المصري"و غيره، ما كه فعلا در اين بحث،
كلمه ملت و مليت را به كار مي بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسي را در نظر گرفته ايم، خواه غلط و خواه درست.
از بحث لغوي مي گذريم و وارد بحث اجتماعي مي شويم: كوچكترين واحد اجتماعي"خانواده"است.
زندگي مشترك انسانها تا وقتي كه به زن و شوهر و فرزندان و فرزند زادگان و احيانا همسران فرزندان آنها محدود است زندگي خانوادگي ناميده مي شود.
زندگي خانوادگي فوق العاده قديم است. از وقتي كه انسان پيدا شده زندگي خانوادگي داشته است. به عقيده بعضي اجداد حيواني انسان هم كم و بيش زندگي خانوادگي داشته اند.
واحد بزرگتر از خانواده"قبيله"است زندگي قبيله اي مجموعه خانواده هايي را كه در جد اعلي با هم مشتركند در بر مي گيرد. زندگي قبيله اي مرحله تكامل يافته زندگي خانوادگي است. مي گويند در زندگيهاي خانوادگي و انفرادي اوليه بشر، از لحاظ مالي و اقتصادي اشتراك حكمفرما بود نه اختصاص، بعدها مالكيت اختصاصي به وجود آمده است.
واحد اجتماعي ديگري كه از اين واحد بزرگتر و تكامل يافته تر است و شامل مجموع مردمي مي شود كه حكومت واحد و قانون واحدي بر آنها حكومت مي كند در اصطلاح امروز فارسي زبانان"ملت"ناميده مي شود. واحد"ملي"ممكن است از مجموع قبايلي فراهم شده باشد كه در اصل و ريشه و خون با هم شريكند، و ممكن است قبايلي كه ايجاد كننده يك ملت هستند در خون و ريشه اصلي هيچگونه با هم اشتراك نداشته باشند و ممكن است اساسا زندگي قبيله اي و ايلي در ميان آنها به هيچ وجه وجود نداشته باشد و اگر وجود داشته باشد فقط در ميان بعضي از افراد آن ملت وجود داشته باشد نه در ميان همه آنها
در كتاب اصول علوم سياسي، جلد اول، صفحه 327، چنين آمده است:
"با تفكيكي كه در قرن بيستم از"ملت"و"مردم"مي شود، لغت "مردم"بيشتر براي تعيين گروه اجتماعي به كار مي رود وليكن"ملت"از نظر حقوقي و سياسي، واحد جمعيت است كه بر قلمرو ارضي كشوري مستقر مي شود، و اين استقرار نتيجه وحدت تاريخي، زباني، مذهبي، يا اقتصادي يا آرمانهاي مشترك و خواستن ادامه زندگي مشترك است. كلمه مردم
جنبه جامعه شناسي بيشتري دارد در حالي كه"ملت"بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلي يا بين المللي مورد نظر قرار مي گيرد، به علاوه استعمال اين كلمه در عرف ماركسيستها و ليبرالها فرق مي كند و بايد توجه داشت كه در به كار بردن، گوينده يا نويسنده پيرو چه ايدئولوژي و انديشه است".
امروز در جهان، ملل گوناگوني وجود دارد، آنچه آنها را به صورت ملت واحد در آورده است زندگي مشترك و قانون و حكومت مشترك است نه چيز ديگر، از قبيل نژاد و خون و غيره وجه مشترك اين واحدها اينست كه حكومت واحدي آنها را اداره مي كند، بعضي از اين ملتها سابقه تاريخي زيادي ندارند، مولود يك حادثه اجتماعيند مثل بسياري از ملل خاورميانه كه مولود جنگ بين الملل اول و شكست عثمانيهايند.
نمونه سوالات خدمات متقابل ایران و اسلام
فعلا در دنيا ملتي وجود ندارد كه از نظر خون و نژاد از ساير ملل جدا باشد، مثلا ما ايرانيها كه سابقه تاريخي نيز داريم و از لحاظ حكومت و قوانين داراي وضع خاصي هستيم، آيا از لحاظ خون و نژاد از ساير ملل مجاور جدا هستيم؟ مثلا ما كه خود را از نژاد آريا و اعراب را از نژاد سامي مي دانيم آيا واقعا همينطور است؟ يا ديگر پس از اينهمه اختلاطها و امتزاجها، از نژادها اثري باقي نمانده است؟ حقيقت اينست كه ادعاي جدا بودن خونها و نژادها خرافه اي بيش نيست نژاد سامي و آريايي و غيره به صورت جدا و مستقل از يكديگر فقط در گذشته بوده است، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته است كه اثري از نژادهاي مستقل باقي نمانده است.
بسياري از مردم امروز ايران كه ايراني و فارسي زبانند و داعيه ايراني گري دارند، يا عربند يا ترك يا مغول، همچنانكه بسياري از اعراب كه با حماسه زيادي دم از عربيت مي زنند از نژاد ايراني يا ترك يا مغول مي باشند، شما اگر همين حالا سفري به مكه و مدينه برويد، اكثر مردم ساكن آنجا را مي بينيد كه در اصل اهل هند يا ايران يا بلخ يا بخارا يا جاي ديگري هستند. شايد بسياري از كساني كه نژادشان از كوروش و داريوش است الان در كشورهاي عربي، تعصب شديد عربيت دارند و بالعكس شايد بسياري از اولاد ابوسفيان ها امروز سنگ تعصب ايرانيت به سينه مي زنند.
چند سال پيش يكي از اساتيد دانشگاه تهران كوشش داشت با دليل اثبات كند
كه يزيد بن معاويه يك ايراني اصيل بوده تا چه رسد به فرزندانش، اگر در اين سرزمين باشند.
پس آنچه به نام ملت فعلا وجود دارد اينست كه ما فعلا مردمي هستيم كه در يك سرزمين و در زيريك پرچم و با يك رژيم حكومتي و با قوانين خاصي زندگي مي كنيم، اما اينكه نياكان و اجداد ما همحتما ايراني بوده اند يا يوناني يا عرب يا مغول يا چيز ديگر، نميدانيم.
اگر ما ايرانيان بخواهيم بر اساس نژاد قضاوت كنيم و كساني را ايراني بدانيم كه نژاد آريا داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايراني بدانيم و بسياري از مفاخر خود را از دست بدهيم. يعني از اين راه بزرگترين ضربه را بر مليت ايراني زده ايم. الان در ايران قومها و قبايلي زندگي مي كنند كه نه زبانشان فارسي است و نه خود را از نژاد آريا مي دانند.
به هر حال در عصر حاضر دم زدن از استقلال خوني و نژادي خرافه اي بيش نيست.
واحد اجتماعي، خواه خانواده، خواه قبيله و خواه ملت(به اصطلاح امروز فارسي) با نوعي احساسات و تعصبات همراه است، يعني در انسان يك نوع حس جانبداري نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا مي شود. اين حس جانبداري ممكن است در واحد خيلي بزرگتر يعني واحد"قاره اي و منطقه اي"نيز به وجود آيد، مثلا مردم اروپا در برابر مردم آسيا يك نوع حس جانبداري نسبت به خود احساس مي كنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم اروپا. همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسي نسبت به هم نژادان خود داشته باشند.
مليت از خانواده"خود خواهي"است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقي خود خواهي : تعصب عجب، نديدن عيب خود(البته عيبهاي ملي در مقياس ملت). بزرگتر ديدن خوبيهاي خود، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد.
گرايش به جنبه هاي قومي و ملي در زبانهاي اروپايي"ناسيوناليسم"خوانده مي شود كه برخي از دانشمندان فارسي زبان آنرا"ملت پرستي"ترجمه كرده اند.
ناسيوناليسم مطابق بيان گذشته بر عواطف و احساسات قومي و ملي متكي است نه بر عقل و منطق. ناسيوناليسم را نبايد به طور كلي محكوم كرد. ناسيوناليسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد، يعني موجب همبستگي بيشتر و روابط حسنه بيشتر و احسان و خدمت بيشتر به كساني كه با آنها زندگي مشترك داريم بشود ضد عقل و منطق نيست و از نظر اسلام مذموم نمي باشد. بلكه اسلام براي كساني كه طبعا حقوق بيشتري دارند، از قبيل همسايگان و خويشاوندان، حقوق قانوني زيادتري قائل است.
ناسيوناليسم آنگاه عقلا محكوم است كه جنبه منفي به خود مي گيرد، يعني افراد را تحت عنوان مليتهاي مختلف از يكديگر جدا مي كند و روابط خصمانه اي ميان آنها به وجود مي آورد و حقوق واقعي ديگران را ناديده مي گيرد.
نقطه مقابل ناسيوناليسم،"انترناسيوناليسم"است كه قضايا را با مقياس جهاني مي نگرد و احساسات ناسيوناليستي را محكوم مي كند. ولي همچنانكه گفتيم اسلام همه احساسات ناسيوناليستي را محكوم نمي كند، احساسات منفي ناسيوناليستي را محكوم مي كند، نه احساسات مثبت را.
در ابتدا چنين به نظر مي رسد كه لازمه ناسيوناليسم و احساسات ملي اين است كه هر چيزي كه محصول يك سرزمين معين يا نتيجه ابداع فكر مردم آن سرزمين است، آن چيز را از نظر آن مردم بايد ملي بحساب آيد و احساسات ملي و ناسيوناليستي، آنرا در برگيرد و هر چيزي كه از مرز و بوم ديگر آمده است بايد براي مردم اين سرزمين بيگانه و اجنبي به شمار آيد.
ولي اين مقياس، مقياس درستي نيست، زيرا ملت از افراد زيادي تشكيل مي شود و ممكن است فردي از افراد ملت چيزي را ابداع كند و مورد قبول ساير افراد
واقع نشود و ذوق عمومي آنرا طرد كند بدون شك چنين چيزي نمي تواند جنبه ملي به خود بگيرد.
مثلا ممكن است ملتي يك سيستم اجتماعي مخصوصي را در زندگي خود انتخاب كند و فردي ياافرادي از همان ملت يك سيستم مغاير با سيستم عمومي ابداع و پيشنهاد كنند و مورد قبول عموم واقعنشود، در اين صورت آن سيستم مردود و مطرود را صرفا به خاطر اينكه از ميان مردم برخاسته و مبدع و مبتكر آن يكي از افراد همان ملت بوده نمي توان براي آن ملت، يك پديده ملي دانست، و برعكس ممكن است يك سيستم اجتماعي در خارج از مرزها ي يك كشور به وسيله افرادي از غير آن ملت طرح شود، ولي افراد آن كشور با آغوش باز آن را بپذيرند، بديهي است در اينجا نمي توانيم آن سيستم پذيرفته شده را به خاطر آنكه از جاي ديگر آمده است بيگانه و اجنبي بخوانيم و يا مدعي شويم كه مردمي كه چنين كاري كرده اند بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده و در ملت ديگر خود را هضم كرده اند و يا بالاتر، مدعي شويم كه چنين مردمي خود را تغيير داده اند.
بلي در يك صورت آن چيزي كه از خارج رسيده است بيگانه و اجنبي خوانده مي شود و پذيرش آن بر خلاف اصول مليت شناخته مي شود و احيانا پذيرش آن نوعي تغيير مليت به شمار مي آيد كه آن چيز رنگ يك ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهاي يك ملت بيگانه باشد. بديهي است كه در اين صورت اگر ملتي شعار ملت ديگر را بپذيرد و رنگ آن ملت را به خود بگيرد، بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده است، مثلا نازيسم آلمان و صهيونيزم يهود رنگ مليت بالخصوصي دارد، اگر افراد يك ملت ديگر بخواهند آن را بپذيرند بر خلاف مليت خود عمل كرده اند.
اما اگر آن چيز رنگ مخصوص نداشته باشد، نسبتش با همه ملتها ع لي السوا باشد، شعارهايش شعارهاي كلي و عمومي و انساني باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذيرفته باشد، آن چيز اجنبي و بيگانه و ضد ملي شمرده نمي شود و به قول طلاب:"لا بشرط يجتمع مع الف دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام شرط"يعني يك طبيعت بي رنگ با هر رنگي قابل جمع است، اما طبيعت بشرط شي ء، يعني طبيعتي كه رنگ بخصوصي دارد با هيچ رنگداري جمع نمي شود.
به همين دليل حقايق علمي به همه جهانيان تعلق دارد: جدول فيثاغورس و نسبيت اينشتاين به قوم معيني تعلق ندارد و با هيچ مليتي منافات ندارد، براي اينكه
اين حقايق بي رنگ است، و رنگ و بوي قوم و ملت مخصوصي را ندارد.
به اين دليل، دانشمندان و فيلسوفان و پيامبران به همه جهانيان تعلق دارند، كه عقايد و آرمانهاي آنهامحصور در محدوده يك قوم و ملت نيست .
خورشيد از ملت خاصي نيست و هيچ ملتي نسبت به آن احساس بيگانگي نمي كند، زيرا خورشيد به همه عالم يك نسبت دارد و با هيچ سرزميني وابستگي مخصوص ندارد. اگر بعضي از سرزمينها كمتر از نور خورشيد استفاده مي كنند، مربوط به وضع خودشان است، نه به خورشيد، خورشيد خود را به سرزميني معين وابسته نكرده است.
پس معلوم شد صرف اينكه يك چيزي از ميان يك مردمي برخاسته باشد، ملاك خودي بودن آن نمي شود. و صرف اينكه چيزي از خارج مرزها آمده باشد، ملاك اجنبي بودن و بيگانه بودن آن نمي شود.
همچنانكه سابقه تاريخي ملاك عمل نيست، يعني ممكن است، ملتي قرنها يك سيستم خاص اجتماعي را پذيرفته باشد و بعد تغيير نظر بدهد و سيستم نويني را به جاي آن انتخاب كند. مثلا ما مردم ايران در طول بيست و پنج قرن تاريخ ملي، مانند بسياري از كشورهاي ديگر، رژيم استبدادي داشتيم و اكنون كمي بيش از نيم قرن است كه رژيم مشروطه را به جاي آن انتخاب كرده ايم رژيم مشروطيت را ما ابداع و ابتكار نكرديم، بلكه از دنياي خارج به كشور ما آمده است. ولي، ملت ما آنرا پذيرفته و در راه تحصيل آن فداكاريها كرده است. البته افراد زيادي از همين ملت با سر سختي عجيبي مقاومت كردند، مسلحانه قيام كردند و براي حفظ رژيم استبداد خون خود را ريختند، ولي از آنجا كه در اقليت بودند و اكثريت ملت ايران رژيم مشروطيت را پذيرفت و در راه آن فداكاري كرد، آنان شكست خوردند و عاقبت تسليم اراده اكثريت شدند.
اكنون آيا ما بايد رژيم مشروطه را يك رژيم ملي و خودي بدانيم، يا نظر به اينكه در طول تاريخ زندگي اجتماعي و ملي ما، رژيم ما رژيم استبدادي بوده نه رژيم مشروطه و بعلاوه ما ابداع كننده آن نبوده ايم و آن را از جاي ديگر اقتباس كرده ايم، بايد بگوييم رژيم ملي ما رژيم استبدادي است و رژيم مشروطه براي ما يك رژيم بيگانه است؟
اعلاميه حقوق بشر را ما تنظيم نكرده ايم و در تنظيم آن شركت نداشته ايم و در طول تاريخ ملي ما مسائلي كه در آن اعلاميه مطرح است كمتر مطرح شده است،
ولي ملت ما مانند ملتهاي ديگر جهان كم و بيش مواد آنرا پذيرفته است. اكنون ما از نظر"مليتايراني"درباره اين اعلاميه چه بگوييم؟ ساير ملتهايي كه تنظيم كننده اين اعلاميه نيستند، درباره ايناعلاميه كه از خارج مرزهاي كشورشان به آنها رسيده است، چه بگويند؟ آيا احساسات ملي ايجابمي كند كه به حكم سابقه تاريخي و به حكم اينكه اين اعلاميه از خارج مرزهاي آنها سرچشمه گرفته است، با آن مبارزه كنند؟ آن را اجنبي و بيگانه بدانند؟ يا اينكه به حكم دو اصل مزبور: يكي اينكه اين اعلاميه رنگ و بوي ملت خاصي ندارد، ديگر اينكه ملت آن را پذيرفته است، بايد آن را خودي و غير اجنبي بدانند.
عكس اين مطلب را نيز مي توان در نظر گرفت، يعني ممكن است آيين و مسلك و مرامي از ميان ملتي برخيزد اما"ملي"شمرده نشود، از باب اينكه رنگ يك ملت ديگر را دارد، يا از راه اينكه مورد قبول اين ملتي كه از ميان آنها برخاسته واقع نشده است، مثلا كيش مانوي و مسلك مزدكي از ميان ملت ايران برخاسته است ولي نتوانسته است پشتيباني ملت را به دست آورد، به همين جهت اين دو مسلك را نمي توان يك پديده علمي بشمار آورد.
اساسا اگر اينگونه امور را به اعتبار ابداع كنندگان و پيروان معدودشان ملي به حساب آوريم عواطف و احساسات اكثريت را ناديده گرفته ايم.
از مجموع مطالبي كه گفته شد دانسته مي شود كه از نظر احساسات ملي و عواطف قومي نه هر چيزي كه از وطن برخاست جنبه ملي پيدا مي كند، و نه هر چيزي كه از مرز و بوم ديگر آمده باشد بيگانه بشمار مي رود، بلكه عمده آن است كه، اولا بدانيم آن چيز رنگ ملت بالخصوصي دارد، يا بي رنگ است و عمومي و جهاني است، ثانيا آيا ملت مورد نظر، آن چيز را به طوع و رغبت پذيرفته است يا به زور و اكراه؟
اگر هر دو شرط جمع شد آن چيز خودي و غير اجنبي به شمار مي رود و اگر اين دو شرط جمع نشد، خواه فقط يكي از اين دو موجود باشد و خواه هيچ كدام موجود نباشد، آن چيز بيگانه شمرده مي شود.
به هر حال عامل"اينكه اين چيز از ميان چه ملتي برخاسته است"نه سبب مي شود كه الزاما آن چيز خودي و ملي محسوب شود و نه سبب مي شود كه اجنبي و بيگانه شمرده شود.
اكنون، بايد وارد اين مبحث بشويم كه آيا اسلام در ايران واجد دو شرط هست
يا نيست؟ يعني آيا اولا اسلام رنگ ملت مخصوصي مثلا ملت عرب را دارد يا ديني است جهاني وعمومي و از نظر مليتها و نژادها بي رنگ، و ثانيا آيا ملت ايران به طوع و رغبت اسلام را پذيرفته است ياخير؟
آنچه درباره ملت و مليت گفتيم به اصطلاح طلاب"كبراي"بحث بود، اكنون وارد"صغراي"بحث بشويم.
اين مسئله مسلم است كه در دين اسلام، مليت و قوميت به معنايي كه امروز ميان مردم مصطلح است هيچ اعتباري ندارد، بلكه اين دين به همه ملتها و دانلود نمونه سوالات استخدامی خدمات متقابل ایران و اسلام اقوام مختلف جهان با يك چشم نگاه مي كند، و از آغاز نيز دعوت اسلامي به ملت و قوم مخصوصي اختصاص نداشته است، بلكه اين دين هميشه مي كوشيده است كه به وسايل مختلف ريشه ملت پرستي و تفاخرات قومي را از بيخ و بن بر كند.
در اينجا لازم است در دو قسمت بحث كنيم: اول اينكه اسلام از آغاز ظهور خويش"داعيه هاني"داشته است دوم اينكه مقياسهاي اسلامي مقياسهاي جهاني است نه ملي و قومي و نژادي،